اختصاصی طرفداری- با فسخ قرارداد مهاجم 36 ساله سوئدی در منچستریونایتد و پیوستنش به لس آنجلس گلکسی، به نوعی می توان گفت حکایت دوران فوتبالی پرافت و خیز او هم به سرانجام خود رسیده و اگر نامش در لیست وایکینگ ها برای روسیه 2018 قرار نگیرد، دیگر خبری از ایبراکادابرا در رویدادهای بزرگ زمین های چمن نخواهد بود و تقریبا فوتبال، زلاتانش را از دست داده است.
آدم های مغرور دوست داشتنی نیستند. آدم های مغرور چون از دماغ فیل افتاده اند، کسی را دوست ندارند و فقط و فقط منافع خودشان را می بینند. آقای مشهور به ایبرا کادابرا خود را هم ردیف پادشاهان می بیند و حتی شده ادعای خدایی هم کرده باشد. زلاتان ابراهیموویچ یکی از همان آدم های مغرور است که داخل و خارج زمین، توجهات را خیلی اوقات به شکل منفی خود جلب می کند (می کرد؟). شاید در نگاه اول و دوم و سوم توی ذوق مان بزند. زلاتان هر قدمش بوی تکبر و خودشیفتگی می دهد:
"نمی تونم جلوی خنده مو در مورد اینکه چقدر بی نقص هستم، بگیرم"؛ "زنم هیچ کادویی برای تولدش لازم نداره، چون زلاتان رو داره"؛ "وقتی زلاتان می خرید، انگار یه فراری خریدید"؛ "زلاتان اگه مصدومم باشم، برای هر تیمی خطرناکه".
این جملات و بسیاری دیگر، خیلی برایتان آشنا است. جملات کسی که خودش را در حد فراری قبول دارد، به شکل عجیب و غریب و در نهایت افتخار، خود را با سوم شخص مفرد خطاب می کند و حتی یک بار خواستار جایگزینی مجسمه اش با برج ایفل شده است. پست های اینستاگرامش هم همین فلسفه را دنبال می کنند:
شاید او را با لیونل مسی متواضع، باستین شواین اشتایگر آرام و الساندرو دل پیروی خوش اخلاق مقایسه کنیم و اخلاق گندش را زیر سوال ببریم. شاید بگوییم نباید این گونه باشد، ولی این همه ماجرا نیست و هر داستانی یک سرآغاز و هر انسان دوست نداشتنی، یک علت دارد. ریشه رفتارهای تند زلاتان ابراهیموویچ، که قرار است امروز نقش منفی داستان ما باشد، به اوایل دهه 80 میلادی در روزنگارد سوئد برمی گردد.
از پدری الکلی و مادری نظافت چی در مالموی سوئد متولد شده بود. در دو سالگی که تازه می خواست زبان باز کند، پدر و مادرش طلاق گرفتند. از افسردگی جدایی والدین، تا مدت ها سندروم لاغری مفرط پیدا کرده بود. وضع مالی و روحی اش افتضاح بود. دادگاه حضانتش را به مادر کرواتش داده بود و مجبور بود از همان کودکی، سایه ناپدری را روی سر تحمل کند. پدرش را بیشتر دوست داشت و بعدا به هر شکلی بود، پیش او برگشت. او از خانواده ای جنگ زده در بوسنی به مالمو آمده بود و آثار مخرب جنگ و از دست دادن عزیزان، او را به جسمی بی روح بدل کرده بود. بود و نبودش عملا فرقی نمی کرد ولی اینجا به هر حال، بهتر از خانه ناپدری بود.
مجبور بود برای دوره ای حتی دوچرخه بدزدد و قلدری کند. سختی زندگی حتی قبل از زبان گشودنش یقه اش را گرفته بود و باید مبارزه می کرد تا زنده بماند: "وقتی چیزی لازم داشتیم، به فروشگاه می رفتیم و می دزدیدیمش. منم دست به دوچرخه دزدی ام خیلی خوب بود. "
کودکی سخت از او پسربچه ای لجباز و یک دنده ساخت تا در ادامه فوتبالیستی مغرور و خودپسند حاصل شود. خودش این طور ماجرا را توضیح می دهد: "هیچ وقت هیچ کس به خودش زحمت نداد ازم بپرسه روزم چطور بوده! " فوتبال همه چیزش بود که او را از زاغه های مهاجرین و خلاف کارهای روزنگارد به ورزشگاه های مشهور و مملو از جمعیت اروپا انداخت: "فوتبال نجاتم داد. در یک دوره، روزنگارد فقط به الکل و مواد ختم می شد. خوشحالم ازشون دوری کردم."
عاشق رونالدو نازاریو بود تا جایی که تماشای بازی های برزیل را به سوئدی که تا نیمه نهایی جام جهانی 94 هم رسیده بود، ترجیح می داد:
بازی های سوئد رو نمی دیدم. هیچ وقت. عاشق برزیل بودم، چون با بقیه تفاوت داشتن. جور دیگه ای توپ رو حرکت می دادند که انگار دارن هاکی بازی می کنن و توپ رو قل می دن. شبیه شعبده بازی ای بود که قبلش مثل اون رو ندیده بودم.
ورزشهای رزمی را هم دوست داشت و از کودکی در همان مالمو به کلاس های تکواندو می رفت تا در 2010 کمربند سیاه افتخاری این ورزش را از یک باشگاه ایتالیایی دریافت کند. فوتبال را بیشتر از تکواندو دوست داشت و در 17 سالگی به تیم شهرش، مالمو، رفت، اما آن قدر کله شق بود که در همان روزهای اول با سر به سینه یکی از همبازیانش بزند تا والدین آن پسر برای بیرون انداختن این بچه مهاجر تخس، امضا جمع کنند، اما شانس آورد که فوتبالش آنجا به پایان نرسید.
