طرفداری- یورگن کلوپ احتمالا مشکلی با تصویری که از خود صادر می کند ندارد: کسی که می خندد، می تواند جوک باشد، کارتونی، کمی مسخره، احساساتی و یک پروفسور دیوانه؛ همه این ها را همزمان در خود دارد. اما پشت این پوسته شوخ و شنگ، هسته ای از فولاد دارد.
سال 2005 بود که هدایت ماینتس را بر عهده داشت. به تازگی از سقوط فرار کرده بودند. بهترین دوستش یورگن کرامی (که از 97 در تیم بود و در ابتدا همبازی و بعد شاگرد کلوپ بود؛ او فصل گذشته مربی اشتوتگارت بود) را به دفترش خواست تا به او بگوید که قراردادش تمدید نمی شود.
کلوپ گفت یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم.
کرامی گفت خبر بد را بگو.
تو قرارداد جدیدی نخواهی داشت.
کرامی جا می خورد. آن ها برای مدت ها، بهترین دوستان هم بودند. پس خبر خوب چیست؟خوب، می توانی بروی و در تیم جوانان کارت (به عنوان مربی) را شروع کنی.
کرامی نپذیرفت و خوب برخورد نکرد. به خصوص از آنجا که کلوپ می دانست او تا چه اندازه به خودش اعتقاد دارد و می خواهد به فوتبال ادامه دهد. پیشنهاد را رد کرد و بی هیچ حرفی اتاق را ترک کرد.
کلوپ آن روز را خوب به یاد می آورد. می گوید که دوست داشت به دنبال او بدود و بگوید که شوخی کرده است و قراردادی جدید برایش خواهد داشت. اما نمی توانی این کار را انجام دهی. باید خودت را قانع کنی و از تصمیم هایی که می گیری مطمئن باشی. گاهی حرف هایی را بزنی که نمی خواهند بشنوند. می خواهم آدم خوبی باشم تا آنجا که دیگر نمی شود خوب بود. وقتی که رئیس هستید، می توانید نصیحت های زیادی از افرادی زیادی داشته باشید؛ اما در زمان اخذ تصمیم نهایی تنها هستید. کرامی باشگاه را ترک کرد اما یک سال بعد به ماینتس بازگشت و هدایت تیم جوانان را پذیرفت.
این برایش مهم است. افراد زیادی کمک می کنند اما یک فرد تصمیم می گیرد. اما این موضوع در لیورپول کمی دستخوش تغییر می شود وقتی داستان کمیته نقل و انتقالات باشگاه را بدانیم. کمیته ای که پروسه متفاوت خود را دنبال می کند. فکر نمی کنم که منطقی باشد که تمام قدرت را به یک نفر بدهید. نه فقط در فوتبال. ما در دنیایی دموکرات زندگی می کنیم و امیدواریم این داستان ادامه داشته باشد. منطقی است که از همه کیفیت های برای رساندن باشگاه به بهترین جا و گرفتن بهترین تصمیم ها استفاده کنید. به این طور کار کردن عادت دارم.
برایم راحت است که اینجا بنشینم و کسی دیگر را مقصر خرید بدی معرفی کنم. به مدیر ورزشی، مدیر عامل یا رئیس دپارتمان استعداد یابی ای خیالی اشاره می کند. (اما) من روی صندلی می نشینم و تصمیم ها را می گیرم.
دنیای مربی ها، دنیای تنهایی است. لحظه ای می گویند مسیح هستید و لحظه ای دیگر شیاد. با این همه؛ با همه آماده سازی ها و مطالعات، وقتی یازده مرد شما از خط عبور می کنند و وارد زمین می شوند، تقریبا کار به طور کامل از دست شما خارج است. این شغل شماست و باید آن را بپذیرید. نمی توانید گل بزنید اما می توانم به آن ها نشان دهم که چطور در موقعیت گلزنی قرار بگیرند. نمی توانم دفاع کنم اما می توانم به آن ها نشان دهم که منظم باشند و حریف را در مناطقی که کمتر خطرناک است قرار دهند اما بله، به همین خاطر کنار خط حضور دارم. سعی می کنم که حتی در طول بازی تاثیر خودم را بگذارم. در اکتبر جانشین برندان راجرز شد. این یعنی زمانی برای تمرین پیدا نمی کرد و خبری از تعطیلات زمستانه نبود. کار او به دو پیش فرض نیاز دارد: آمادگی فیزیکی و آموزش اصول تاکتیکی در زمینه سیستم کانتر-پرسینگ. با این وضع، شصت و سه بازی انجام دادیم! قرمزها به فینال لیگ کاپ و لیگ اروپا رسیدند.
