شرح جنگ اول:
نقشه هایی از هجوم ها و شهر ها و کشورها در جنگ صلیبی:
http://8pic.ir/images/51z8r516lr7iezu8jq7o.jpg
http://8pic.ir/images/maqrsgtoqyy7irf5svbl.jpg
http://8pic.ir/images/e99mnu83g3igg5tpzfi6.jpg
پیر منزویادعا کرد که حضرت مسیح را در خواب دیده و از سوی او مأمور تبلیغ برای آزادی قدس و یاری مسیحیان کلیسای مقدّسِ قیامت شدهاست.
پاپ اوربانوس دوم از وی به گرمیاستقبالکرد و بهاو وعده آزاد سازی بیتالمقدّس و قبر شریف را داد.پیر، سپس به شهرهای مختلف ایتالیا رفت و مردم را به شرکت در جنگی مقدّس تشویق کرد؛عامه مردم و بسیاری از امیران و تیولداران غرب اروپا از این دعوت استقبال کردند.
پاپ، ابتدا مجمع روحانی پیاچنتسا را در صفر ۴۸۸/ مارس۱۰۹۵، در شمال ایتالیا تشکیل داد و از حاضران خواست که به امپراتوری بیزانس در مقابل مسلمانان سلجوقی کمک کنند.این مجمع به دلایل مختلفی نتیجه بخش نبود. وی سپس به فرانسه رفت و در آنجا همه مردان کلیساهای فرانسه و سرزمینهای همسایه را به مجمع روحانی کلرمون (کلرمون فران)، در جنوب شرقی فرانسه فراخواند و آنگاه وارد جنوب فرانسه شد.
مجمع کلرمون با حضور حدود سیصد اسقف و چهار صد تن از رؤسای دیرها و بعضی امیران ولایات، از ۱۸ تا ۲۸ نوامبر ۱۰۹۵/ ۱۷ تا ۲۷ ذیقعده۴۸۸ برپا گردید.
در ۲۷ نوامبر، پاپ خطا به مشهور خود را ایراد کرد که در آن ملتهای مسیحی سراسر اروپا را به جنگ برای بازپسگیریقدسو نجاتمسیحیانمشرقزمیناز دستمسلمانانفراخواند و تأکید کرد کسانی که در این جنگها شرک کنند، گناهانشان آمرزیدهمیشود، از پرداختجریمهخطاهایخود معاف میشوند و املاک و داراییهایشان به مسئولیت کلیسا نگاهبانی میشود.
استقبال مردم از سخنان پاپ به حدی بود که مایه شگفتی خود او هم شد.
آدمار مونتی که اسقف لوپوئی بود، به عنوان نخستین داوطلب شرکت در جنگ در برابر پاپ زانو زد و صدها نفر بهاو اقتدا کردند.
آنگاه مقرر شد تمام کسانی که مایل به شرکت در این جنگاند، تا پانزدهماوت (عید عروج مریم) آماده و سپس به سوی شرق روانه شوند و در قسطنطنیه تجمع کنند.
برخی، به استناد همین واقعه، روز ۲۶ ذیقعده ۴۸۸/ ۲۷ نوامبر ۱۰۹۵ را سرآغاز جنگهای صلیبی دانستهاند.
← جنگ گروههای عوام
نخستین جنگ (۴۸۸ـ۴۹۰/ ۱۰۹۵ـ۱۰۹۷) این جنگ در دو مرحله (جنگ گروههای عوام و جنگ امیران) به شرح ذیل صورت گرفت:
پس از سخنرانی پاپ و به دستور وی، عدهای از کشیشان و راهبان در غرباروپا شروعبهتبلیغ و تشویق مردم به شرکتدر جنگ کردند.
مشهورترینآنانپیر منزوی، روبر آربریسلی و گوتیه بیپول بودند. بر اثر تبلیغات و مواعظ این کشیشان، مردم عامی از جمله کشاورزان و بردگان و حتی کسانیکه قبلاً کارشان راهزنی و جرم بود به دعوت پاپ پیوستند، برخینیز زنانو کودکانرا همراهآوردند و پانزدههزار تنبدونکوچکترینابزار و تدارکجنگیو آگاهیاز نظامسپاهیگری، از ربیعالاول تا شوال ۴۸۹/ مارستا اکتبر ۱۰۹۶ همراهپیر منزویاز غرباروپا بهسویسرزمینهایمقدّسدر شرقبهراهافتادند و کسانیهمبینراهبا آنها همراهشدند و سرانجام به ایالت کولونی / کلن رسیدند. اما گوتیه با چند هزار نفر فرانسوی، پس از عید پاک، در مارس ۱۰۹۶/۴۹۰، بدون درنگ در کولونی، از مجارستان و بلغارستان گذشتند و برای تأمین مایحتاج خود به تاراج آبادیها دست زدند و مرتکب فجایعی بسیار در طول مسیرشان شدند.
این کارها، البته پیامدهای منفی نیز داشت و به درگیری کشید و شمار زیادی از افراد گوتیه در بلگراد کشته و عدهای نیز در یک کلیسا سوزانده شدند.
سرانجام، گوتیه سفر را ادامه داد و در جمادی الاولی یا رجب۴۸۹/ در مه یا ژوئیه ۱۰۹۶، او و همراهانشبهحومهقسطنطنیهرسیدند و در همانجا بهتوصیه آلکسیوس کومننوس، امپراتور بیزانس (رومشرقی)، اردو زدند و منتظر افراد و لشکر پیر منزوی ماندند.
سپاه پیر منزوی که به آن «ارتش خدا » میگفتند و در گزارشیمبالغهآمیز ۰۰۰، ۱۸۰ نفر بودند.
از کولونی، حرکتکرد و از سرزمینمجارستانگذشتو در جمادی الا´خره۴۸۹/ ژوئن۱۰۹۶ بهشهر زمون واقعدر مرز مجارستانبا رومشرقیرسید.
این شهر همانجا بود که شماری از افراد گوتیه در آنجا کشته شده بودند، از اینرو در پی یک مشاجره کم اهمیت، نبردی خونین درگرفت.
چهار هزار نفر از مردم این شهر به خونخواهی کشته شدههای گروه گوتیه به قتلرسیدند، آنها شهر را نیز غارتکردند. سپاهیان پیر منزوی سپس به سرزمین رومشرقی وارد شدند، بلگراد را غارتکردند و به آتش کشیدند و شهر نیش در قلب بالکان را ویرانکردند کههمینامر باعثخشمفرماندار شهر شد و بهسپاهیانشدستور داد آنها را سرکوب و تارومار کنند.
پیر پس از این شکست، با باقیمانده سپاهش به راه خود ادامه داد و به صوفیه رسید و در آنجا اردو زد، فرستادگان امپراتور به نزدش آمدند و از او تعهد گرفتند که بیش از سه روز در شهرهای امپراتوری اقامت نکند، در مقابل آنان نیز وعده تأمین غذای سپاهیانش را دادند. سپاه پیر منزوی سرانجام در ۸ شعبان / اول اوت به حومه قسطنطنیه رسید.
امپراتور در ملاقات با پیر دریافت که او و سپاهیانش بسیار بیتجربهاند، از این رو به آنان توصیه کرد کهتا رسیدنسپاهامیرانو تیولداراناروپا صبر کنند ولیاینتوصیهکارگر نیفتاد، چرا که نفوذ پیر رو به کاهش بود.
چون افراد وی به غارت و تجاوز و تعرض به مردم پایتخت و آبادیهای مجاور دستزدند، امپراتور ناگزیر آنانرا از بوسفور عبور داد و بهاردوگاهسیوتوت (کیبوتوس)، نزدیک شهر هلنوپولیس در کرانه جنوبی خلیج نیکومدیا (اِزمیت)، منتقل کرد.
گروه گوتیه (فرانسویها)، که اینک مردمی از ژرمنها و ایتالیاییها نیز با آنها همراه شده بودند، همگی به سپاه پیر منزوی پیوستند.
در ماه رمضان / نیمه سپتامبر صلیبیان فرانسوی با پیشرفتنتا دروازههاینیقیه (ازنیق)، پایتختقلیچارسلانسلجوقی، بهغارتروستاها و آبادیهای اطراف و کشتار ساکنان آنها که مسیحی بودند دست زدند.
