طرفداری | در ادامه بخشی از کتاب برایان کلاف به قلم این مربی را میخوانید. این کتاب با نام «هجده سال راه رفتن روی آب» توسط نشر گلگشت منتشر شده است.
در این حرفه باید دیکتاتور باشید، در غیر این صورت شانسی نخواهید داشت.
اولین انتقال من به عنوان مربی یک تیم باشگاهی، 200 پوند برایم خرج برداشت. آن را به پیتر تیلور دادم. ترکیبی دو نفره که یکی از موفق ترین ترکیب های دو نفره تاریخ فوتبال بود، اما ناگزیر، قیمتی داشت. تیلور از روحی بزرگ سود میبرد اما برای پیوستن به من، به بهانهای نیاز داشت.
در تابستان 65 راه ما جدا شد. در حالی که من اولین قدمها را در مربیگری بر میداشتم، پیتر مربیگری را در برتون آلبیون در لیگ آماتور جنوب آغاز کرده بود. شبی به او زنگ زدم و شغلی در هارتلپول یونایتد به او پیشنهاد دادم و گفتم پیشنهاد مربیگری آنها را قبول کرده ام، به من میپیوندی؟ قبول کرد. مشتاقِ داشتنِ شغلی در سطح لیگ بود اما به تنهایی این شانس را پیدا نمی کرد. حالا شانس این را داشت که راهی ساده تر برای ورود به لیگ حرفهای پیدا کند. در چیس هتل در شهر یورک یکدیگر را دیدیم. تیلور گفت حاضر است از مبلغ قابل توجهی از دستمزدش بگذرد تا به من ملحق شود. چیز کمی میخواست که برای کسی مانند او غیرعادی نبود. برای همین دویست پوند از جیب خود به او دادم. فکر کنم بشود گفت آن مبلغ میتوانست مبلغ سفر یا آن پولی که بابت انتقال (به مربی/بازیکن) پرداخت میکنند باشد.
شانسی برای احیای هارتلپول نبود. پولی نداشتند. آن مرد مخوف، اُرد، تا زمانی که قرارداد را بستیم خبری از برنامه های من نداشت. از او درخواست نکردم، تنها به او گفتم که پیتر در هارتلپول در کنار من خواهد بود. اما در آن باشگاه بی پول و نیمه ورشکسته، کسی علاقهای به استخدام دو نفر برای یک شغل نداشت. حتی بزرگترین باشگاه های کشور هم، علاقهای به استخدام دو مربی نداشتند. پس پیتر پذیرفت تا با عنوان تمرین دهنده به تیم ملحق شود. به عنوان مردی با سطل و اسفنج1.
به هر حال در کنار هم بودیم و کار آغاز شده بود. زمان آن بود که تئوریها را در تمرینات به کار ببریم. دو نفر بودند که بیش از همه مرا تحت تاثیر قرار داده بودند. آلن براون که مانند یک دیکتاتور باشگاه را مدیریت میکرد؛ در سال های بعد در باشگاه هایم، به همین موضوع متهم شدم. همینطور هری استورر، آن جغد پیر. او مربی پیتر در کاونتری بود و وقتی من در میدلزبرو بودم، من را به او معرفی کرده بود. استورر مربی بیرمنگام شده بود و تا پیش از تیم وارد (که من جانشینش شدم) مربی دربی کانتی بود.
اولین باری که استورر را دیدم، جوان بودم. فک مربعی او که انگار مجسمهای تراشیده شده از گرانیت بود را یادم هست. به سخت گیری معروف بود و این را میدانستم. از نظر فیزیکی درشت جثه نبود اما زمخت و قدرتمند بود. به عنوان یک بازیکن، به عنوان کسی که روی همه خطا میکرد شناخته میشد و این موضوع قابل تصور بود. شاید به خاطر شهرتش و شاید به خاطر محیطی که اولین بار او را دیدیم -در هتلی که برای من، بیش از اندازه شیک بود- نگران بودم. آن زمان شخص بخصوصی نبودم اما گوش میدادم و یاد میگرفتم. به دقت و آرامی در یک صندلی بسیار بزرگ نشسته بودم. او پذیرفته بود که جدی تر وقتی بزرگتر شدم با من حرف بزند. به همین خاطر سراغ او رفته بودم.
