طرفداری- جوانانی که به وسیله مک لین پرورش داده می شدند، به مرور هسته اصلی تیم را تشکل دادند. در کنار استارِک و نری، ریچارد گاف، بیلی کرکوود، جان هولت، درک استارک، دیوید دادز، مائوریس مالپاس- کسی که در 15 سالگی توسط مک لین برای تیم اصلی مناسب دیده شد- و رالف میلن تیم را تشکیل می دادند. مالپاس با اینکه در 15 سالگی به تیم اصلی آمد به گفته خودش نمی توانست از لحاظ فیزیکی دوام بیاورد اما از لحاظ ذهنی بازیکنی قدرتمند شد.
داستان سال های اعجابانگیز داندی یونایتد؛ روزهایی پر از افتخار با جیم مک لین (بخش اول)
در این حین، مک آلپین که از 1966 در باشگاه حضور داشت، در مقابلش پل هگارتی بازی می کرد. هگارتی هم از تیم همیلتون خریداری شد و با اینکه یک مهاجم بود، توسط مک لین برای حضور در خط دفاعی مناسب دیده شد! سیستم پراکنده مک لین در تیم به همراهی تلاش بازیکنان، یک داندی قدرتمند را ایجاد کرد. مک لین باشگاه را به تیمی بزرگ در اسکاتلند تبدیل کرد اما رسانه ها همیشه در نقطه مقابل او قرار داشتند. یک بار در سفر خارجی تیم، چمدان چرمی او حاوی پیام هایی به رنگ های مختلف بود و نقاشی شده بود، مک لین که به یکی از خبرنگاران مشکوک بود، تمام خبرنگاران را از حضور در مصاحبه ها و جشن ها منع کرد.
مک لین فردی کینه ای بود. "همه فکر می کردند من آدمی با اعتماد به نفس کامل هستم اما اینگونه هم نبود. البته که گاهی نظراتم را در چارچوب تفکراتم بیان می کردم اما در واقع خیلی هم کمبود اعتماد به نفس داشتم. می دانم که با وجود شخصیت و شهرتم، این حرف مرا عجیب و غریب می دانید." البته مک لین هم حق داشت. فوتبال ساده است اما آدم ها پیچیده اند.
در سپتامبر 1981، داندی یونایتد در لیگ اروپا مقابل موناکو، در فرانسه 5-2 برنده شد. اما مرحله اصلی به گفته مک لین، مصاف با مونشن گلادباخ بود که در آلمان 2-0 باختند. در آن روزها پیروزی در آلمان خیلی دشوار بود اما در مصافی که در اسکاتلند انجام شد، با چهارگل از چهار بازیکن متفاوت، گلادباخ را بدرقه کرد. این نتیجه یکی از بهترین نتیجه های آن دوره محسوب می شد.
در مرحله یک چهارم، داندی باید به مصاف رادنیکی نیس می رفت. پس از پیروزی 2-0 در بازی رفت، درراه بازگشت به خانه هنگام شب مردی را دیدند که با مدیران باشگاه صربستانی در حال خندیدن و صرف غذا است. او داور بازی بود! در بازی برگشت صربستانی ها 3-0 پیروز شدند تا راهی مرحله بعد شوند.
اما یونایتد می دانست که چقدر خوب هستند و توانایی این را دارند که در سال های آتی به مرحله نیمه نهایی و فینال هم برسند. آن ها بالاخره توانسته بودند از ماجراجویی خود پول در بیاورند. موفقیت آن ها حالا بیشتر در چشم بود. خودِ مک لین برای جام جهانی 1982برای دستیاری جاک استاین به این مسابقات سفر کرد. فصل 83-1982 آخرین فصلی بود که آن ها با آن لباس زیبای نارنجی رنگ خود با یقه سیاه بازی می کردند.
جیم مک لین در سال 2009 در مصاحبه با مجله قهرمانان گفته است:" ما با سیستم 4-2-4 بازی نمی کردیم بلکه سیستم ما، ½2-½3-4 بود. رالف میلن قطعا مهاجمی بود که به عقب برمی گشت و بونان هافبکی بود که میل به تهاجم داشت. آن ها به بازی ما عرض می دادند و اجازه داشتیم سانتر های زیادی بر روی دروازه ارسال کنیم و بدون عرض، شما هرگز موقعیت خلق نمی کنید."
مهم تر از همه پیشرفت بازیکنان زیر نظر مک لین بود. " پل استارِک و دیوی دادز، دو مهاجم تیم بودند اما به نظرم وقتی دو مهاجم خود را در مقابل دو مدافع وسط تیم مقابل بازی می دهید، آن دو مدافع وسط خوشحال می شوند، پس لازم است تغییراتی بدهید. پس استارک در مرکز و دادز در سمت راست بازی می کرد چون پشت به دروازه خوب بازی نمی کرد. او وقتی در گوشه زمین بود خیلی عالی بازی می کرد و گل های زیادی می زد چون یارگیری با او انجام نمی شد."
