لیورپولی نیستم که تمجید از منچستر یونایتد برایم عذاب الیم باشد، رئالی هم نیستم که تعریف از بارسا برایم مثل نوشیدن جام زهر باشد (و بالعکس). آلمانی ام و می خواهم تا جایی که توان دارم یک آلمانی دیگر را مورد ستایش قرار دهم.
نیرومند ترین سلاح دنیا، روح آتش گرفته یک انسان است.
«مارشال فوش»
دلیل این که بوروسیا دورتموند این روز ها عزیز دردانه اروپا است و تبدیل به تیم محبوب و مورد احترام همه شده چیست؟ چه عنصری در این تیم وجود دارد که باعث می شود زرد پوشان شمالی تا این حد محبوب باشند؟ دلیل این همه شور و حرارت هشتاد هزار عاشقی که هر هفته و گاهی دو بار در هفته در میعاد گاه وست فالن (سیگنال ایدونا پارک را دوست ندارم) و در سرمای منجمد کننده آلمان به دیدار معشوق می روند چیست؟
همه این ها یک دلیل بیشتر ندارد و آن نه بازیکنان جوان و محبوب این تیم است، نه کادر مدیریتی هوشمند آن و نه هواداران دو آتشه آن (که الحق سرآمد همه هستند). دلیل همه آن ها مردی قد بلند و درشت هیکل، با مو های جو گندمی است که برای چیزی که امروز است یک راه را بیشتر نرفته است؛ او تحت هر شرایطی خودش است. او یورگن کلوپ دوست داشتنی و کاریزماتیک است.
ثبات بایرن رشک برانگیز است، بارسلونا هم چنان قدرتمند است، رئال مادرید افسانه ای نشان می دهد، منچستر یونایتد هنوز منچستر یونایتد است و آرسنال و یوونتوس در حال احیا شدن هستند، اما با قاطعیت تمام می گویم، بوروسیا دورتموند ترسناک ترین فوتبال این روز های دنیا را به نمایش می گذارد، حتی اگر بیش از نیمی از بازیکنان اصلی اش مصدوم باشند. برای این حرفم دلیل دارم؛
نمی خواهم بیوگرافی او را بنویسم و اشاره کنم که متولد چه روز و ماه و سالی است و در کجا به دنیا آمده و است و غیره ذلک، حتی نمی خواهم بگویم که تز پایان نامه او در دانشگاه درباره پیاده روی بوده است! می خواهم از فلسفه او بگویم، از تصور زیبایی که او از فوتبال دارد و آن را برای فوتبال دنیا به ارمغان آورده است. به صحبت های کلوپ با لحن خاص خودش در مصاحبه با یک نشریه انگلیسی پیش از بازی برگشت لیگ قهرمانان برابر آرسنال دقت کنید:
" او (مربی آرسنال) برای من «سر آرسن ونگر» است، من عاشق اونم چون خیلی حالیشه! (کلوپ مثل یک جنتلمن ادای دست دادن و ادای احترام در می آرود که یعنی ونگر این گونه است) اما من آدم «بزن قدش» هستم، آرسن ونگر یک رهبر ارکستر سمفونیک است و من هوی متال را ترجیح می دهم، اگر بارسلونای سه/چهار سال پیش تیمی بود که من برای اولین بار در چهار سالگی می دیدم، با ارکستر هماهنگ آن ها و برد های 5-0 و 6-0، می رفتم سراغ تنیس! ببخشید ولی این برای من کافی نیست. چیزی که من می خواهم این است که هر تیمی از شانس پیروزی در بیشتر بازی هایش بهره مند باشد، که این برای من فوتبال ارکستر وار نیست، فوتبال درگیرانه و جنگی است. این چیزیه که من دوست دارم که ما به اون می گیم فوتبال آلمانی-انگلیسی. هوای بارانی، زمین سفت و بد قلق، همه کثیف و گلی هستند و در حالی به خانه می روند که برای چهار هفته نمی توانند بازی کنند! بوروسیا این است. من عاشق فلسفه ونگر هستم، ولی نمی توانم این طور مربیگری کنم، نه، من کاملا با آن فرق می کنم."
فلسفه ای که او پیرو آن است چیزی است که به آن ایمان دارد و به بهترین شکل آن را به شاگردانش انتقال می دهد. او در این باره هم می گوید:" بعضی از مربی ها اهمیت نمی دهند که تیمشان زیاد بدود، آن ها می خواهند تیمشان بازی درست را ارائه دهد. اما من می خواهم تیمم بازی درست را ارائه دهد و 10 کیلومتر هم بیشتر از حریف بدود. این یعنی با تمام وجود تلاش کردن، با جان و دل بازی کردن. اگر قرار باشد از جان و دل مایه نگذشات و با تمام وجود تلاش نکرد و باز هم بازی را برد به چه دردی می خورد؟!"
