طرفداری- خب حرف برای گفتن زیاد است. اما دنبال یک مبدا میگردم. از کدام موضوع شروع کنم؟ مشکل عدم شناخت نیست. مورینیو؟ خب همه چیز را درباره دوران مربیگری اش میدانم. از بزرگترین مربیان تاریخ بوده و عناوینی را برده که شاید دیگر کسی نتواند آنگونه موفقیت هایش را تکرار کند. چلسی را هم میشناسم. چلسی را خیلی خوب میشناسم. اما اگر از من بپرسید مورینیو و چلسی؛ کمی پیچیده است... اگر بگویید گواردیولا و بارسلونا در یک جمله جوابتان را میدهم. اگر بگویید کونته و یوونتوس یک سیر پیشرفت منطقی داریم. اما مورینیو و چلسی...
فکر کنم باید به سال 2012 یا 2013 برگردم. چلسی کمی بی ثبات بود. یعنی عملا زورش نمیرسید تا پایان لیگ برای قهرمانی مبارزه کند. البته این ظاهر قضیه است. جو حاکم بین هواداران سرشار از امید بود. نسل طلایی چلسی یعنی امثال دروگبا و لمپارد و تری و چک و اشلی کول سال 2012 توانستند برای ما لیگ قهرمانان را فتح کنند. بهترین تیم آن تورنومنت نبودیم اما قهرمان شدیم. لیاقت آن نسل حداقل یک قهرمانی اروپا بود. ولی دیگر از نظر جسمانی توان بر آورده کردن انتظارات را نداشتند. ولی نگران نبودیم. باشگاه برنامه ریزی فوق العاده ای داشت. ما کورتوا و لوکاکو را از مدتی قبل اماده میکردیم تا بتوانند جانشین بازیکنان نسل قدیم شوند و هر دو فوق العاده بودند. کدام بازیکن را میشناسید که در آن سن کم آنقدر مطرح باشد؟ به اسامی بزرگی مانند زلاتان و رونالدو و ... برمیخورید. در ضمن ما دی بروین را داشتیم که در بوندس لیگا فوق العاده بود و کلی بازیکن دیگر... حتی بسیاری از بازیکنان اصلیمان هنوز به سن اوج فوتبال خود نرسیده بودند. آینده را فوق العاده روشن میدیدیم. پتانسیل این را در خود میدیدیم که تا چند سال آینده بهترین باشگاه جهان شویم. رویا پردازی نبود. شما آن دوران را یادتان است. انتظارات ما غیر منطقی نبود.
زمانی که خبر آمدنش به چلسی را شنیدم یادم است همه چه میگفتند. هواداران او را رهبر نسل جدید چلسی نامیدند. منتظر یک نسل طلایی دیگر بودیم به رهبری بهترین مربی تاریخ چلسی... راستش را بخواهید اوایل فصل انتظارم زیاد بر آورده نشد. دی بروین که در بازی اول فوق العاده بود به یکباره کنار گذاشته شد و لوکاکو هم قرضی به اورتون رفت و اتوئو به چلسی آمد! نتوانستم درک کنم... ما یک استعداد ناب داشتیم که نگهش نداشتیم و با 3 مهاجم کاملا متوسط فصل را شروع کردیم. تورس و دمبابا و اتوئو هیچ جای پیشرفتی نداشتند. مهاجمانی نبودند که بتوانند لوکاکو را به نیمکت میخ کنند. اگر ما کاوانی یا فالکائو را داشتیم میتوانم بپذیرم که لوکاکو به اورتون برود تا بازی کند. لوکاکو از هر 3 مهاجم ما بهتر بود ولی رفت. اما مشکل یکی دو تا نبود. مورینیو گلساز ترین بازیکن فصل گذشته ی اروپا را هم نمیخواست. ماتا در موقعیت سازی فوق العاده بود اما در تیم مورینیو جایی نداشت. نکته آزار دهنده اینجا بود که ما مشکل گلزنی داشتیم و در عین حال دی بروین و لوکاکو و ماتا را کنار گذاشتیم. شما باشید به تناقض نمیرسید؟