استارک در مورد مک لین چیزی جز تحسین نداشت: " او نابغه تاکتیک بود. می توانست در طول بازی موقعیت ما را در زمین عوض کند یا تعویض هایی انجام دهد که کل نتیجه بازی را تغییر می داد. او همیشه سرش به کار خودش گرم بود و رابطه اش با بازیکنان چیزی جز احترام و اعتماد نبود. به همین خاطر تفاوت ها را رقم می زد." مک لین مانند سر الکس فرگوسن و برایان کلاف [تنها راه ساده کردن فوتبال، این است که آن را پیچیده کنیم. این توصیفی است از شیوه برایان کلاف؛ مردی متکبر، خونسرد، نابغه، دیوانه و در نهایت فوق العاده. اگر مرزی بین دیوانگی و نبوغ تا بی نهایت رسم کنیم، کلافیمست روی آن خط تلو تلو می خورد. و دیوانگی و نبوغ او خود متعلق به دنیایی دیگر بود. برایان کلاف همیشه در آستانه چیزی بود]، نهایت نمایش را از یک بازیکن معمولی می گرفت. بازیکنانی که مطیع تاکتیک های او بودند.
تا سال جدید میلادی، داندی تنها یک باخت داشت که آن هم 5-1 به آبردین بود. پس از آن شکست های پی در پی باعث شد آن یونایتد به رتبه سوم جدول تنزل کند. شش امتیاز فاصله با سلتیک. آن ها آماده یک پایان نه چندان جالب دیگر بودند. آوریل را بدون شکست پشت سر گذاشتند. شکست مقابل سلتیک، کمی تزلزل را برای داندی چشاند و مک لین بیشتر به نزاع تاکتیکی با خود پرداخت.
دو هفته بعد، دو تیم دوباره باهم قرار بود بازی کنند. بازی به نظر می رسید 1-1 در حال اتمام است گاف اخراج شد. میلن، بانون و استارک تصمیم به درخشش گرفتند تا یونایتد 3-2 پیروز شود. سلتیک آخر هفته به کیمارناک 4-0 باخت تا عنوان قهرمانی بیش از پیش به داندی لبخند بزند.
شور و هیجان در شهر تشدید شده بود. با تیم مادرول یک بازی مانده بود، یک بازی خارج از خانه تا قهرمانی. اگر سلتیک، رنجرز را یک گل شکست می داد و در آن سو هم آبردین موفق نمی شد هیبرنین را شکست دهد، مساوی هم برای قهرمانی کافی بود. در صورتی که بدون گل هم به تساوی دست می یافتند، با توجه به پیروزی 2-0 سلتیک، باید در بازی سوم به عنوان پلی آف دوباره بازی می کردند.
همه چیز در بازی مادرول و داندی مرگ و زندگی بود. داندی در این بازی با بازی های همیشگی که در تانادیس انجام می داد متفاوت تر بود اما قرار بود اتفاقی رخ دهد. استارک توپ را به میلن پاس داد تا او به نزدیکی دروازه حریف برسد و با چیپی زیبا از روی سر دروازه حریف، توپ را به گل تبدیل کند.
این گل برای داندی یونایتد همه چیز بود، این گل تمام رویای طرفداران بود. گلِ زندگی میلن در بازی ای که ا عمر دارد فراموش نخواهد کرد. بانون اختلاف داندی با مادرول را افزایش داد. لین فرگوسن یکی از گل ها را جبران کرد. داندی برای پیروزی باید مقاومت می کرد. بازی تمام شد. مک لین برای اولین بار می خواست در جشن لب به مشروبات الکلی بزند و برای همین از مادرش خواست چشم هایش را ببندد.
جشن در شرف بهم خوردن بود. مک لین بعد ها در مصاحبه ای گفت او تیم را با 14 بازیکن قهرمان کرده است اما میلن معتقد بود این حاصل زحمات 20 بازیکن است. هردو حق داشتند. در مجموع 20 بازیکن اما در واقع 14 بازیکن بودند که زحمت اصلی را کشیدند. میلن بعد ها گفت این اظهار نظر مک لین مزه پیروزی را برای آن ها تلخ کرد.
یک هفته بعد، آبردینِ فرگوسن قهرمان شد. آن ها رنجرز را شکست داده بودند تا قهرمان جام حذفی اسکاتلند شوند. فرگوسن در مصاحبه بعد از بازی، مانند مک لین بازیکنانش را سرزنش کرد. حالا دیگر نه فرگوسن و نه مک لین آدم های سرسخت گذشته نبودند، بلکه این دو ترسناک تر از گذشته بودند. با این حال این دو مرد بزرگ تفاوت های زیادی داشتند. فرگوسن جذاب و با نظم بود در حالی که مک لین درهم برهم و لجوج بود. او رفتارهایی که با شخصیتش مناسب باشد انجام نمی داد و برای همین هیچوقت عشقی که مطابق عملکردش بود را از بقیه دریافت نمی کرد.
به قلم Daniel Harris از سایت گاردین