اختصاصی طرفداری- ادبیات هر جامعه آینه تمام نمای باورها، افکار و آرمان های آن جامعه است، چیستی ما در دیروز آنگونه که زیستیم و زیستن را انگاشتیم را می توان به هنرمندانه ترین شکل از لا به لای ابیات شعرایمان بیرون بکشیم، شعری که به قول سعدی به پرویزن معرفت بیخته است و به شهد سخن در آمیخته بهتر از هر آینه ما را به خود نشان می دهد. هم از این رو با خودم گفتم بد نیست قبل از پرداختن به مسئله ای که امروز در فضای مجازی ما دوباره تِرِند شده به سیمای زن در ادبیات فارسی نگاهی بیندازیم ببینیم تا طرفمان را بهتر بشناسیم و بفهمیم وقتی می گویم زن دقیقا از چه حرف می زنیم.
به باور آذر نفیسی پژوهشگر ادبی کشورمان شاید نخستین تصویر شفاف و پررنگ زن در ادبیات فارسی را بتوان در داستان ویس و رامین دید. منظومه ای که توسط فخر الدین اسعد گرگانی در قرن پنجم سروده شده است، با بالاترین احتمال قدیمی ترین و همچنان مهمترین در نوع خود است. در یک صحنه رامین، که ویس را از عوان کودکی ندیده، شاهد عبور کجاوه او است. تند باد نو بهاری می وزد پرده را به هوا میبرد و سیمای ویس را نمایان میسازد. اولین نگاه به ویس “مصیبت زاست”؛ رامین از هوش میرود و از پشت اسب میافتد. ویس و رامین یک رشته داستانهای عاشقانه دیگر به دنبال دارد که معروف ترین آنها خسرو و شیرین، شیرین و فرهاد، لیلی و مجنون و بیژن و منیژه است. زنهای این داستانها، مثل ویس، در عشق و دلبری با مردانشان برابری میکنند. آنها جسور و مستقلاند، و در وفاداری چناناند که معمولاً مردان آنها به پایشان نمیرسند. مهمتر از همه اینها گفت و گویی است که شکل میدهند. آنها با جهان بیرون، که نسبت به عشقشان بی احساس است گفت وگویی منفی دارند، و با عشاق خود، گفت وگویی مثبت، که از طریق آن به مقابله با نقشهای سنتی برمیخیزند و معنایی تازه به جهان می بخشند، روحی نو که به زندگی دوانده می شود و تکامل بشری را پرده به پرده با بالا رفتن همین پرده ها موجب می شوند.
آینه دیگری که می توان از آن به سیمای زن در ادبیات و فرهنگ ایرانی نگاه انداخت تصویر تابناک شهرزاد داستان هزار و یکشب است. شهریار در این داستان نماینده تمام قد نیروی مسلط مردانه آن هم در اوج قدرت خود است. او به دلیل “خیانت” دیدن از یک زن نسبت به تمامی زنان جامعه کینه می گیرد و به تمامی روابط مثبت خود با زنان دیگر پایان می دهد. شهریار داستان هزار و یک شب آن قدر قدرتمند است که انتقام خیانت زنش را با هر شب همسری تازه گزیدن و کشتن او در فردای آن روز بگیرد. اما این قدرت نقابی است بر ضعفی پنهان: ضعفی که مستقیما از حذف بخشی از روح زندگی ناشی می شود و نتیجه اش چیزی جز روحی بیمار و دربند نیست و که کوردلانه می کوشد تا بیماریش را با زخمی بزرگتر درمان می کند حال آنکه این سیراب شدن نیست که استسقطاست. شهریار در چنگ بیماری گرفتار شده که نه فقط او که عملا تمام آنچه به او مربوط می شود را نیز به ویرانی میکشد. فاجعه ای که به زعم شاعر مستقیما ناشی از نگرشی بیمارگونه به بخشی از هستی است که از قضی آفریننده حیات است "آفرت" و هم الهه شور و زیبایی "آفرودیت".