همه ادامه داستان را می دانند. واضح ترین خاطره مان از زلاتان به یورو 2004 در پرتغال برمی گردد. جایی که ایتالیا و سوئد در مرحله گروهی برابر هم قرار گرفته بودند و ایتالیا با گل دقیقه 37 آنتونیو کاسانو پیش افتاده بود. سوئد آن زمان از فردی لیونبرگ و اولِف ملبرگ گرفته تا مارکوس آلباک و هنریک لارسن، تیم شناخته شده و باشخصیتی بود. آنها در مسابقه عقب بودند و آتزوری ها مثل همیشه گل نخورهای خوبی بودند تا اینکه در یک صحنه و در شلوغی نفرات محوطه جریمه، جوانک 22 ساله ای بلندقد و لاغراندام، توپ را به شکلی عجیب وارد دروازه جان لوئیجی بوفون 26 ساله کرد. از آن موقع بود که نگاه همه جلب مهاجم خاص آن روزهای آژاکس شد. زلاتان شاید آن روز در پرتغال زاده شد.
داستان نقل و انتقالات پشت سرهم ابراهیموویچ از آژاکس به یوونتوس و اینتر و بارسلونا و میلان و پاری سن ژرمن و منچستریونایتد و الان لس آنجلس گلکسی را هم همه می دانند. همه از داستان پشت کردن او و پاتریک ویرا به بانوی پیر در قضایای کالچوپولی و پیوستن شان به رقیب دیرینه خبر دارند. همه از ماجرای اختلاف دیرینه زلاتان و پپ گواردیولا آگاهند. آن قدر از گواردیولا بدش می آید که فصل اول کتاب زندگی نامه اش را به او اختصاص داد و هر جایی که می شد از نفرتش در خصوص پپ گفت: " گواردیولا بزدلی بیش نبود"؛ " گواردیولا بویی از انسانیت نبرده است!"؛ " گواردیولا در مقابل مورینیو به خودش گند زد؛ ما به خاطر تصمیمات بد او قهرمان نشدیم"؛ "گواردیولا نابالغ ترین سرمربی ام بوده است؛ او سایر بازیکنان را قربانی مسی کرد."
همه هم خبر حرکت جدیدش راجع به اجاره یک صفحه تمام از لس آنجلس تایمز برای اطلاع رسانی پیوستنش به لس آنجلس را شنیده اند. نمی خواهم در مورد این ها صحبت کنم. می خواهم به زلاتان و شخصیت خاصش تمرکز کنم.
بعد از مالمو به آژاکس رفته بود و بعد از آن گل مشهورش به ایتالیا، یوونتوس به سراغش آمد تا دوران باشکوه فوتبالی اش رسما شروع شود. از همان اوایل به آدمی دمدمی مزاج و بداخلاق مشهور شده بود که با هم تیم هایش دعوا می کرد و کابوس مربیان در رختکن به شمار می رفت. یک بار درگیری اش با رافائل فن درفارت، هم تیمی آن موقع اش در آژآکس، آن قدر بالا گرفته بود که در جریان یک بازی ملی با هلند، او را مصدوم کرد و یک بار در درگیری با اگوچی انیه ووی عظیم الجثه آمریکایی، یکی از مهره های گردنش شکست و ده نفر برای جدا کردن شان وارد عمل شدند.
شاید به خاطر همین اخلاق تندش بوده که هیچ وقت یک جا بند نشده و برخلاف خیلی جام ها، نتوانسته به لیگ قهرمانان برسد. در 2009 از اینتر به بارسلونا رفت و اینتر قهرمان اروپا شد و در در ادامه که بارسلونا را ترک کرد، باز قهرمانی اروپا از چنگش خارج شد. شاید تندمزاجی اش به قیمت از دست رفتن جام ها و افتخارات و دوستان بسیاری شده باشد و دشمنان کوچک و بزرگ بسیاری برایش ساخته باشد، اما این زلاتان است و هر کاری دلش بخواهد می کند.
در فرانسه، فعل Zlataner به معنای نابود کردن رسما وارد فرهنگ لغت شده است و یک کافه در این کشور، یک ساندویچ به افتخار او نام گذاری کرده است. ده سال پشت سرهم در سوئد مرد سال فوتبال شده و همین چند وقت پیش، شورای زبان این کشور، فعل To Zlatan به معنای انجام دادن اقدامی جسورانه یا بسیار خارق العاده را به رسمیت شناخت. در واقع زلاتان ابراهیموویچ چیزی فراتر از یک فوتبالیست است؛ او یک مفهوم، یک متد رفتاری و یک شیوه زندگی است.
داستان زلاتان تقریبا به آخر خود رسیده و همان طور که روی قفسه سینه اش خالکوبی کرده فقط خدا می تواند قضاوتش کند. زلاتان از عرش به فرش رسید و خود را قهرمان داستان خودش کرد. هر چیزی علتی دارد و زلاتان تندخو و بداخلاق این طور یکی از آرزوهایش را توصیف می کند:
آرزو می کنم هر کسی در این دنیا سراغ یخچال خانه اش می رود، هر چیزی می خواد، اون تو ببینه، چون سخته بازش کنید و چیزش اونجا نباشه.
این زلاتان است. بدمن دنیای فوتبال ما که هیچ کس آن قدرها دوستش ندارد و به جز باشگاه نه چندان پرقدمت پاری سن ژرمن، نه تنها اسطوره جایی نیست، بلکه در تورین، میلان و بارسلون منفور هم هست، اما بی او انگار فوتبال چیزی کم خواهد داشت.