به فاصلهاندکی، ژرمنها و ایتالیاییها (بالغبر ششهزار نفر) نیز به فرماندهی راینالد لومباردی دژ مستحکمزریگوردون/ زیریگوردوس را کهجزو قلمرو سلجوقیانبود، تصرفکردند و آنرا قرارگاهخود ساختند.
در پی این تجاوز آشکار، قلیچ ارسلان با سپاهی مجهز، بهمقابلهبرخاستو قلعهرا پساز هشتروز محاصره، باز پسگرفتو ژرمنها را قلعو قمعکرد و راینالد و شمار زیادیرا بهاسارتگرفت.پیر منزویبهقسطنطنیهرفتتا از امپراتور کمکگیرد اما هرگز بازنگشت.
ترکانسپستلههاییدر کنار رود و روستایدراکون برایسپاهیانگوتیهو سایر لشکریانعوامقرار دادند و بیشتر آناناز جمله گوتیه در اول ذیقعده ۴۸۹/ ۲۱ اکتبر ۱۰۹۶ کشته شدند.
بازماندگان این گروه با کمک کشتیهای بیزانسی به قسطنطنیه بازگشتند و در حومه شهر اسکان یافتند.بدینترتیب، حملهعوام با تلفات انسانی بسیار، به شکست انجامید.
پساز عزیمتپیر منزوی، سهلشکر از ژرمنها بهرهبریمردینهچندانمشهور بهنامفولکمار (دوازدههزار نفر)، گوتشالک، از مریدانپیر (پانزدههزار نفر) و یکیاز اشرافزادگانِ مشهور به یاغیگری بهنامامیش (پانزدههزار نفر) راهی مشرق زمین شدند ولی بر اثر جنایاتی هولناک که از ابتدای حرکت در باره یهودیان انجام دادند و نیز به سبب غارتگری و ایجاد ناامنی، پس از رسیدن به مجارستان سرکوب شدند.
← جنگ منظم امیران اروپا
تقریباً در همان تاریخی که پاپ اوربانوس دوم در مجمع کلرمون تعیین کرده بود. (۱۵ اوت۱۰۹۶)، امیران و تیولداران غرب اروپا در قالب چهار و، به روایتی ضعیف، پنج سپاه مجهز، از مناطق مختلف اروپا به سوی مشرق حرکت کردند.
←← گودفروا
فرمانده نخستین سپاه صلیبی گودفروا دو بویون چهارم، دوکِ لورن سفلا واقع در شمال شرقی فرانسه، بود کههمراهدو برادرش، با سپاهیبالغبر دههزار سوارهو هفتاد هزار پیادهحرکتکرد و پس از عبور از مجارستان و بلغارستان به حومهقسطنطنیهرسید.
امپراتور بیزانساز حضور این سپاه عظیم صلیبی در حومه قسطنطنیه احساس خطر کرد و با دوراندیشی تصمیم گرفت از این سپاهبرایباز پسگرفتنشهرهایشکهبهتصرفسلجوقیاندرآمدهبود، استفادهکند.
از اینرو، در اواخر محرّم ۴۹۰/ اوایل ژانویه ۱۰۹۷ آنها را به شهر پرا واقع در آن سوی تنگه بوسفور، در آسیای صغیر منتقل کرد.
گودفروا پس از سه ماه تحمل انواع فشارهای امپراتور، سرانجام با وی بیعت کرد و وعده داد تمام شهرهای قلمرو بیزانسیان در آسیای صغیر را بازپس گیرد و به نمایندگانامپراتور تحویلدهد.
سپسدر شهر پلکانیوم واقعدر غربنیکومدیا اقامتگزید و منتظر رسیدن سایر لشکریان صلیبی شد.
←← کنت بوهموند
دومین سپاه متشکلاز نورمانهای جنوب ایتالیا به رهبری کنت بوهموند (در روایاتعربی: بیمند)، امیر تارانتو، بود که قدرت و نفوذ سیاسی و نظامی زیادی داشت و با فنون جنگی کاملاً آشنا بود.
وی در اواخر ذیقعده۴۸۹/ اوایل نوامبر ۱۰۹۶ با کشتی از شهر باری حرکت کرد و پس از عبور از شهرهایمهماروپایی، در ۲۳ یا ۲۴ ربیعالا´خر ۴۹۰/ ۹ یا ۱۰ آوریل۱۰۹۷، با امپراتور دیدار و بر اطاعت از او سوگند یاد کرد.
امپراتور نیز ریاست کل اینحملهصلیبیرا به وی سپرد.
سپس، بوهموند همراه با سپاهش راهی آسیای صغیر شد تا به سپاه گودفروا ملحق گردد.
←← کنتِ تولوز
رهبر سومین سپاه، متشکل از شوالیهها و تیولداران دو منطقه تولوز و پرووانس واقع در جنوب فرانسه، کنتِ تولوز، معروف به رمون دو سنژیل (صنجیل) بود که ظاهراً نیرومندترین سردار لشکریان صلیبی به شمار میرفت.
پاپ به همراه وی، آدمار را به نمایندگی خود و رئیسروحانی این حمله صلیبی فرستاد.
این سپاه بزرگ که بالغ بر هشتاد هزار نفر جنگجو در آنحضور داشتند و مورخمشهور نخستینجنگصلیبی، رمونآگیلری، آنرا همراهیمیکرد، در ۲۶ ذیحجه ۴۸۹/ ۱۵ دسامبر ۱۰۹۶ از جنوب فرانسه حرکت کرد و در طول مسیر بارها درگیر جنگ شد.
کنترمون به دعوتامپراتور بیزانسبهقسطنطنیهرفتو بهرغممیلباطنیخود، بر اثر فشار و وساطت پاپ و برای حفظ یکپارچگی و وحدت سپاهیان صلیبی، سوگند خورد که امپراتور را محترم بدارد.
←← آرنولف
چهارمین سپاه در واقع لشکر اصلی فرانسویان و بالغ بر هشتاد هزار نفر بود و، در آن آرنولف نماینده کلیسا و فوشه شارتری، مورخ و مؤلف، حضور داشتند.
آنها پس از ورود به قسطنطنیه و ملاقات و بیعت با امپراتور، با کشتیهای امپراتور از بوسفور گذشتند و به قلعه سیوتوت منتقل شدند و به سایر سپاهیان صلیبی پیوستند.پنجمین سپاه که کوچکترین آنها نیز بود، و بعضاً آن را با سپاه چهارم یکی دانستهاند، به سرداری برادر کوچکتر فیلیپ اول (پادشاه فرانسه)، از غرب اروپا به راه افتاد و در قسطنطنیه، با امپراتور بیزانس بیعت کرد.
مورخان در مورد مجموع سپاهیانصلیبی، متشکل از مردم عادی و جنگجو، اختلافنظر بسیار دارند و از ۰۰۰، ۳۰ تا ۰۰۰، ۳۰۰، ۱ را ذکر کردهاند. به تعبیر برخی مورخان معاصرِ این حوادث «گویی جزایر دریا، و کشورها و ملل زمین به حرکت درآمده بوده است.
رانسیمان، مورخ معاصر، عدد شصت تا صد هزار را پذیرفتنی دانسته است.
پیشاز اقدامبهجنگ، توافقنامهایمیانسرانصلیبی و امپراتور روم شرقی منعقد شد که طبق آن، صلیبیان غرب اروپا تعهد کردند تمام سرزمینهای امپراتوری را که پس از نبرد ملازگرد به تصرف سلجوقیان در آمده بود، پس از بازپسگیری به نماینده وی تحویل دهند و در مقابل، از انواع کمکهای امپراتور بیزانسی بهرهمند شوند.
← نبرد نیقیه
نخستین هدف صلیبیان، تصرف نیقیه، پایتخت سلجوقیان روم بود.
آنان در جمادی الاولی ۴۹۰/ ۶ یا ۱۵ مه۱۰۹۷، نیقیه را محاصره کردند.
سلطان قلیچ ارسلان که در آن هنگام شهر مَلَطیه را به محاصره خود درآورده و در حال جنگ و کشمکش با امیر ترکمان، غازیبن دانشمند بود، بیدرنگ، با وی مصالحه کرد و راهی پایتخت شد.
او در ۶ جمادی الا´خره ۴۹۰/ ۲۱ مه۱۰۹۷ به نیقیه رسید و با وجود نبردی سهمگین که تلفات بسیاری از دو طرف داشت، نتوانست محاصره را بشکند و ناگزیر عقب نشست.