اولین موضوعی که از آن حرف زدیم، مدیران باشگاهها بودند. آنها دیگر چه نوع آدمی هستند! هری پیر و مهربان اینطور حرف هایش را شروع کرد هرگز فراموش نکن که مدیران هرگز نمیگویند متشکرم!2 منظورش را متوجه نمی شدم اما سال های بعد، متوجه شدم که حق داشت. بدون اینکه به این موضوع افتخار کنم، باید بگویم باعث اخراج چند تا از آنها شده ام. آرزویم این بود که تعداد آنها بیشتر میبود. هرکاری که بکنید؛ برنده شوید، به ومبلی بروید، آنها هرگز تشکر نمی کنند.
به عنوان یک مربی به طور کل، او گفت که باید در مورد همه چیز در باشگاه مسئولیت پذیر باشم. وقتی شغل را پذیرفتی، همه چیز با تو است. هواداری که سرش را (از عصبانیت) به حفاظ میکوبد، بازیکنی که آب دهان رویش ریخته میشود، صندلی هایی که خراب شده اند، نامه هایی که دوشنبه میآید و هواداری نوشته تیم تو آشغال است، همه آنها به دفتر مربی مربوط میشود. به من گفت که عصبانی نشدن از انتقادها چقدر دشوار است آن هم وقتی که در روزهایی بین شنبه تا بازی هفته بعد هستید که بازیکنانت دوباره به زمین بروند. گاهی خشمگین شدم هرچند هیچوقت انتقادات زیادی نسبت به من وجود نداشت.
خصوصیت بارز هری استورر، شجاعت بود. به صورت اخلاقی یا فیزیکی در فوتبال. یک بار به من گفته بود که چطور یک بازیکن را کشان کشان کنار خط طولی برد و پرسید از تو میخواهم که آن سوراخ را به من نشان دهی. بازیکنِ پریشان گفت کدام سوراخ رئیس؟ او گفت آن سوراخ لعنتی که در تمام دقایق بازی شنبه در آن قایم شده بودی. خنده دار است اما حقیقت دارد. با بازیکنانی کار کرده ام که در آن سوراخ قایم شده اند و همینطور دیگرانی که شجاعت نشان داده اند، برای مثال آلن هینتون بال چپ دربی کانتی.
استورر نصیحت میکرد و میگفت اگر مربی شدی، همیشه این را به یاد داشته باش که وقتی برای بازی خارج از خانه آماده میشوی، نگاهی به تیمت بیندازی و قلبها را بشماری. اگر خوش شانس باشی، آمارت به پنج میرسد. اگر نداشته باشی، باید به نقطه اول برگردی. کلامی شفاف، قضاوتی صحیح از یک مرد عزیز بود. همسری دوست داشتنی داشت که بعد از مرگ هری، اوقات زیادی را با ما گذراند و به یک دوست خانوادگی تبدیل شد. حرف های استورر چقدر در طول زمان در من تاثیرگذار بود؟ نگاهی به کیفیت کاپیتان هایی که در این سالها داشتم داشته باشید: دیو ماکای، روی مک فارلند، جان مک گوورن و استوارت پیرس. بازیکنان متفاوتی اما مردانی شجاع که میتوانستند رهبر تیم باشند. درس های استورر، توسط دستیار اولم تیلور در کاونتری مشاهده شده بود. ما دو نفر، از شیوه های او به عنوان اصول اولیه مربیگری در طی سالها استفاده میکردیم.
یکی از اولین کارهایی که در ویکتوریا گراند انجام دادم، گذاشتن سطل در اتاق هیئت مدیره بود. سقف سوراخ بود و به این شکل با سوراخ های سقف مقابله می کردیم. باید آن سطلها را برای همیشه آنجا میگذاشتم؛ حداقل انعکاس نوری بود و باید بگویم به مراتب روشن تر (باهوش تر، دارای ذهنی باز) از اعضای هیئت مدیره به نظر می آمدند و البته قابل اعتماد تر از ارنی اُرد بودند. اتاق کار من، اگر این واژه صحیح باشد، از توالت زیرزمین خانه فعلی من کوچک تر بود. معاون باشگاه حسابدار بود و به وسیله او باید با اُرد ارتباط برقرار می کردم. دختری بود که دو روز در هفته میآمد و نگاهی به نامهها میانداخت اما باربرا تایپ هایم را انجام می داد. وضعیت سکوها بد بود، زمین همیشه خیس به نظر می آمد و در یکی از سردترین نقاط بریتانیا تمرین میکردیم، در سیتون کاریو. در یک ساحل! بازیکنانی که زودتر سر تمرین حاضر می شدند، به آن معدود لباس های تمیز تمرین می رسیدند. آنها که دیرتر می آمدند باید با جورابی که یه طرف افتاده بود، پیراهنی در جایی دیگر و هرچه پراکنده روی یک میز کثیف بود، سر می کردند.
