اختصاصی طرفداری- 9 مارس 2004 استادیوم اولدترافورد شهر منچستر، دقیقه 90 داکاستا کاستینیا سه جاف دروازه تیم هاوارد امریکایی را نشانه می رود و ثانیه هایی بعد مردی با پالتوی خاکستری پیش چشم 75 هزار انگلیسی دیوانه بسان یک بیمار هیستریک بالا و پایین می پرد و از پسِ او نخسین صفحه از داستان قیصر جدید فوتبال با حذف یونایتدِ سر الکس با تیمی در اندازه های پورتو ورق می خورد. شروعی که احتمالا بهتر از هر حسنِ مطلعی می توانست دستیار سوم لوییز فنخال و مترجم اسبق سر بابی را از دنیای متوسط های بی شمارِ دنیایِ فوتبال به یگانه ی بی همتای عصر خویش پرتاب کند و فصل جدیدی را در فلسفه فوتبال اروپا بگشاید،مرد شماره n روزهای نه چندان دور بارسلونا، حالا نفر اول روزنامه های شرق و غرب عالم است. و با شایستگی به غایت کامل به آن تکیه کرده است.
25 آوریم 2010، هفت سال پس از فروگشت خوزه از غار خود او دوباره به سمت جماعت روانه شده و بسان بند بازی بی پروا چوب باورهایش را بدست گرفته و از بالای اقیانوس جهنمی بارسلونای پپ درحال گذر است تهوری که خیل بسیاران حاضرین با دندان هایی که گوشت مانده هفته پیش لای آنها پیداست، مثل تماشاچیان نبردهای گلادیاتوری در انتظار قتل عام این دگرگون کننده ارزش ها هستند که شب هنگام با چراغی در دست خواب آنها را آشفته کرده است، حالا او مقابل عامه پسند ترین دستگاه ایدئولوژیک وقت یعنی بارسای پپ قرار گرفته، جایی که با مترجم خواندن او به خوبی صف بندی خود را در مقابل فرزند روزهای نه چندان دور خود مشخص کرده است. قیصر دنیای مربی گری حالا بارسای دیوانه وار گواردیولا و هجمه باورنکردنی رسانه ای حامی او و شیوه ی او را مغلوب کرده و در ازای آن به جز دندان شکسته مایکون می بایست یقه اش را از میان دستان خشمگین ویکتور والدز کاتالونی خارج کند تا در دنیایی که هفتاد دقیقه بازی گرفتن او از اتوئو در دفاع چپ را ضد فوتبال و اتوبوسی می خواند به تنهایی خویش، به سمت یاران با وفای خود بگریزد. جایی پرت آن بالا پشت دوربین ها در طبقه دوم.
بی تردید آن چه تحت عنوان فلسفه فوتبالی ژوزه در سال های اخیر مطرح شده است یکی از مهم ترین فصول تحول تاکتیکی در تاریخ فوتبال است و اهمیت ان برای همه تاکتیک نویسان محفوظ است اما این یادداشت با رها کردن این مسئله مهم برای علاقه مندانش می کوشد تا به بعد مهم تری از مورینیو بپردازد که مستقیما به شخصیت و منشِ فلسفه ای او در برابر جهان شبیه ساز بر می گردد. مساله ای که بیانگر جهت گیری فلسفی یک انسان در مقابل دنیایی است که می کوشد از طریق چارچوب های خشک و پوپولیستی تعریف شده اش، خط بطلانی بر منش و رویه او بکشد و او را نیز به جرگه بس بسیاران شبیه هم رهنمون سازد و شی ای شبیه بیشمار شی از پیش ساخته اش بسازد. خوانندگان این سطور حتما بهتر از نگارنده این متن، واکنش های احساسی فراوان کارشناسان وقت را در عوان تقابل های بی شمار ژوزه و بارسلونای پپ به یاد می آورند که کلید واژه اکثرشان ذبح فوتبال پاک به دست فوتبال ناپاک بود. عمق خراش ژوزه در بازآفرینی ارزش ها بر پیکر ایشان را می توان همچنین در اظهار نظراتی عجیب نظیر تاسف از حذف بارسا و شِکوه از پیروزی اینتر، تاسف از جریمه نشدن ژوزه برای خوشحالی در برابر طرفداران خودی دانست که همه و همه نمودهای مشخصی از برخورد سیاسی دنیای شبیه ساز با کاراکترهایی است که می کوشند با شکستن سقف کوتاه و آرامش بخش باورهای موجود، بر انسان فائق آیند و فراتر از انسان را به وجود بیاورند، "ابر انسان را".