مدافعان شهر که از کمک قلیچ ارسلان ناامید شدند، پیشنهاد امپراتور بیزانسمبنیبر تسلیمدر مقابلحفظجانمردمشهر را پذیرفتند و نیروهای بیزانسی در ۵ رجب۴۹۰/ ۱۹ ژوئن۱۰۹۷، از طریق دریا و بدون اطلاع صلیبیانوارد شهر شدند و آنجا را پساز پنجهفته محاصره تصرف کردند. ]
←← کیفیت نبرد
سپاهیان صلیبی و بیزانسی، سپس در دو دسته به سوی شهر دُرولیه (دورولایوم؛امروزه نزدیک اسکی شهر) حرکت کردند.
قلیچ ارسلان پس از سقوط نیقیه با غازیبن دانشمند همپیمان شد و با سپاهیان متحد سلجوقی و ترکمان در نزدیکی شهر دُرولیه اردو زد.
پساز نبردیسختبا دستهاولمهاجمانصلیبیکهنزدیکبود بهپیروزیبرسد، با دستهدومروبهرو شد کهبهشکستانجامید.
صلیبیان، سپس به صورت لشکری یکپارچه به سوی جنوب حرکت کردند و در اوایل ماه رمضان ۴۹۰/ نیمه اوت۱۰۹۷ به شهر قونیه که قبلاً سلطان قلیچ ارسلان آن را تخلیهکردهبود، رسیدند و از کمک ارمنیان آنجا بهرهبردند.
سپس سپاهیان سلجوقی را شکست دادند و وارد شهر هِرَقلَه (اکنوناِرگلی) شدند. در هرقله دو امیر صلیبی، بودوئن و تانکرد، از سپاهاصلیفاصلهگرفتند و هر کدام با دستهای از سپاهیانشان به طور مجزا راهی کیلیکیه شدند.
حاصل این اقدام، فتح طَرسوس با کمک مسیحیان داخل شهر بود.
سپاه اصلی صلیبی از هرقله، عازمشهر نجدهو از آنجا وارد شهر قیصریه (که ترکان آن را تخلیهکردهبودند) شد.
آنانپس از تصرف قیصریه و تحویل آن به نماینده امپراتور، مسیر بسیار دشوار و خستهکننده مَرْعَش را در پیش گرفتند، کهدر راهرسیدنبهآنجا شمار زیادیاز بینرفتند.
آنان پساز استراحت در مرعش، راهی انطاکیهشدند. سپسصلیبیانبهسمتجنوببهسویانطاکیهحرکتکردند و بودوئن، برادر گودفروا، که به آنها پیوسته بود، به سوی مشرق آسیای صغیر رونهاد.
وی همچنان به فتوحاتش در آسیای صغیر ادامه داد و دو قلعه مهم تِلّباشر و راوندان را تسخیر کرد و آنگاهبهدعوتتوروس، فرمانروایرُها، بهاینشهر رفت.
توروساو را به فرزندی پذیرفت، ولی با توطئه خود او، یا دست کم اطلاع از آن، از حکومت برکنار و سپس کشته شد و بدین ترتیب بودوئن در اوایل ربیعالا´خر ۴۹۱/ ۷ یا ۱۰ مارس۱۰۹۸ به فرمانروایی شهر رها برگزیدهشد و نخستینامارتاز مجموعچهار امارتصلیبیرا تأسیسکرد.
از سویدیگر، سپاهیانصلیبی، نخستشهر اَرتاح، در قلمرو حاکمسلجوقی انطاکیه، را تصرفکردند و سپسعازم انطاکیه شدند. شهر مهم انطاکیه در ذیقعده۴۹۰/ ۱۸ یا ۲۰ اکتبر ۱۰۹۷ محاصره شد، زیرا بدون تصرف آن پیشروی به سوی بیتالمقدّس ناممکن بود.
حاکم شهر از امیران منطقه شام و حتی فرمانروایان ایران و خلیفه بغداد درخواست کمک فوریکرد، که به جز رضوان بن تتش، امیر حلب کهاز حاکم انطاکیه کینهای در دلداشت، سایرین قول کمک دادند.
بر اثر طولانیشدنمحاصره، گروهی بیست هزار نفره و به روایتی سی هزار، از اردوگاه خارج شدند و به دنبال آذوقه تا اطراف شهر حلبپیشرفتند.
حاکمانطاکیه، یاغیسیان، از اینفرصتاستفادهکرد و روز بعد بهصلیبیانحملهکرد، ولیناکامماند. از طرفی، نیروهایی که به درخواست حاکم سلجوقی برای کمک به او حرکت کرده بودند، با سپاه بیست یا سیهزار نفره صلیبی که به سوی حلبرفتهبود، مواجهشد و بینآناننبرد درگرفت.
در ایننبرد، پساز کشتهشدنعدهزیادیاز دو طرف، صلیبیان به سوی انطاکیهبازگشتند و سپاهسلجوقیتا حماهعقبنشینیکرد.
طولانی شدن محاصره انطاکیه، کمبود غذا، سرمای شدید و شیوع بیماریهای مختلف موجب نارضایتیعمومیصلیبیانشد.
در نتیجه، بسیاریاز آنانگریختند، از جمله پیر منزوی و ویلیام کارپنتر دیگر داعیهدار جنگهایصلیبی (آنها بعداً برگشتند) در اینهنگام و در پیتهدید و توطئه بوهموند که میخواست زمینه را برای حکومت آینده خود مهیا سازد، نماینده و فرستاده امپراتور و فرمانده لشکر بیزانس، ناگهان اردوگاه را ترک کرد و شایع شد که او به قسطنطنیه بازگشته است.
از این رو، صلیبیان امپراتور بیزانس را خائن به آرمانهایصلیبیقلمداد کردند و تصمیمگرفتند کهاز این پس شهرهای آسیایصغیر، از جمله انطاکیه، را بهامپراتور تحویلندهند.
پس از ناکامی سپاهیان شام در یاری رساندن به مردم انطاکیه، اینبار با اقدام رضوان سپاه دیگری تجهیز شد و به سوی انطاکیه حرکت کرد، اما، سوارانصلیبیاینسپاهرا غافلگیر کردند و شکستدادند.همزمان با این حوادث، افضل، پسر بدر جمالی و وزیر خلیفه خردسال فاطمی مستعلی باللّه، فرستادگانی را نزد صلیبیان گسیل داشتو آنها را به همکاری و هم پیمانیبرضد سلجوقیانو تقسیم قلمرو دولت سلجوقی دعوت کرد، که پذیرفته نشد.
در جمادی الا´خره۴۹۱/ اوایل مه۱۰۹۸، کِربوغا، اتابک موصل با سپاهی صد هزار نفره، برای شکستن محاصره و نجات مردم انطاکیه، از موصل حرکت کرد.
چون صلیبیان از حرکت این سپاه عظیم مطّلعشدند، بهوحشتافتادند و حدود چهار هزار نفر از آنانگریختند.
اما سپاهمذکور سههفتهرا با محاصرهرُها و نبردهایبیهوده، بدونیاریرسانیبهانطاکیه، سپریکرد. و سرانجام انطاکیه پس از هفت، و به روایتی نه، ماه مقاومت، در اول رجب۴۹۱/ ۳ ژوئن ۱۰۹۸ (به روایتی در جمادیالاولی) بر اثر خیانت نگهبان یکی از برجهای شهر، بر روی مهاجمان صلیبی گشوده شد، مردم آن به طرز فجیعی به قتل رسیدند و امکان پیشروی به سوی شام و بیتالمقدّس برای صلیبیان فراهم آمد.حاکم شهر نیز همراه با گروهی از افرادش گریخت، ولی به فاصله اندکی کشته شد.آنگاه بوهموند، با تمهیداتیکهبهکار بستهبود، بهعنوانحاکمانطاکیهتعیینشد و دومینامارتصلیبیدر انطاکیه تأسیس یافت.
چند روز پس از سقوط انطاکیه، کربوغا، با سپاهش به انطاکیه رسید و شهر را محاصره کرد.رموندو سنژیل، داستانی جعلی از امدادهای غیبی منتشر ساخت که تأثیر فراوانی در بهبود روحیه سپاهیانش داشت.در مقابل، در سپاه کربوغا اختلاف شدیدی میان سران و امیران وجود داشت.صلیبیان درخواست صلح کردند کهکربوغا نپذیرفت و بر تسلیم کامل و بدون قید و شرط آنان اصرار ورزید.