اگر بخواهم درباره خرید های مورینیو چیزی بگویم؛ نمی توانم ناراضی باشم. کافیست مقایسه کنید. ما فابرگاس و کوستا را خریدیم و کیفیت تیم در گلزنی به شکل فوق العاده ای بالا رفت. رقبای ما دقیقا با چنین مبالغی بازیکنانی مانند مانگالا، بونی و لالانا را جذب کردند. واضح است که کدام خرید ها بهتر بودند. اما فقط این نیست. ما با مبالغی معقول ماتیچ و زوما را خریدیم و کیفیت دفاعی تیم شدیدا بالا رفت. مورینیو در خرید زوما شاهکار کرد. دفاعی فوق العاده با سن کم در این بازار که قیمت ها قابل کنترل نیستند. نقطه ضعف مورینیو شاید در یک سری نقل و انتقالات ژانویه بود. میدانم ماتیچ و زوما در همین ژانویه به ما اضافه شدند اما اشتباه کردن در ژانویه خطرناک است. بازیکنی که در ژانویه جذب میشود باید در نیم فصل باقیمانده موثر باشند و تیم را ارتقا بدهند. مورینیو صلاح و کوادرادو را در این مقطع زمانی خرید و هیچکدام در نیم فصل پیش رو نتوانستند موثر باشند. ما به هر دوی آنها به شدت نیاز داشتیم. مخصوصا به صلاح. او زمانی آمد که ما مشکل گلزنی داشتیم و اگر عملکرد خوبی ازخود نشان میداد میتوانستیم قهرمان لیگ شویم. اما در مجموع عملکرد مورینیو در بازار راضی کننده بود. فقط کافیست که مقایسه کنید.
اما چند مورد است که نمیتوانم خوزه را به خاطر آن ها ببخشم. اولی ناتان آکه است. اواخر حضور بنیتز در تیم آکه فوق العاده بود و خودش را خیلی به تیم اصلی نزدیک کرد. اما خوزه به او بی توجه بود و مسیر فوتبالی آکه به کلی عوض شد. شاید او دیگر هرگز نتواند شانسی برای حضور در یک تیم بزرگ داشته باشد و نهایتا یک بازیکن معمولی در یک تیم معمولی جزیره باشد.
اتفاقی که برای ویکتور موزس هم افتاد. در حضور بنیتز فوق العاده بود و همیشه وقتی وارد زمین میشد تفاوت ها را رقم میزد. خوزه آمد و با وجود نمایش خوبش در پیش فصل او را به لیورپول فرستاد. لیورپول به قدری در فاز حمله خوب بود که موزس شانسی برای رقابت نداشت و همه چیز برایش روز به روز بدتر شد. او هر بار در پیش فصل فوق العاده ظاهر میشد و خوزه اهمیتی نمیداد و او را به تیم دیگری میداد. اعتماد دوباره به موزس از تغییرات مثبت کونته در تیممان است.
کالاس را فراموش نکنیم! اولین بازی اش را در برابر خط حمله قدرتمند لیورپول تجربه کرد و فوق العاده بود! هرگز نفهمیدم کالاس برای داشتن یک فرصت دوباره دقیقا باید در آن 90 دقیقه چه میکرد؟ فکر نکنم کسی میتوانست بهتر از این باشد. عجیب تر این که مورینیو یک سال و چند ماه بعد با مبالغ نجومی به دنبال جذب استونز بود! مقایسه ام عجیب نیست. شاید اگر کالاس هم مانند استونز اعتماد مربی را میدید در دفاع مشکلی نداشتیم و مجبور نبودیم از باشگاه های مختلف "نه" بشنویم.