در اکتبر به هارتل پول رفتم و باید سریع واکنش نشان می دادیم چون وضعیت اسف باری در تیم بود. با هفت امتیاز در انتهای جدول دسته چهارم بودیم و درخواست3 خود را برای بازنگری در جهت ادامه حضور در لیگ را پر کرده بودند. اولین چیزی که متوجه شدم این بود که با تیمی با کمترین استعداد روبرو هستم. بازیکنان بد، آنقدر که حتی نمی شد به آنها سخت بگیرم چون انرژی کافی را برای بازی ساده خود نداشتند. در ابتدا سعی کردیم آنها را تشویق کنیم. گلری به اسم سیمپسون داشتیم که کوتاه، چاق، عزب و به نظر دائم الخمر بود. شش پوند در هفته دستمزد می گرفت. هارتل پول در انتهای جدول لیگ بود که من آمدم. در حالی که او فکر می کرد چیزی نمی تواند از آن بدتر شود. در ابتدای حضورم، کمی بهتر کار کرد. اما به سرعت من و تیلور فهمیدیم که عصرها را در یک بار به اسم کمرونز بیر سر می کند و آبجویی قوی می خورد. به او گفتم اگر یک بار دیگر در میخانه ببینمت، تو را می کشم. میخانه خود را عوض کرد! چندان در تیم دوام نیاورد چون ما دروازه بان سابق فارست، پیتر گرومیت را خریدیم.
اولین خرید ما دفاع کناری فارست، برایان گرانت بود. بستن آن قرارداد یک درس برای من داشت، چون با اولین مربی ای روبرو شدم که رفتاری بی ادبانه در مواجهه با من داشت. جان کری، مدافع سابق منچستریونایتد و ایرلند جنوبی، با گفتن این که می روم ناهار بخورم، مذاکرات را متوقف کرد. سعی داشتم حدود صد پوند از مبلغ دو هزار پوندی که می خواستند تخفیف بگیرم. بعد مربی ناتینگهام گفت که باید صبر کنم چون می خواهد ناهار بخورد. در ماشین خود نشسته بودم که از در اصلی خارج شد و شروع به کشیدن پیپ کرد. دوباره سعی کردم و گفتم شانسی هست که حالا کار را تمام کنیم آقای کری؟ مرد نفرت انگیز بدون حرفی از کنار ماشین من رد شد، تنها یک انگشتش را بالا آورد، مانند یک معلم مدرسه که به یک بچه می گوید صبر کن. رفتاری غیر ضروری و نابخشودنی در مواجهه با یک تازه کار که تنها چند هفته سابقه مربیگری داشت. چیزی که همیشه سعی می کنم از آن پرهیز کنم. هر مربی جوانی که بخواهد من را ببیند، هر چه لازم باشد به او وقت اختصاص می دهم.
در نهایت قرارداد گرانت بسته شد و چند نفر دیگر. یک دروازه بان در یک ناحیه از کشور، یک وینگر چپ در جایی دیگر. جان مک گوورن را در زمانی خریدم که هنوز در مدرسه بود. مدیر مدرسه او به من گفت شما حق ندارید اینجا باشید آقای کلاف. وقتی در آن دوره به اتاق یک مدیر می رفتید، عذاب می کشیدید. وجود مک گوورن جوان در کنار من، تنها مسئله نبود. می خواستم او را به یک بازیکن حرفه ای تبدیل کنم و در شانزده سالگی در ترکیب اصلی قرار دهم. اما مدیر مدرسه که از پشت عینک خود من را برانداز می کرد گفت آقای کلاف، نظر من این است که مک گوورن جوان باید درس خود را ادامه دهد، به گرفتن نمره های عالی ادامه دهد و بعد به دانشگاه برود. حرفش را قطع کردم و گفتم زندگی معمولا به شما انتخاب های زیادی نمی دهد. فکر می کنم خود او است که باید تصمیم بگیرد. با وجود نظر مخالف مدیر، می دانستم که جان جوان می خواهد با من قرارداد ببندد. با مادرش حرف زده بودم. سرانجام مدیر اجازه داد و می دانستم یکی از شگفت انگیز ترین خریدهای دوره خود را انجام داده ام. مک گوورن با من به دربی کانتی و بعد ناتینگهام فارست آمد و بیش از آنچه بتواند نمره کامل در مدرسه به دست بیاورد، با من جامها را بالای سر برد. چند کاپیتان جام قهرمانی اروپا را دو سال پیاپی بالای سر برده اند؟
من و پیت (تیلور) شش روز در هفته در استادیوم بودیم و در رختکن حرف می زدیم. همیشه می گفت همسرش لیلیان، یکی از مهاجم های تیم ارنی فیتیان را تائید نمی کند. این اولین اختلاف نظر ما بود. به او می گفتم اهمیت نمی دهم لیل چه فکر می کند، ارنی بهترین مهاجمی است که داریم. همینطور بود و او گل های زیادی به ثمر می رساند. کمک کرد تا از انتهای جدول جدا شویم و به رتبه هجدهم در پایان فصل برسیم. تیلور چطور دوام می آورد، نمی دانم. او را می خواستم چون دوستی بود که همیشه حمایتم می کرد و دانش خوبی از فوتبال داشت. اما باید به دیدن او با سطل و اسفنج عادت می کردم.