سرانجام، در رجب ۴۹۱/ ژوئن ۱۰۹۸، صلیبیان در شش دسته برای نبرد با مسلماناناز انطاکیهخارجشدند.
تعللکربوغا در مقابلهبهموقعبا مهاجماناز یکسو و رفتار موهن وی با امرا و استبداد در رأی از سویی دیگر، موجب نارضایتی امیران و گریختن عده بسیاری از سپاهیان و در نتیجه، شکست سخت سپاه در نبرد گردید.
صلیبیان چندی پس از این پیروزی بزرگ، تصمیم گرفتند راهی فلسطین شوند.
در شعبان ۴۹۱/ ژوئیه ۱۰۹۸، بیماری همهگیری انطاکیه را فراگرفت که آدمار، نخستین بیعتکننده با پاپ و نماینده او در این حمله، نخستین قربانی سرشناس آن بود.
اینبیماریتا پاییز ادامهیافتو در پیآن، سرانصلیبیدر نامهایبهپاپاز او خواستند که شخصاً عازم خاور شود و انطاکیه را زیارت کند.
در ذیحجه ۴۹۱/ نوامبر ۱۰۹۸، سپاه صدهزار نفریصلیبیانشهر مَعَرَّهالنُّعمان را محاصره کردند و به رغم مقاومت دلیرانه مردم، این شهر در محرّم ۴۹۲/ دسامبر ۱۰۹۸ به دست صلیبیان افتاد و آنها کشتار عظیمی کردند و زنان و کودکان را به بردگی فروختند.
مورخان تعداد کشته شدگان شهر را از بیست هزار تا بیشاز صد هزار نفر ذکر کردهاند. رموندو سنژیلپساز مدتیاقامتدر معرّهالنعمان، با سپاهیانش در صفر ۴۹۲/ ژانویه ۱۰۹۹، در حالی که شهر در آتشمیسوخت، بهسویقدسحرکتکرد و یکماهبعد، گودفروا و روبر، کنتفلاندر، نیز بهدنبالویحرکتکردند.
بودوئن و بوهموند نیز به امارتهای رها و انطاکیه بازگشتند و معرّهالنعمان را به اسقفِ الباره سپردند. الباره پیش از این فتح شده و مردم آن یا کشته شده یا به بردگی به فروش رسیده بودند.
امیران محلی و خاندانهای حکومتگر شام، به ویژه بنومُنْقِذ، در شَیزَر و بنوعَمّار در طرابلس، از شکستسلجوقیانابراز خوشحالیمیکردند و هیچکدامدر اندیشهاتحاد با یکدیگر یا مقاومت در مقابل دشمن نبودند.
بیشتر آنان برای حفظ قلمرو خود، در هنگام عبور صلیبیان از سرزمینهایشان با آنها همکاری یا مصالحه کردند و به پرداخت مالیات تن دادند. افضلبن بدرجمالی ، پیشاز این، از ضعف سلجوقیان و درگیریهایشانبا صلیبیاناستفادهکرده و در ۴۸۹ (بهروایتی۴۹۱) بیتالمقدّسرا از تصرفآنها به درآورده بود.
صلیبیان پس از معرّهالنعمان، شهر کَفَرطاب را گرفتند و از نهرالعاصی (اورونتس) گذشتند و پس از به چنگآوردنغنائمبسیار از تاراجدامها و داراییهایروستاییان، با حاکم شهر مصیاف صلح کردند.
سپس، به دژ مستحکم حصنالاکراد یورش بردند و آنجا را در ربیعالاول ۴۹۲/ ژانویه ۱۰۹۹ تصرف نمودند. آنان پس از چهار ماه محاصره ناکام شهر مستحکمعَرَقهراهیشهرهایلبنانشدند.
← محاصره بیتالمقدّس
از نهرالکلبکهمرز قلمرو فاطمیانمحسوبمیشد، گذشتند و بهسرعتاز شهرهای بیروت ، صیدا ، صور ، عکا ، حیفا ، قیصریه ، اَرسوف و رَملَه عبور کردند و در ۱۴ رجب ۴۹۲/ ۷ ژوئن ۱۰۹۹ کنار بیتالمقدّس اردو زدند.
محاصره بیتالمقدّس بیش از چهل روز به درازا کشید و افتخارالدوله، حاکم فاطمی شهر، شجاعانهاز آن دفاع کرد تا اینکه حدود دهروز پساز محاصره، ششکشتیحاملخواروبار و تجهیزات جنگی به مددشان آمد و سرانجام پس از نزدیک به چهل روز محاصره و مقاومت، صلیبیان دفاع شهر را درهم شکستند و آن را تصرف کردند و بیش از صد هزار مسلمان و یهودی را به طرزی فجیع کشتند و شهر و حتی مسجدالاقصی را غارت کردند. سپسگودفروا دو بویونرا بهفرمانرواییشهر برگزیدند.
او ضمن پذیرش حکومت، از قبول لقب پادشاه خودداری کرد و به جای آن لقب «مدافع جانباز آرامگاه مقدس»را برگزید. بدین ترتیب، سومین امارت صلیبی، با عنوان پادشاهی قدس، در سرزمینهای اسلامی تأسیس گردید.
در شوال ۴۹۲/ اوایل سپتامبر ۱۰۹۹، چند تن از امیران و سران صلیبی که هممعتقد بودند وظایف دینی خود را انجام دادهاند و هم از رفتار گودفروا دو بویون رنجیده بودند، فلسطین را به قصد دیارشان در غرباروپا ترککردند.
اما صلیبیانهمچناناز ضعف دولت فاطمی در دفاع از منطقه شام استفاده کردند و در ۴۹۳ و ۴۹۴ دیگر شهرهای فلسطین از جمله ارسوف، قیصریه، عکا، بیتلحم ، الخلیل و ناصره را به تصرف درآوردند. در شعبان۴۹۳/ ژوئن۱۱۰۰، نیز یکناوگانونیزیمتشکلاز دویستکشتیبهشهر یافا وارد شد و کار را بر مسلمانان سختتر کرد. در حالی که صلیبیان شهر بندریعکا را در محاصرهداشتند، گودفروا بر اثر اصابتتیریکشتهشد و چند ماهبعد در محرّم۴۹۴/ نوامبر ۱۱۰۰، بودوئناولجانشینویگردید.
شهر بندری حیفا نیز به کمک ناوگان جنوواییها در ۴۹۴/ ۱۱۰۱ بهدستصلیبیانسقوطکرد. گروسه، ج۱، ص۲۹۰؛ در اواخر تابستان۴۹۲/۱۰۹۹، خبر فتحبیتالمقدّسبهمردمغرباروپا رسید.
با تشویقکلیسا و سربازانبازگشتهاز جنگ، لشکر جدیدی از مردم لومباردی ایتالیا بهریاستاسقفاعظم میلان، انسلمِ بوئی، در ذیقعده ۴۹۳/ اوت۱۱۰۰ به قصد بیتالمقدّس حرکت کرد. ابناثیر شمار آنانرا سیصد هزار نوشتهاستو در روایتیدیگر دویستهزار تنگفتهاند، اما بهنظر میرسد بیستهزار نفر درستباشد.
اینسپاهدر جمادیالا´خره۴۹۴، در لشکرگاهی نزدیکنقموذیه (نیکومدیا)، منتظر سپاهدیگریماندند کهخبر عزیمت آنها رسیده بود.
عدهای نیز از فرانسه به فرماندهی استفان کنتِ بلوا راهی شرق شدند.
استفانکهاز نبرد انطاکیهگریختهبود، برایجبرانِ فرار خود در اینحملهشرکتکرد.
گروهیاز ژرمنها نیز به رهبری کونراد، در میانه راه به آنها پیوستند و هر سه دسته، نهایتاً فرماندهی رمون دوسن ژیل را پذیرفتند.
رمون دو سنژیل و استفان و کونراد قصد پیشروی در مسیر حمله نخست صلیبیان را داشتند ولی لومباردیها، که اکثریت سپاه را تشکیل میدادند، بر آن بودند که برای نجات بوهموند از اسارت ملک غازیبن دانشمند، به نیکسار در مشرقآناطولیروند.