با این مقدمه نسبتا مطول پیرامون حضور بانوان در استادیوم های ورزشی خواستم جهت گیری خود را نسبت به موضوع روشن کنم که صرف نظر از جهت گیری های سیاسی که از بخش عظیمی از آن بی خبریم و از این حیث نه علاقه ای به ورود به آن دارم و نه کمترین تخصصی پیرامون آن پرهیز می شود و تلاش می شود با بررسی ابعاد فرهنگی موضوع بررسی کنیم حضور بانوان در استادیوم های ما دارای چه فواید و مضرات احتمالی است. نتایج پژوهش های صورت گرفته در حوزه جامعه شناسی نشان می دهد بر خلاف آنچه تصور می شود حضور بانوان در فضاهای عمومی نه تنها انگیزه ای برای بروز ناهنجاری نیست بلکه فاکتور قدرتمندی در جهت افزایش تعادل و کنترل محیط می باشد. در ادبیات شهرسازی فضاهای نا امن شهری فضاهایی قلمداد می شوند که شاهد غلبه حضور مردانه در فضا هستیم و از این رو امنیت و کیفیت فضاهای عمومی عمدتا با حضور بانوان در آن فضاها سنجیده می شود. این حضور مولفه ای دو وجهی است که نه فقط از یک سو نیازمند وجود کیفیت های بالای محیطی است که از دیگر سو خود موجب ارتقای همین کیفیت ها می شود و سرمایه های اجتماعی نظیر احترام جمعی، آرامش عمومی و پرهیز از خشونت را رونقی تازه می بخشد. از این رو تصور اینکه حضور بانوان در استادیوم ها موجب بروز ناهنجاری ها و بزه کاری هایِ غیر قابل کنترل می شود حداقل با توجه به مطالعات جامعه شناختی فرضیه ای مردود است،در نتیجه حضور توامان مرد و زن در استادیوم ها و آگاهی طرفین از حساسیت های موجود دست نامرئی جامعه ایرانی از بروز هر گونه ناهنجاری است.
کم نشنیده ایم که خجالت بکش مرد! خانواده (بانوان) اینجا نشسته. هر مرد ایرانی حداقل یکبار این کلیشه را گفته یا شنیده و این خود به خوبی مطالبه ای ریشه ای و باوری عمیق در جامعه ایرانی را به تصویر می کشد که نه تزریق شده از بالاست و نه هیچ رگه ای از فیلم و نمایش در خود دارد صد در صد خالص است و بیانگر گرایش مردمان ما به رعایت(بیشتر) اخلاقیات در حضور بانوان دارد. هم از این رو به جز دواندن روحی تازه در ساق های خسته فوتبالمان حضور بانوان می تواند پرده ای نو روی شخصیت مستهجن استادیوم های ورزشی ما بکشد و آن ها را به معنای واقعی کلمه تبدیل به فضایی عمومی بکند که متعلق به همه مردم است و از قضا با توجه به مطابقت آن با ارزش های بیشینه مردم ایران، دیگر لازم نیست صدایی از مبدا قطع شود یا پدری گوش های فرزندش را بگیرد.