اگر فوتبالی باشید دیگر لازم نیست برایتان بگویم شرایط روحی و روانی در فوتبال چقدر مهم است. ما قهرمانی اروپا در سال 2012 را مدیون یک شوک روانی مثبت بودیم. زمانی که مورینیو آمد میدانستیم بهترین مربی برای مساعد کردن شرایط روانی را داریم. تیممان از همان بازی سوپرکاپ در مقابل بایرن مونیخ از نظر ذهنی آماده بود. در اوج ناامیدی از شکست سه یک مقابل پاریس بازهم به لطف ذهنیت خوب و روحیه بالا موفق به صعود شدیم. خوزه در سال دومش دروگبا را آورد تا جو رختکن را مساعد نگه دارد. کنترل شرایط بعد از جدایی لمپارد و اشلی کول میتوانست سخت باشد. اما باید دعا کنید که خوزه روز خوبش باشد!
سال سوم شد و به یکباره دیدیم در مدت دو سال چک و لمپارد و کول و دروگبا را از دست دادیم. خیلی سریع اتفاق افتاد و حالا رختکن متزلزل به نظر میرسید. از همان روز اول ناآرامی را تجربه کردیم. درگیری عجیب مورینیو با پزشک محبوب تیم یک شروع افتضاح برای لیگ بود. هرگز نمیتوانم مورینیو را درک کنم. شاید پزشک اشتباه کرده باشد. اما عضوی از باشگاه است. چه دلیلی دارد در مقابل دوربین ها با او درگیری لفظی پیدا کند و در رسانه ها از او انتقاد کند؟ این رفتار از یک مربی حرفه ای پذیرفتنی نیست. بیان مشکلات در مقابل دوربین ها چگونه قرار است به تیم کمک کند؟ خوزه یکی از اعضای محبوب باشگاه را سمت دیگر قرار داد و خودش مقابلش ایستاد.
قبل از اینکه بتوانیم شرایط را بررسی کنیم با دو دستگی مواجه شدیم که هر روز میتوانست ریشه دار تر شود. بازیکنان مسلما نمیتوانند بی تفاوت باشند. آن ها روبات نیستند و مسلما واکنش های متفاوتی در مقابل دو دستگی دارند. نمیتوانم کسی را به خاطر واکنشش سرزنش کنم. تنها راه مقابله با دو دستگی پیشگیری از آن است که انگار مورینیو به آن گزینه فکر نکرده بود!
حالا مدتی از آن روز ها گذشته.خوزه به اعتبار نام خودش و منچستر یونایتد توانسته بهترین ها را جذب کند و راضی است. ما هم راضی هستیم. زیاد دلمان برای همدیگر تنگ نمیشود. برای خوزه هم شرایط فرق کرده. از او پرسیده بودند چرا لوک شاو به چلسی نیامد و گفته بود نمیتواند دستمزد بالای یک جوان را تحمل کند و امروز انگار مشکلی با این موضوع ندارد. زمانی نمیتوانست برج ایفل را در حیاط خانه اش داشته باشد ولی امروز برج ایفل را خرید و رکورد نقل وانتقالات را جا به جا کرد. و انگار مشکل ماتا سبک بازی اش نبود! انگار لباس آبی زیاد به ماتا نمی آمد! دلیل دیگری به ذهنم نمیرسد!
هر چه قدر هم که عصبانی باشم نمیتوانم سراسر انتقاد باشم. ما در دو سال اول در بازی های بزرگ بی نظیر بودیم. هیچ تیمی تا کنون نتوانسته 95 امتیازی شود و ما با خوزه توانستیم. هیچ تیمی نتوانسته 35 هفته صدر نشین بماند. ما با خوزه توانستیم و شاید هرگز نتوانیم آن را تکرار کنیم. امروز که این حرف ها را میزنم پروژه جوانان ما تا حد زیادی شکست خورده و تاثیرات مورینیو روی این اتفاق تاثیر گذار بود. انتقاد میکنم اما زحماتش فراموش نمیشود. او هر چه در توان داشت برایمان گذاشت. غرامتش را بخشید و تا اخرین روز "یکی از ما" بود. خوزه بد بود؟ خوزه خوب بود؟ نمیدانم! شاید باید از ابتدا شروع کنم!