از اینرو به آنقره/ آنکارا که توان دفاع اندکی داشت حمله بردند و پس از تصرف آن، به سوی نیکسار حرکت کردند.
سقوط آنقره سبب اتحاد قلیچ ارسلان و ملک غازیبن دانشمند و رضوانبن تُتُش شد.
صلیبیان در رمضان ۴۹۴/ ژوئن۱۱۰۱ به گنگره (چانغری) رسیدند اما نتوانستند آنجا را تصرف کنند و به سختی خود را به قسطمونی رساندند.
در آنجا، به اصرار لومباردیها، به سوی قلعه نیکسار به راه افتادند، اما در نزدیکی شهر مرزیفون، پس از غارت یک روستای مسیحینشین، با سپاهیان ترک سلجوقی درگیر و بیشترشان کشته و زنان و کودکانشان اسیر شدند و تنها تعداد اندکیاز ایشانخود را با کشتی به قسطنطنیه رساندند.
اندکی بعد یک لشکر فرانسوی به فرماندهی ویلیام دوم، کنتِ نور، به آنقره رسید و سپس وارد هرقله شد، اما سپاهیان متحد ملک غازیبن دانشمند و قلیچ ارسلان، آنها را درهم شکستند.
چندیبعد، لشکر دیگریاز صلیبیان فرانسه، روانه شرق شد و هنگام عبور از خاک آلمان، عدهای از ژرمنها به آنان پیوستند.اما پس از رسیدن به آسیای صغیر، در نزدیکی هرقله با حمله سپاهیان سلجوقی بیشتر آنان کشته شدند و برخی گریختند.
بدینترتیب، سه لشکرکشی صلیبیان اروپایی در ۴۹۴/۱۱۰۱ به شکست انجامید.
← نبردهای فاطمیان با صلیبیان
سقوط بیتالمقدّس به دست صلیبیان، تأثیر بسیار ناگواری بر روحیه مسلمانان گذاشت. فاطمیان خشمگین از این رویداد، پنج بار به بیتالمقدّس حمله کردند که نتیجهای نداشت.
نخستین سپاه ده هزار نفره و به روایتی بیستهزار نفره فاطمی، به فرماندهی افضلبن بدر الجمالی، در رمضان ۴۹۲/ ژوئیه ۱۰۹۲ با صلیبیان در شمال عسقلان روبهرو شد و شکست خورد.
بار دیگر، افضل سپاه بزرگی به فرماندهی سعدالدوله طواسی در رجب یا شعبان ۴۹۴ راهی شام کرد.
این سپاه مدتی، به امید رسیدن کمکهای بیشتر، در عسقلان ماند و این مدت، به فرمانروای بیتالمقدّس، فرصت داد تا به گردآوری لشکر بپردازد.
سرانجام در نبردی که در ۱۱ ذیقعده ۴۹۴/ ۷ سپتامبر ۱۱۰۱ در جنوب رمله روی داد، فاطمیان شکست خوردند و سعد الدوله طواسی کشته شد.
افضل برای سومین بار در رجب ۴۹۵/ آوریل۱۱۰۲ پسرش، شرفالمعالی، را با بیست هزار سپاهی به سوی رمله فرستاد.
شرفالمعالیصلیبیانرا شکستداد و شهر را تصرفکرد.
بودوئنبهیافا گریختو پساز یکهفته، بهکمکزائرانمسیحیو سربازانیکهاز غرباروپا بهیافا رسیدهبودند، به سپاه فاطمیان یورشبرد و آنانرا بهعسقلانعقبراند .
افضل، برای چهارمین بار، سپاهی چهار هزار نفره به فرماندهی تاجالعجم و یک ناوگان دریایی به سرداری قاضی ابنقادوس راهی شام کرد، اما این حمله نیز، به سبب اختلاف آن دو، موفقیتآمیز نبود.
←← شکستمسلمانان
با وجود اوضاعآشفتهمصر و دسیسههایدربار فاطمیبر ضد افضل، او در ذیحجه۴۹۶، سپاهی به سرکردگی فرزندش، سناءالملک حسین، به عسقلان فرستاد؛ همچنین از ظهیرالدین طغتگینــ کهپساز مرگدقاقحاکم دمشق شدهبود ــ یاریخواست.
طغتگین۳۰۰ ۱ جنگجو فرستاد و برای نخستینبار، به رغم اختلافات سیاسی و مذهبی، میان فاطمیان و سلجوقیان اتحادی شکل گرفت.
دو سپاه صلیبیان و مسلماناندر ۱۴ ذیحجه ۴۹۸/ ۲۸ اوت ۱۱۰۵ در بین عسقلان و یافا با یکدیگر جنگیدند، کهبهشکستمسلمانانانجامید.
← تصرف شهرهای شام
در جمادیالاولی ۴۹۵/ فوریه ۱۱۰۲، رموندو سنژیل طرطوس را تصرف و آن را پایگاه عملیات بعدی خود کرد، سپس عازم طرابلس شد و شهر را محاصره کرد اما موفق به تصرف آننشد؛ از اینرو، با فخرالملک، حاکم طرابلس، صلح کرد و بهطرطوسبازگشت.
رموناز ۴۹۵/۱۱۰۲ تا ۴۹۸/ ۱۱۰۵ سهبار برای گرفتن شهر تلاش کرد اما موفق نشد.
سرانجام در ۴۹۷/ ۱۱۰۴، هنگامی که سومین حملهاش نیز بیثمر ماندهبود، شهر جُبیل را تصرف کرد و به کشتار اهالی آنجا پرداخت.
وی در ۴ جمادیالا´خره ۴۹۸/۲۱ فوریه ۱۱۰۵ درگذشت و یکی از بستگانش به نام ویلیام ژاردن جانشین او شد. ویلیام به محاصره طرابلس ادامه داد.
سرانجام، پس از حدود شش سال محاصره، در ذیحجه ۵۰۲ مردمِ ناامید از رسیدن نیروهای کمکی، تسلیم شدند.
صلیبیان پس از چیره شدن بر شهر، بخش اعظم آن را ویران کردند و آتش زدند و حتی کتابخانه مشهور بنوعمار نیز در آتش سوخت.
پیش از تصرف طرابلس، بودوئن در شعبان۴۹۷/ مه ۱۱۰۴، برای تسخیر حَرّان و عکا، به آنجا لشکر کشید؛ در حرّان شکست سختی خورد، اما عکا را گرفت. از سوی دیگر، رضوانبن تتش شهرهای صَوّران، لَطمین و کفرطاب را از صلیبیانپسگرفت، اما در نبرد با سردار صلیبی، تانکرد، برایتصرفارتاحشکستخورد.
در پیاینپیروزی، صلیبیانبیشتر مناطقشامرا گرفتند و تنها حماه و اثارب در دست رضوان ماند. صلیبیان در ادامه فتوحات خود، در ۵۰۳/ ۱۱۰۹ بیروت را از زمین و دریا محاصرهکردند و پساز ۷۵ روز، بهرغممقاومتمردم، بر آندستیافتند.
صیدا نیز فقط۴۵ روز مقاومتکرد و در ۲۰ جمادیالاولی۵۰۴/ ۴ دسامبر ۱۱۱۰ بهتصرفبودوئندر آمد.، اما حملاتمکرر وی، برایگرفتنشهرهایعسقلانو صور، موفقنبود.
در ۵۰۴ یا ۵۰۵/۱۱۱۰ یا ۱۱۱۱، سلطان محمدبن ملکشاه سلجوقی ، سپاهی به فرماندهی مودودبن زنگی (حاکم موصل) و امیران میافارقین، دیاربکر، اربیل ، ماردین و مراغه ، به سوی سنجار فرستاد.
آنان چندین قلعه را باز گرفتند و سپس شهر رها را محاصره کردند، اما با حرکت لشکریان صلیبی به رها، عقب نشستند.
پساز بازگشتصلیبیانبهشام، مودود بار دیگر بهرها حملهکرد ولینتوانستآنجا را فتحکند؛ ازاینرو، به تل باشر رفتو ۴۵ روز اینشهر را محاصرهکرد، اما سرانجام، به دلیل همکاری نکردن دیگر امیران مسلمان، به موصل بازگشت.
← شکست صلیبیان
در ۵۰۶ طغتگین، از مودود یاری خواست و او با سپاهیانش در اواخر ۵۰۶ به سپاه طغتگین در سَلَمیه، واقع در جنوب شرقی حماه، پیوست.