بزرگی می گفت اگر دیرزمانی به پرتگاه بنگریم پرتگاه نیز پس از مدتی به ما می نگرد بیراه نگفته که هر انسانی توی زندگیش کابوسی دارد که ترس مداوم از این کابوس او را بدل به همان کابوس خواهد کرد. سال های سال از روزهایی که حاشیه نشینان دشداشه پوشمان را به سخره می گرفتیم می گذرد. از آن روزها که سرمای استخوان سوز زمستان هم توان بستن پای شوق برای دیدن ادمون اختر را نداشت گذشته و از خیلی جهات شبیه کابوسمان شده ایم. دروازه بان های ما پس از هر واکنشی مصدوم می شوند، بازی جوانمردانه ما مثل هر شعار گل درشت اخلاقی خود تبدیل به یک عمل غیر اخلاقی شده و تلخ تراز همه استادیوم هایی است که دیگر به سختی صندلی های خالیش برقی توی چشمها می زند.استادیوم هایی که حتی اگر تمام مبله شوند و ظرفیتشان به هشتاد هزار تا هم برسد حتی برای میهمانی راحت الحلقوم ترین صعودمان به جام جهانی هم دیگر به زحمت پر می شوند. این آخری به نظر من زخمی ترین خراشی است که گذر روزگار روی صورت فوتبال احساسیمان گذاشته که درست یا غلط عمدتا به شرق آسیا برچسب سرعت زدیم و آسیایه میانه را به چوب قدرت زدیم و خودمان را برزیل آسیا دانستیم که از چاه های نفت آبادان مان تکنیک فواره می زند و چه یخی می باراند این صندلی های خالی روی این تصور در حال مرگ ما از خودمان.
فاصله ما برای این آخری تا دوستان مذکورمان یک بی ام دبیلیو و دو سه بنز است که پارک کنیم پشت دروازه هامان و همه اینها در حالی است که نیمی از مردم ما از حضور در ورزشگاه های فوتبال ما محروم اند. بدون شک حضور زنان دراستادیوم ها بجز نقش تعدیل کننده آنها که به باور من درصد بالایی از فحاشی ها بی احترامی ها را می کاهد خود می تواند رونق دوباره ای به شور در حال فراموشی فوتبال ما ببخشد. صندلی های خالی و تماشاگرانی که هر روز قرابت بیشتری با سلبریتی های حاضر در ویمبلدون پیدا می کنند نیازمند جوشیدن رگ تازه ای بر پیکره در حال مرگ فوتبال ماست و چرا برای باز آفرینی شور از دست رفته درهای استادیوم هایمان را به روی نیم دیگری از مردمان باز نکنیم که از قضی بسیار مایل به حضور در آن هستند.
به قول پارسای پیروزفر توی استثنای ترین فیلم بعد انقلاب مسعود خان کیمایی "اعتراض" توی آن صحنه فوق استثنایی با محمدرضا فروتن در اتاق انتهای باغ،"حساب بچه های جنگ از بازی های سیاسی جداست". جداست از آن رو که بعضی مسائل نباید رنگ و بوی سیاسی بگیرد، ملی است، خاک است وطن است به قول قدیمی تر ها ناموس است. اگرچه قهرمانان آن روزها به حق فکوری و بابایی و اقبالی دوگاهه ها بودند اما دوربین های عکاسی فراموش نکرده اند قوت بال های بابایی را وقتی مثل عقاب بالاتر از ابرهای بعثی به پرواز درآمد و دلگرمی ژنرال آبشناسان را وقتی در دشت عباس عبدالحمیدعراقی را کت بسته اسیر کرد. سال های دفاع مقدس روزهایی بود که خودِ خودمان بودیم و بین ما صداقتمان قاضی بود و انصافمان، درست که ما نبودیم ولی مثل ماها که بودند جوانی که بلیط بورسیه دکتریش را کنسل کرده بود، ارمنی که آمده بود برای شهرش و حتی ضد انقلابی که آمده بود برای وطنش. کم نبودند زنانی که آن روز سرخی آفتاب آرایش صورتشان شد و خون سرخ شهیدان ماتیک لبشان. اگر آن روز حضورشان کنار ما گرمی بخش بود و ضروری چرا امروز نباشد، چرا قدری مهربان نباشیم با خواهرمان و مادران و همسرانمان به سیاق سیاسی نمی گویم مسئله اصلا این نیست دغدغه شخصی است، اجتماعی است فرهنگی است واقعا چجور دلمان می آید؟
پی نوشت: تیتر برگرفته از شاعر معاصر "سلطان حسین منزوی" می باشد:
زن اسوهی عشق است و خطر پیشه چنان ویس
لیلای هراسنده! نه، تمثیل زن این نیست!