و جالب این که تیم کلوپ در پیروزی دو بر یک در زمین آرسنال در دور رفت مرحله گروهی لیگ قهرمانان 11.5 کیلومتر بیش از رقیب خود در زمین دویده بود، از تیمی که خود بسیار دونده و پر تلاش ظاهر می شود. کلوپ از دانش مربیگری هم چیزی کم ندارد، او استاد چینش های غیر متعارف بازیکنانش و تعریف مسئولیت های جدید در هر بازی برای آن ها است. در دیدار برگشت مرحله یک چهارم نهایی لیگ قهرمانان اروپا در فصل گذشته برابر مالاگا، دورتموند در زمین خود دو بر یک از رقیب اسپانیایی عقب است، من آن بازی را مستقیم دیدم، حاضرم قسم بخورم که درصدی شک و ترس از حذف نه در تیم کلوپ و نه در استادیوم دیده نمی شد، دقیقه 86 کلوپ گوندوغان، بازیساز اصلی تیمش را بیرون می کشد و هوملز را که به دلیل مصدومیت نه چندان جدی نیمکت نشین بود به میدان می فرستد. این تعویض شاهکار بود، سانتاتا را به نوک خط حمله فرستاد و هوملز را کاشت روی کمربند انتهایی زمین (که در آن دقایق میانه میدان بود!) فشار خرد کننده دورتموند به دلیل تصمیم شجاعانه و اراده ای دیوانه کننده جواب داد و دورتموند با گل دقیقه 93 سانتانا پیروز شد و به نیمه نهایی و بعد هم فینال رفت. شاید برخی بگویند گل سوم دورتموند آفساید بود (که البته گل دوم مالاگاه هم آشکارا آفساید بود) اما کلوپ است، دیوانه است و به این چیز ها اهمیت نمی دهد، وقتی سوت پایان بازی به صدا در آمد مثل دیوانه ها می دوید، در مواجه با اولین خبرنگار فریاد زد:" بنویس دارم سکته می کنم!!"
در این روز هایی که فوتبال مثل یک شطرنج پیچیده شده و تبلیغات و پول در آن حرف اول را می زند من به کلوپ حق می دهم. امثال آرسن ونگر، الکس فرگوسن بزرگ، یوپ هاینکس جاودان، پپ گواردیولا، گاس هیدینگ، اوتمار هیتسفیلد و بسیاری دیگر از مربیانی که می شناسیم برای من حکم مغز متفکر را بری فوتبال دارند، باید باشند. اما امثال یورگن کلوپ و ژوزه مورینیو، با تز خاص مربیگری خود و رفتار گاها کودکانه و احمقانه خود، روح و قلب فوتبال هستند. یورگن کلوپ با اظهار نظر ها و بیان احساسات بدون سانسورش روح آتش گرفته فوتبال است که نه تنها دانش فراوانی با آن در آمیخته است، بلکه توانایی انتقال این آتش پر حرارت را به بازیکنان تیمش، به 80 هزار هوادار وستفالن (مخصوصا 25 هزار دیوانه ای که 90 دقیقه بازی را سر پا در پشت دروازه نگاه می کنند) را دارد و آن ها را هم به آتش می کشد.
خوی وحشی گری در آمیخته با شوخ طبعی و خنده رویی او و نقل قول ها و پاسخ های تند و تیزش، حاضر جوابی و خوش صحبت بودنش از او شخصیتی بی نهایت دوست داشتنی ساخته است. وقتی خبرنگاری از او درباره چهره اش بعد از عصبانیت معروفش در دیدار رفت برابر ناپولی سوال کرد و پرسید:" شما همیشه وقتی عصبانی می شوید این شکلی می شوید؟" کلوپ پاسخ داد:" حقیقتش نه، این قیافه ت*** فقط وقتی تنیس بازی می کنم ظاهر می شود!" کلوپ درباره اولین ملاقاتش با سر الکس فرگوسن می گوید:" او را در مضخرف ترین لحظات زندگیم دیدم." منظورش در ومبلی و پس از شکست در فینال لیگ قهرمانان است. کلوپ ادامه می دهد:" او به من گفت فصل خوبی داشتید، من فکر نمی کنم در کتاب فرگوسن جایی داشته باشم، تصور کن؛ فصل یک: کلوپ چه ریختی است! خیلی ببخشید، ولی او یک بریتانیایی است، شما ساعت چهار بعد از ظهر چای می نوشید در حالی که هیچ کس در دنیا غیر از خودتان نمی داند چرا، در جهت اشتباه جاده رانندگی می کنید. ما فرق می کنیم، ولی مطمئنم می توانم برای دو روز فرگوسن را تحمل کنم! (می خندد) نمی دانم او چه می نوشد، شراب قرمز؟ باشه اون شراب قرمز خودش را بخورد، من آب جو را ترجیح می دهم!"