این سپاه در نیمه اول محرّم۵۰۷ در اُقحُوانه، در حومه طبریه، با صلیبیان به نبرد پرداخت.
در این جنگ، که به پیروزی مسلمانان انجامید، بسیاری از صلیبیان کشته شدند و بودوئن نیز اسیر شد اما شناخته نشد و از اسارت گریخت.
در ۵۰۸/ ۱۱۱۴ به فرمان سلطان محمدبن ملکشاه، آقسنقربرسقی که پس از مرگ مودود به امارتموصلرسیدهبود، با لشکریبزرگبهسویرها رفت.
او پساز تصرفماردین، رها را به محاصره درآورد ولی، به علت کمبود آذوقه، بینتیجه به سُمَیساط بازگشت. سپسدر ۵۰۹/ ۱۱۱۵ با صلیبیان نبرد کرد و شکست سختی خورد.
او در ۵۱۰/ ۱۱۱۶ درگذشت.
بودوئن در اواخر ۵۱۱/ ۱۱۱۸ به مصر حمله برد، اما به سبب بیماری ناچار به عقب نشینی شد.
او در ذیحجه ۵۱۱/ فوریه ۱۱۱۸ درگذشت و بودوئن دوم به حکومت رسید.
در ۵۱۳/۱۱۱۹، نجمالدین ایلغازیبن أرتُق (امیر ماردین) و طغتگین و برخی از حاکمان محلی با سپاهی چهلهزار نفره از رود فرات گذشتند و در نزدیکی حلب اردو زدند.
راجر سالرنویی، امیر انطاکیه، نیز با حدود بیستهزار جنگجو بهمصافآمد.
نبردیخونیندرگرفت، صلیبیانشکستخوردند و بیشاز پانزدههزار تناز آنان، از جمله راجر سالرنویی، کشتهشدند.پس از این نبرد، معروف به «دشت خون»، بودوئن دوم به سپاه ایلغازی، که قلعه زَردَنا را محاصرهکردهبود، یورشبرد.
در بارهفرجاماینجنگنظر مورخانمتفاوتاست؛ ابنمنقذ و ابنابیالدَّم بر پیروزی مسلمانان تأکید دارند، حال آنکه رانسیمان و گروسه پیروزی را از آن صلیبیان دانستهاند.
در اواخر ۵۱۴/ اوایل۱۱۲۱ بین ایلغازی و بودوئن قرارداد صلح بسته شد. اینصلحدوامینداشتو با حملهبرادرزادهایلغازی، بَلَک بن بهرام به رُها، از میان رفت.
بلک مدت کوتاهی رُها را محاصره کرد و در بازگشت با سپاهیان صلیبی به فرماندهی ژوسلن اول، حاکم رها، جنگید و آنان را شکست داد و ژوسلن را اسیر کرد.
در ۹ صفر ۵۱۷/ ۸ آوریل۱۱۲۳ بودوئنبهحلبیورشبرد و بدرالدوله، حاکماَرتُقیحلب، کهتوانمقاومتنداشت، قلعهاثاربرا بهویواگذار کرد. بودوئن سپس، برای رهایی ژوسلن، راهی قلعه خرپوت شد، اما در جنگ با بلک شکست خورد و اسیر شد.
بلکقلعهگِرگِر را نیز تصرفکرد. او در جمادی الاولی ۵۱۷ حلب را از بدرالدوله گرفت و کفرطاب را محاصره کرد، اما چون خبر تصرف قلعه خرپوت توسط ارمنیان و فرار اسیرانصلیبی (ژوسلنو بودوئن) بهاو رسید، بهسرعتبدانجا رفت و قلعه را پس گرفت و عده زیادی را به جرم همدستی با مهاجمان کشت و بودوئن را به حَرّانفرستاد، ژوسلنگریختهبود.
بودوئن پس از شکست در نبرد دشت خون، از متحدان صلیبی خود، برای تصرف صور درخواست ناوگان دریایی کرده بود.
این ناوگان سه سال بعد آماده حرکت شد و چند ماه بعد، در ربیعالا´خر ۵۱۷/۱۱۲۳ بهبندر عکا رسید و در جنگ دریایی با ناوگان فاطمیان، که در بندر عسقلان در حال گردش بود، آنان را شکست داد.در ربیعالاول ۵۱۸/۱۱۲۴ صلیبیان با پشتیبانی ونیزیها شهر صور را محاصره کردند و شهر پس از حدود چهار ماه مقاومت، تسلیم شد.
به وساطت طغتگین، صلیبیان به مردماماندادند. در رجب همان سال، با میانجیگری ابوالعساکر، امیر شَیزَر، بودوئن آزاد شد و به انطاکیه رفت .
بودوئندر اواخر ۵۱۹/ ۱۱۲۵، برایتصرفدمشق، بهسویآنجا رفتاما در مصاف با سپاه طغتگین شکستخورد و عقبنشینیکرد.
پس از مرگ طغتگین در صفر ۵۲۲/ فوریه ۱۱۲۸، پسرش تاجالملوک بهحکومتدمشقرسید.
در آغاز حکومتاو، اسماعیلیاندمشق با صلیبیان متحد شدند تا آنانرا برایگرفتنشهر یاریرسانند و در ازایآنصور از آناسماعیلیانباشد.
اینتوطئهافشا شد و در ۱۵ ماهرمضان۵۲۳/ اولسپتامبر ۱۱۲۹ اسماعیلیان قتل عامشدند.
صلیبیانِ دیگر مناطقِ شام، خشمگیناز اینرویداد، بهدمشقحملهبردند اما شکستخوردند و بهشهرهایخود بازگشتند.
در ۵۲۴/۱۱۳۰ عمادالدین زنگی، امیر موصل، برای استحکام موقعیت حلب، پس از نبردی دشوار، قلعه اثارب را گرفت و ویران کرد. از این پس تا ۵۲۸/ ۱۱۳۴ در نبردهایی که میان مسلمانان و صلیبیان روی داد، مسلمانان پیروز بودند.
مرگ بودوئن و ژوسلن اول نیز در همین فاصله روی داد.
در ذیقعده ۵۲۸ /اوت ۱۱۳۴، صلیبیان به قصد تصرف دمشق در حوران گرد آمدند، اما حمله شمس الملوک بوری (پسر تاجالملوک و حاکمدمشق) بهعکا و ناصرهو طبریه، آنانرا واداشتتا به شهرهای خود بازگردند. آنها در ۵۳۲/۱۱۳۸ به شَیزر و مناطقیاز حلب نیز حمله کردند و به پیروزیهایی دست یافتند، اما سرانجام ناکام به سرزمینهایخویشبازگشتند.
← استرداد رُها
در ۵۳۹/۱۱۴۴، عمادالدین زنگی در غیاب ژوسلن دوم، امیر رها که در تلباشر بود، به این شهر حمله کرد و پس از ۲۸ روز محاصره، این شهر را که نخستین امارت صلیبی در آن برپا شده بود تصرف کرد، او مانع تخریب شهر شد و دستور داد اسیران را آزاد کنند و غنایم را پس دهند. پس از فتح رها، سَروج و دیگر مناطق تحت اشغال صلیبیان در شرق رود فرات را تصرف کرد و دژ البیره را نیز محاصره کرد اما، به سبب آشفتگی اوضاع موصل ، ناچار بازگشت. در ۵۴۱/۱۱۴۶، نیز قلعه جعبر را محاصرهکرد اما در ربیعالا´خر همان سال کشته شد و پسرش، نورالدینمحمود، جانشین او گردید.
پساز کشته شدن عمادالدین زنگی، ژوسلندومبههمراهسپاهبودوئندر جمادیالا´خره۵۴۱/ نوامبر ۱۱۴۶ با حمایتمسیحیانرُها، آنجا را پسگرفتند.
اما نورالدینمحمود بهسرعتخود را به این شهر رساند و آن را محاصره کرد.
ژوسلن دوم و برخی از سوارانش گریختند و جنگ به کشته شدن شمار بسیاری از مسیحیان و پیروزی نورالدین انجامید
شکستهای پی در پی صلیبیان و به ویژه سقوط رها، خشم مسیحیان اروپا را برانگیخت و یکی از عوامل مهم دومین حمله صلیبی شد.