نکته کلیدی شخصیت ژوزه دقیقا همین تلاش او برای بازتعریف ارزش هاست. او دشمن ارزش های مدرن است. او پس از جدایی از چلسی پس از دوری چند ماهه از فوتبال و رد کردن سبدی از پیشنهاد های رنگارنگ من جمله پیشنهاد بارسلونای لاپورتا برای تصدی هدایت این تیم، اینتر را انتخاب کرد. تصمیمی که به خوبی جهت گیری هزار باره او را در برابر دنیای اطرافش را نشان می دهد: ایستادن در برابر کوهی از سنگ و تراشیدن نقشی دگرگون کننده از آن انبوهه سنگی. اینتر: غیر ایتالایی ترین ایتالیایی حاضر در کالچو! او شراکت با دون ماسیمو موراتی را با سایر خانواده های تا کمر در فساد فرو رفته ایتالیایی ترجیح داد و بهایش را نیز با تحمل فشارهای باورنکردنی ماه های آخر خود در فوتبال ایتالیا پرداخت و صئد البته چه شانه های برای تحل این فشار خردکننده امن تر از او. درست در عوان ترکتازی ژوزه با اینتر در اروپا، عملکرد رسانه های ایتالیایی برای آنها که با وسواس بیشتری فوتبال و سینمارا دنبال می کردند بیانگر این واقعیت بود که ماریو پوزو با چه درک عمیقی از فضای سیاسی-فرهنگیایتالیا پدرخوانده را نوشته بود. بااین همه چسبیدن دوباره ژوزه با اینتر به سقف فوتبال اروپا به او قبولاند که برای ثبت در تاریخ نیازمند چالشی بزرگ تر است:بزرگ ترین چالش ها "رئال مادرید".
کسی که جنگجوست باید همواره در حال جنگ باشد چون زمان صلح با خودش درگیر خواهد شد! با تکیه بر همین اصل ساده ژوزه پس از تا آخرین قطره سرکشیدن جام نراتزوری به رئال امد تا بزرگ ترینِ جنگ ها را آغاز کند. جنگجویی چنان از خویش گذشته اما نیازمند سربازانی از خویش گذشته است. او به تیتو رحم نکرد کما اینکه کسانی که در خود احساس حقارت می کنند به دیگران رحم می کنند اما به دلیل غرورشان دم نمی زنند! یعنی درد می کشند و می خواهند با دیگران هم دردی کنند جانِ آزاد ژوزه خط بطلانی بر دل در بند اوست. منظق ژوزه مثل همیشه روشن و استوار بود: کسانی که با دیگران همدردی می کنند به دلیل دردمند بودن خودشان است. کاسیاس بابت رفتار ژوزه از کسی عذر خواهی کرد که از کودکی پیش از دوست داشتن خویش خوار داشتن مادریدسمو را آموخته است. پاسخ وقیحانه راموس به انتقاد ژوزه از اینکه بازیکنی نظیر ولبک(که آن فصل کلا یک گل زد آن هم در مقابل رئال در برنابئو) نباید روی سر مدافع میانی تیم ما سر بزند زخم دیگری بر پیکره مردی بود که مالکان اصلی رئال مادرید یعنی مارکا و آ.س در اوایل فصل سوم پروژه گذر از او را کلید زده بودند. همینجا بود که ژوزه فهمید آنها گوش هایی برای زبان سرخِ او نیستند، پس رفت!
قاعده آن است که در تنگناهای زندگی آدمی به سراغ عشق اولش می رود. ژوزه نیز چنین کرد و خستگی راه را دم دروازه های لندن گذاشت و باز آمد به آنجا که نخستین بار مشتعل شده بود. به همانجا که نخستین بار با چهار گل بارسلونای رایکارد را بدرقه کرده بود و رکورد بیشترین امتیاز قهرمان را شکسته بود و تنها گل اشباح لوییز گارسیای اسپانیایی توانست سد راه بلندپروازی های او باشد. با این تفاوت که عشق قدیمی دیگر آنی نبود که در این فترت چند ساله در ذهن ژوزه زیسته بود. در غیاب لمپارد و دروگبا، هازارد فوتبال را فراموش کرده بود درست مثل فابرگاس و چندتای دیگر. او آمده بود آتش روشن کند و از مکافات برپا کنندگان حریق بی خبر بود،چند وقتی به کناره نشست، یادداشت هایش را مرور کرد، به تماشای بوکس نشست، در خلوت خود اندیشید و رفت به جایی که دوستش دارند، یونایتد!
حضور ژوزه در یونایتد در آغوش کشیدن ابرانسان توسط مجموعه ای است که در سال های اخیر به بهترین شکل ممکن عشق Unconditional را به دنیا نشان داده است. میراث ابدی سر الکس پس از دو سه دست چرخیدن به صاحب اصلی آن رسیده است تا قیصر دنیای مربی گری وارث جایگاه رفیع مردی باشد که لنگه اش را به زحمت می توان در دهه های گذشته در عرصه مربی گری پیدا کرد. نتیجه نگرفتن های ژوزه در هفته های ابتدایی فصل موجبات باز شدن نیش های زیادی شده است، نیش های زیادی که بارها به مدد نیش های ژوزه از درد به خود پیچیده اند، تلخی این روزها اما رفتنی است، دیر یا زود ژوزه بر می خیزد مثل خورشید که هر شب در سینه دریا فرو می رود و عالم دیگر را سیراب میکند و صبحگاه دوباره بر می خیزد.