او در یک کنفرانس خبری دیگر در مورد خودش گفت:" این قیافه زشت من برایم دردسر درست می کند." و سریع برگشت به سمت یک خبرنگار دیگر و گفت:" تو هم مشکل من را داری!!" یا وقتی در مورد زلاتان و رفتار عجیب و زبان تند او از کلوپ می پرسند می گوید:" بازیکنان دیوانه من را دوست دارند. نمی دانم چرا!!" وقتی از او درباره علت جدایی ماریو گوتزه سوال کردند گفت:" نمی دانم، من نمی توانم قدم را کوتاه کنم و برای او اسپانیایی حرف بزنم (طعنه به گواردیولا و این که گوتزه به خاطر او به بایرن رفت) اصلا به درک!" او حتی با شیوه خاص خود آقای خاص را هم عاصی کرد، ژوزه مورینیویی که استاد بازی های روانی است. پیش از بازی رفت نیمه نهایی لیگ قهرمانان مورینیو برای دیدن یکی از بازی های دورتموند به آلمان رفت و پس از آن که دورتموند پنج بر صفر پیش افتاد استادیوم را ترک کرد و در نهایت دورتموند پنج بر یک پیروز شد، وقتی از کلوپ درباره سفر مورینیو به آلمان پرسیدند گفت:" ژوزه زود رفت و نقاط ضعف ما را ندید، می توانست به من زنگ بزند!" و ژوزه مورینیو پاسخ داد:" چقدر این کلوپ حرف می زند!" و کلوپ پاسخ داد:" حاضرم قسم بخورم که نمی توانی تصور کنی که من چقدر حرف می زنم!!"
وقتی از او درباره تعهدش به دورتموند و پیشنهاد تیم های بزرگ پرسیدند او این گونه پاسخ داد:" پیشنهاد رئال مادرید و چلسی و منچستر سیتی برای من افتخار است، افتخار می کنم که برخی هواداران آرسنال فکر می کنند من می توانم جانشین خوبی برای ونگر باشم، ولی افتخار به درد مادرم می خورد! چون وقتی صبح سر کار می آیم به درد من نمی خورد. دورتموند برای من جذاب ترین پروژه فوتبال دنیاست و تنها جایی است که وقتی من با یک بازیکن جوان صحبت می کنم او می تواند مطمئن باشد که در چهار/پنج سال آینده من مربی او هستم و با خودش نمی گوید این هم مثل همه فردا با پیشنهاد رئال می رود، این چیز ها است که من را عاشق دورتموند کرده است."
اگر بخواهیم از نقل قول های جالب و خواندنی او بنویسیم این مقاله باید در چند شماره ارائه شود! مثل اظهار نظرش درباره کتابی که همسرش نوشته، یا صحبت هایش درباره بایرن و جیمز باند و آن داستان هایی که پیش آمد، یا جنگ لفظی اش با ماتیاس سامر در کنار زمین و یا داستان رد شدنش در مربیگری هامبورگ به این دلیل که کت و شلوار نپوشیده بود. اما همین رفتار ها و سادگی ها و دوست داشتنی بودن اوست که باعث می شود نوری شاهین بگوید:" حاضرم به خاطر کلوپ با سر به سمت دیوار بدوم."
کلوپ شاید مارتین اسکورسیزی و فرانسیس فورد کوپولا یا استیون اسپیلبرگ هالیوودِ فوتبال نباشد که هر سال توقع و احتمال درو کردن جام ها از آن برود، او «جان وو»ی این هالیوود است. برای خلق شاهکار دست به دامان دنیرو و دی کاپریو برد پیت نمی شود، یک جان تراوولتای دیوانه، نیکلاس کیجی در اوج، تام کروزی نه چندان محبوب، کمی اسلحه و دود، اسلو موشن های به موقع و چند کبوتر کافی است تا «ماموریت غیر ممکن» و «فیس آف»اش در ذهن مخاطب جاودان شود.
برای فوتبال دوستان، برای امثال من و از همه مهم تر برای هواداران دورتموند، بودن یورگ کلوپ در دنیای فوتبال موهبت و غنیمتی است که باید آن را دو دستی چسبید و از تک تک ثانیه های این حضور نهایت لذت را برد. او، تیمش و نگرشش، شایسته ستوده شدن هستند.