شوالیههای معبد:
پس از آنکه ارتش صلیبیان طی دو روز 40 هزار مسلمان را با وحشیترین شیوۀ ممکن به قتل رساندند ، بیتالمقدس را پایتخت خود قرار داده و یک حکومت پادشاهی کاتولیک تأسیس کردند که از مرزهای فلسطین تا انطاکیه امتداد داشت. یکی از صلیبیان به نام «ریموند»، به این خشونت چنین مباهات میکند:
مناظر شگفتآور بودند. بعضی از مردان ما سر دشمنان خود را قطع میکردند؛ برخی آنها را در حالی که روی برج بودند، هدف تیر قرار میدادند تا سقوط کنند؛ بعضی آنها را بیشتر شکنجه میکردند و در آتش میانداختند. در کوچههای شهر، پشتههای سر و دست و پا دیده میشد. برای حرکت باید با احتیاط از میان اجساد انسانها و اسبها عبور میکردیم. اما اینها در مقایسه با آنچه در «معبد سلیمان» صورت گرفت، بیاهمیت است. در معبد و رواق سلیمان، مردان ما در حالی که خون به زانوها و افسار اسبهایشان میرسید، عبور میکردند.8 آنها اورشلیم را پایتخت خود مقرر نمودند و قلمرو پادشاهی را سرزمینهای فلسطین تا آنتیاک (در سوریه و ترکیه) تشکیل میداد. آنها از این زمان به بعد، برای حفظ موقعیت خویش در خاورمیانه، قدم در راه مبارزات جدید نهادند. حفظ کشور تازه، نیازمند سازماندهی بود. به همین منظور طبقات نظامی را تشکیل دادند که اعضای این دستهها از اروپا به فلسطین میآمدند و در مکانهایی شبیه صومعه زندگی میکردند و برای جنگ با مسلمانان آموزش نظامی میدیدند. یکی از این دستهها با بقیه تفاوت داشت. این طبقه، شهسواران یا شوالیههای معبد (تامپلیهها) نام داشتند.
دسته شوالیههای معبد که نام کاملشان «همرزمان مسکین عیسی مسیح و معبد سلیمان» بود، سال 1118 - یعنی بیست سال پس از اشغال اورشلیم - توسط صلیبیان تشکیل شد. مؤسسان این طبقه، دو شوالیه فرانسوی به نام «هوق دپایو» و «گادفری دو سنت امر» بودند. این دسته در ابتدا تعداد نُه عضو داشت، اما به تدریج رشد کرد. علت انتخاب نام معبد سلیمان برای گروه، مکانی بود که به عنوان مقرّ انتخاب کرده بودند. آنها در کوه معبد، در مکان معبد ویرانشده سکنا گزیدند. در همین محل مسجد «قبۀ الصخره» بنا شد. آنان خود را سربازان مسکین نام نهادند، اما در اندکْزمانی، بسیار ثروتمند شدند. زائران مسیحی که از اروپا به فلسطین میآمدند، تحت کنترل کامل این گروه بودند و در نتیجه با پول زائران به ثروت هنگفتی دست یافتند. براساس دیدگاه مؤلفان انگلیسی، «میکائیل بینت» و «ریچارد لایف» نوعی نظام سرمایهداری قرون وسطایی را بنیان نهادند و از طریق معاملاتی که بر پایه بهره یا ربا قرار داشت، راه بانکداری مدرن را هموار کردند.
شهسواران معبد، عامل اصلی حملات بعدی صلیبیان به مسلمانان و کشتن آنها به شمار میرفتند. به همین علت «صلاحالدین»؛ فرماندار بزرگ اسلام که در سال 1187 لشکر صلیبیان را در جنگ «حطین» شکست داد و اورشلیم را آزاد کرد، شوالیههای معبد را به خاطر جنایاتشان به مرگ سپرد؛ در حالی که پیش از این، بسیاری از مسیحیان را عفو کرده بود. شوالیههای معبد با وجود آنکه اورشلیم را از دست دادند و خسارات زیادی متحمل شدند و با وجود کاهش روزافزون حضور مسیحیان در فلسطین، به حیات خود ادامه دادند و بر قدرت خود در اروپا افزودند و ابتدا در فرانسه و سپس در سایر کشورها، بخشی از دولت شدند.
تردیدی نیست که قدرت سیاسی آنان، پادشاهان اروپا را پریشانخاطر نمود، اما جنبه دیگری از شوالیههای معبد، روحانیت کلیسا را آشفته میکرد؛ و آن اینکه نظام به تدریج از دین مسیح برمیگشت و با حضور در اورشلیم، عقاید سرّی و درونی ناشناسی اختیار مینمود. شایعههایی نیز مبنی بر سازمانبخشی آدابی خاص برای تجلی این تعالیم و پیدا کردن چیزی در معبد سلیمان به گوش میرسید.
بالاخره در سال 1307، «فیلیپ لوبل» - پادشاه فرانسه - تصمیم گرفت اعضای این دسته را دستگیر نماید. در این میان بعضی موفق به فرار شدند، اما بیشترشان گرفتار گشتند. در پی یک دوره طولانی بازپرسی و محاکمه، بسیاری از شوالیههای مصر به عقاید بدعتآمیز خود اعتراف نمودند و اقرار کردند که در میان خود به حضرت عیسی (ع) توهین میکردهاند. سرانجام رهبران شوالیههای معبد که «استاد بزرگ» نام داشتند؛ ازجمله «ژاک دوسوله»، در سال 1314 به دستور کلیسا و پادشاه اعدام و تعدادی بیشمار نیز زندانی شدند و فرقه به طور کلی پراکنده و رسماً ناپدید گردید. برخی مورّخان تمایل دارند که محاکمه شهسواران معبد را به عنوان توطئهای از طرف پادشاه فرانسه قلمداد کنند و شوالیهها را از اتهامات تبرئه کنند، اما این تفسیر قابل پذیرش نیست.
محاکمۀ معبدیان پایان یافت، اما با آنکه رسماً وجود خارجی نداشت، به واقع ناپدید نگردید. طی بازداشتهای ناگهانی سال 1307، بعضی از شوالیههای معبد موفق شدند بدون به جا گذاردن ردی از خویش، بگریزند. بر مبنای رسالهای با اسناد مستند تاریخی، تعداد عمدهای از اعضای این گروه به تنها قلمرو پادشاهی اروپا که کلیسای کاتولیک را به رسمیت نمیشناخت؛ یعنی کشور اسکاتلند، پناه بردند. آنها تحت حمایت پادشاه اسکاتلند، «رابرت بروس»، تشکیلات خود را احیا نمودند و سرانجام بعد از نفوذ به مهمترین صنف در جزایر قرون وسطای انگلستان؛ یعنی لژ بنایان، این لژها را کاملاً تحت کنترل خویش درآوردند.
لژ بنایان در اوایل عصر مدرن، نام خود را به «لژ فراماسون» تغییر داد. لژ اسکاتلند قدیمیترین شاخۀ فراماسونری است و به اوایل قرن چهاردهم، زمانی که شوالیههای معبد به اسکاتلند پناهنده شدند، بازمیگردد. القابی که به افراد عالیرتبه این لژ داده میشد، قرنها پیشتر به شوالیههای معبد اعطا میگردید.که این عناوین تا به امروز به کار میروند. به طور خلاصه شهسواران یا شوالیههای معبد از بین نرفتند و هنوز فلسفه، عقاید و تشریفاتشان در لباس مبدّل فراماسونری پابرجاست. شواهد بیشمار تاریخی این موضوع را تأیید میکند و امروز شماری وسیع از تاریخدانان غربی - چه فراماسون و چه غیرفراماسون - این امر را پذیرفتهاند. در برخی مجلات فراماسونها که برای اعضا منتشر میشود، به ریشهیابی فراماسونری و شوالیههای معبد اشاره میشود. فراماسونها این موضوع را کاملاً پذیرفتهاند. یکی از این مجلات «معمار سنان» نام دارد. این نشریه که متعلق به فراماسونهای ترکیه است، ارتباط میان طبقه معبد و فراماسونها را چنین تشریح میکند:
در سال 1312، زمانی که پادشاه فرانسه زیر فشار کلیسا، گروه معبد را توقیف کرد و اموالشان را به شوالیههای «سنتجان» داد، فعالیتهای آنان متوقف نشد. شمار بسیاری از آنها به لژهای ماسونی که در آن زمان فعال بودند، پناه بردند. «مبیگناک» رهبر معبدیان و اندکی از سایر اعضا، در پناه یکی از لژهای وال بیلدرز به نام «مک بناش»، به اسکاتلند گریختند. «رابرت» پادشاه اسکاتلند به آنها خوشآمد گفت و اجازه داد نفوذ خود را بر لژهای ماسونی اسکاتلند گسترش دهند. در نتیجه لژهای اسکاتلند از نظر مهارت و عقاید، اهمیتی بسیار یافتند.