تمام تلاش خود را در سال قبل انجام دادیم و مشکلی وجود نداشت. اما حالا وضعیت متفاوت است. حالا بیشتر تیم، تیم ماست و امیدوارم همه پیشرفت را ببینند. قرمزها تا کنون هفت بازیکن جدید خریدند و در این بین جو آلن، جوردن آیب، مارتین اسکرتل و حبیب کولو توره باشگاه را ترک کردند. گروه بزرگ ما در حال پیشرفت است. پیشرفت متوقف نمی شود و خواهیم دید که تا کجا می رسیم. فکر نمی کنم که هنوز به پیشرفت زیادی زیادی رسیده باشیم اما تغییراتی به وجود می آوریم. حرفی که می توانم بزنم این است که هرکسی که پس از سی و یکم آگوست در تیم باشد، تاثیری بزرگ در مسیر ما خواهد داشت. اگر چیزی برنده شویم، به خاطر گروهی است که داریم. هرکس که با تمام توان حاضر باشد، بازی می کند. شاید هر هفته بازی نکند، اما معمولا بازی می کند.
با هر مربی دیگری که حرف می زنید، احساس می کنید که یک مربی در حال صحبت است و شما یادداشت بر می دارید. با کلوپ، وضعیت طور دیگری است. گرمای آشکاری از خود ساطع می کند. یک رابطه شخصی. سخت نیست که متوجه شوید چطور تا این اندازه زود به قهرمان مردم در دورتموند تبدیل شد و در کمتر از یک سال این داستان در لیورپول در حال تکرار است.
وقتی که تصمیم گرفت پیشنهاد باشگاه را بپذیرد، یکی از نخستین کارهایی که انجام داد این بود که مستند هیلزبرو را مشاهده کند. در موردش می دانست اما می خواست که بیشتر بداند. رابطه اینطور قدرتمند تر شد. او با خانواده های هیلزبرو دیدار کرد و دانست که داستان تنها تراژدی نیست و بیست و هفت سال است که آن ها برای عدالت در حال جنگ هستند. عاشق این شهرم و کارهایی که در بیست و هفت سال گذشته انجام داده اند. در مراسم بزرگداشت، دیدم که حتی اورتونی ها در مورد آن حرف می زنند و این که چطور فاجعه روی زندگی آن ها هم تاثیر گذاشت و برای آن احترام قائلند. ساده است که بگوییم همه چیز (در شهر و رابطه آدم ها) به فوتبال مربوط است اما چیزهای بیشتری پشت آن است. تراژدی دردناکی بود که پس از آن اتحاد را در شهر لیورپول دیدیم. این واکنش شهر بود. جاهای بسیاری است که ممکن بود این واکنش رخ ندهد. این یکی از ویژگی های بخصوص شهر است.
برای برخی مربی ها، فوتبال تنها چیزی است که می دانند. معروف ترهایی که متکبر بار می آیند، وقتی که بازی تمام می شود، وظیفه آن ها؛ به عنوان مربیان باشگاه های فوتبال در سطوح مختلف ساده است: کمک به پیشرفت جوان تر ها. کلوپ به خاطر اینکه عمده دوره بازی را در سطوح پایین تر حضور داشت، باید راهش را سخت تر پیدا می کرد. دوره ای در بار کار می کرد، دوره ای در بیمارستان و تلویزیون: مقابل یا پشت دوربین. در دهه سوم زندگی اش، تصمیم گرفت تا به دانشگاه برود تا مدرک علوم ورزشی بگیرد. در مصاحبه ای با BBC یکی از پروفسورهای او می گفت که چطور یورگن کلوپ همزمان سه شغل مختلف داشت: یک فوتبالیست حرفه ای، یک دانشجوی تمام وقت و پدر یک کودک!
شاید به یک پلن B نیاز داشت. داستان ترک مدرسه را می گوید. داستان زمانی را تعریف می کند که مدرسه را ترک کرد وقتی که احساس کرد داستانش در عرصه ای دیگر رقم می خورد. امیدوارم بودم که فوتبال، جواب بدهد چون در غیر این صورت... معلم ها و مدیر هایش شهادت می دادند که دانش آموز فوق العاده ای نبود. حتی فوتبالیست قابلی هم نبود. با اخم ادامه داد: همیشه می دانستم که قرار است مربی شوم اما چیزهای دیگری را هم می خواستم چون کار دشواری (برای یک مربی موفق شدن) بود. به شانس و اتفاقات بسیاری نیاز دارید تا شانس آن سر راه شما قرار گیرد. پس می دانستم که به تحصیل جدی نیاز دارم. در مورد علوم ورزشی نمی دانستم اما مشخص شد که این همان علمی بود که به آن نیاز داشتم. آماده سازی بسیار خوبی بود. مثل زندگی است؛ هر کتابی که می خوانید، هر روزنامه، هر مصاحبتی که با فردی باهوش تر دارید، باعث می شود که بهتر شوید.
با این همه؛ پیشرفت در زمین، همه آن چیزی است که پرداخت کنندگان دستمزد او به آن اهمیت می دهند. ده ماه تا انتهای فصل دوم باقی مانده است. خواه آرام باشد، خواه با اشتیاق در کنار زمین بالا و پایین بپرد. با این وجود؛ در نگاه بسیاری، او تا همینجا تغییراتی خوشایند به وجود آورده است.