امروز فراماسونها از نام مک بناش با احترام یاد میکنند. ماسونهای اسکاتلندی که وارث میراث اسکاتلند بودند، سالها بعد آن را به فرانسه بازگرداندند و پایههای لژ اسکاتلند را بنا کردند.
مجله فراماسونری ترکیه (معمار سنان)، بار دیگر اطلاعات بسیاری در ارتباط با شوالیههای معبد و فراماسونری ارائه میدهد و در مقالهای با عنوان «شوالیههای معبد و فراماسونها» چنین بیان میکند: تشریفات نظام معبد، شبیه تشریفات فراماسونری امروز است.
بر مبنای این مطلب، اعضای شوالیههای معبد مانند اعضای فراماسونری، یکدیگر را برادر خطاب میکنند.18 در پایان مقاله میخوانیم:
شوالیههای معبد و سازمان فراماسونری، به میزان قابل توجهی بر یکدیگر تأثیر گذاردهاند. حتی آداب و مراسم دو گروه چنان شبیه یکدیگر است که گویی از شوالیههای معبد نمونهبرداری انجام شده است. در این ارتباط، ماسونها به شدت خود را وابسته به معبدیان میدانند و در نهایت میتوان گفت آنچه نسخه اولیه فراماسونری تلقی میشود، میراث شوالیههای معبد است. و بر این اساس میتوان نتیجه گرفت که ریشههای فراماسونری، به فرقه شهسواران معبد بازمیگردد و فراماسونها فلسفه این فرقه را پذیرفته و این مطلب را قبول نمودهاند.
شوالیههای معبد و پیدا کردن نسخ کابالا در زیر معبد سلیمان:
کتابی با عنوان «کلید هیرام» نوشتۀ دو ماسون به نامهای «کریستوفر نایت» و «رابرت لوماس»، حقایقی مهم از ریشههای فراماسونری را آشکار میکند. به نوشتۀ این دو، فراماسونری استمرار شوالیههای معبد است. بعلاوه نویسندگان سرچشمههای نظام معبد را هم بررسی کردهاند.
شوالیههای معبد در طول دوران استقرار در اورشلیم، دستخوش تغییراتی بزرگ قرار گرفتند و در حضور مسیحیت، عقاید دیگری اتخاذ نمودند. در نهاد این موضوع رازی نهفته است که آن را در معبد سلیمان کشف کردهاند. نویسندگان، اعضای نظام معبد را محافظان زائران مسیحی فلسطین میدانند که تظاهر به این عمل مینمودند و هدف حقیقیشان کاملاً متفاوت بود:
هیچ نشانهای مبنی بر حمایت مؤمنان لژ معبد از زائران وجود ندارد، اما طولی نکشید که مدارک قاطعی در ارتباط با اجرای حفاریهای وسیع در زیر خرابههای معبد یافتیم.
نویسندگان کتاب «کلید هیرام» تنها کاشفان این شواهد نبودند. مورّخ فرانسوی به نام «دلافورج»، ادعای مشابهی میکند:
وظیفۀ اصلی نُه شوالیه، انجام تحقیقات جهت به دست آوردن آثار باستانی و نُسَخ خطی به شمار میرفت که حاوی ماهیت رسوم پنهانی یهودیت و مصر باستان بودند.23 در اواخر قرن نوزدهم، «چارلز ویلسون» از «انجمن مهندسان رویال»، تحقیقات باستانشناسی را در اورشلیم آغاز نمود. او به این نتیجه رسید که شوالیههای معبد برای مطالعه ویرانههای معبد، به اورشلیم رفتهاند. ویلسون در زیر شالوده معبد، نشانی از حفاری و کاوش یافت و به این نتیجه رسید که این اعمال با ابزار متعلق به شوالیههای معبد صورت پذیرفتهاند. این اقلام در مجموعه «رابرت برایدون» که آرشیو اطلاعاتی گستردهای در رابطه با نظام معبد در اختیار دارد، موجود است.
نویسندگان کتاب «کلید هیرام»، حفاریهای شوالیههای معبد را بینتیجه نمیدانند و چنین استدلال میکنند که این گروه، آثاری در اورشلیم کشف کردند که دیدشان را نسبت به جهان تغییر داده است. بعلاوه بسیاری از دیگر محققان، همین عقیده را دارند. حتماً دلیلی وجود داشته که شوالیههای معبد را با وجود مسیحی بودن، از سرزمینهای مسیحی عالم به اورشلیم و به پذیرش عقاید و فلسفه کاملاً متفاوت و اجرای مراسم بدعتآمیز و اجرای تشریفات «جادوی سیاه» هدایت نموده است.
مطابق دیدگاه مشترک بسیاری از محققان، این دلیل «کابالا» است. معنای لغوی کابالا، «سنت شفاهی» است. دایرۀالمعارف و لغتنامهها، آن را شاخه مبهم و سرّی یهودیت تعریف میکنند. بر اساس این تعریف، کابالا به موشکافی معانی پنهان تورات و دیگر نوشتههای یهودی میپردازد، اما با بررسی دقیقتر موضوع به حقایق دیگری پیمیبریم؛ مانند اینکه کابالا نظامی است که در بتپرستی ریشه داشته، قبل از تورات موجود بوده و بعد از آشکار شدن تورات، در یهودیت گسترش یافته است. «مورات ازگن» فراماسون ترک، در کتاب خود با عنوان «فراماسونری چیست و به چه چیز شبیه است؟»، مینویسد:
به روشنی نمیدانیم کابالا از کجا آمد یا چگونه گسترش یافت. این اسم نامی عمومی برای فلسفهای سرّی، باطنی، منحصر به فرد و آمیخته با علوم ماوراءالطبیعه است که مشخصاً با یهودیت درآمیخته است. کابالا به عنوان عرفان یهودی شناخته شده، اما بعضی اجزای آن نشان میدهد که بسیار پیشتر از تورات به وجود آمده است.
«ماسوکس» مورّخ فرانسوی، کابالا را بسیار کهنتر از یهودیت میداند.«تئودور ریناخ» مورّخ یهودی میگوید:
کابالا زهری است که به رگهای یهودیت وارد میشود و آن را کاملاً در بر میگیرد.
«سلیمان ریناخ» کابالا را «نمونهای از بدترین انحرافات ذهن انسان» تعریف میکند. دلیل این سخن وی این است که تعالیم کابالا به طور گسترده با جادوگری مرتبط است. کابالا در طول هزاران سال، سنگبنای انواع تشریفات جادوگری به شمار میرفته است. این اعتقاد وجود دارد که خاخامهایی که کابالا را مطالعه میکنند، از توان جادوگریِ بزرگی برخوردارند. همچنین بسیاری از غیریهودیان، تحت تأثیر کابالا سعی میکنند با به کارگیری تعالیم آن جادوگری کنند. تمایلات سرّی اواخر قرون وسطی، به ویژه آنچه کیمیاگران به آن میپرداختند، به میزان وسیعی ریشه در کابالا داشت. عجیب اینجاست که یهودیت، دینی توحیدی است و با وحی تورات بر حضرت موسی (ع) آغاز گردیده است. با این حال درون آن سیستمی به نام کابالا جای گرفته که در بر دارندۀ آداب جادوگری است و از سوی مذهب ممنوع اعلام شده است. این موضوع گفتههای ما را اثبات میکند و به خوبی نشان میدهد کابالا در واقع عنصری خارجی است که از بیرون به یهودیت وارد شده است، اما سرچشمه این عنصر کجاست؟ «فیبر اولیوت» مورّخ یهودی، مصر باستان را خاستگاه کابالا میداند. به عقیدۀ وی، ریشههای کابالا سنتی است که بعضی رهبران یهودی در مصر باستان آن را آموختند و نسل به نسل به صورت شفاهی منتقل کردند.
ادامه دارد.......