در یک آلاچیق چوبی می نشستیم که مثلا جایگاه مربیان بود. به زحمت برای دو خرگوش جا داشت که نمی توانست من و پیتر با آن اندازه را در خود جا دهد. پیتر تنهایم می گذاشت و در کنار سطل و اسفنج خود قرار می گرفت. باید این کار را می کرد تا به نظر همه چیز عادی به نظر بیاید. رئیس باشگاه مراقب ما بود به خصوص مراقب تیلور که اگرچه در مربیگری همکار من بود، باید به عنوان تمرین دهنده دیده می شد. یک بار به پیتر گفتم سگ من دل بیشتر از تو در مورد مصدومیتها می داند. وقتی یکی از بازیکنان به درمان نیاز داشتنه باشد، پیتر در حالی که اسفنج خیس را فشار می دهد فریاد می زند بلند شو! می توانست با پای شکسته شده، زانوی پیچ خورده یا شانهی از جا در رفته کنار بیاید. راهکار بهبود همه آنها یکسان بود. یک سطل و یک اسفنج!
همیشه به هرکسی که قدم به دنیای مربیگری می گذارد می گویم که باید به سرعت تصمیمات دشواری بگیرد. نمی دانید تا چه زمانی در آن پست دوام می آورید پس سه ماه اول حیاتی است. مشکلات از سوی بازیکنان پیش نمی آید، کار با آنها ساده تر است. مشکلات همیشه از سوی رئیس و هیئت مدیره است. باید قوانینی به وجود بیاورید. هزینه کردن، بخشی از زندگی در این کار است و اینطور باید قلمروی خود را بسازید. تازه کار بودم؛ من و تیلور داشتیم اولین قدمها را بر می داشتیم و به اندازه یادگیری در مورد کار خودمان، در مورد باشگاه هم چیزهایی می فهمیدیم. مهم است که یک نقطه امن داشته باشید. باربرا برای من خانه ای گرم و لذت بخش در فنز استیت، در غرب هارتل پول ساخته بود. یک خانه جدید از آنها که شهرداری می سازد. این اولین خانه ما بود که با 2300 پوند آن را خریده بودیم. وسایل زیادی نداشتیم اما کافی بود. خبری از چمن در حیاط هم نبود چون هیچوقت وقت سبز کردن آنها را نداشتم. نایجل هنوز مدرسه نمی رفت اما عاشق توپ فوتبال خود بود. به او گفته بودم که برایش در حیاط چمن می کارم، اما هیچوقت به قولم عمل نکردم.
زمان زیادی طول نکشید تا یکی از آن موقعیت های آشنا پیش بیاید؛ یک جدل تمام عیار با رئیس باشگاه. ارنی اُرد آزارم می داد. جثه او آزارم می داد. مرد کوچکی بودکه با رولز رویس خود طوری از خیابان رد می شد که انگار کسی پشت فرمان ماشین نیست. یک فروشنده تمام عیار بود که صاحب همه چیز آن باشگاه بود. هر روز به باشگاه می آمد و می خواست بداند چه می کنم و خوشحال نشد وقتی گفتم به او مربوط نیست. کسی حق دخالت در کار من نداشت و او هم مستثنی نبود. کار به جایی رسید که به او گفتم کمی فضا برای کار کردن به من می دهی یا از ورزشگاه بیرونت می کنم. به نظر کاری که من و تیلور می کردیم را درک نمی کرد.
کار با رسانهها را بلد بودم و از هر فرصتی برای کشاندن آنها به باشگاه با دوربینها و دفترچه های یادداشتشان دریغ نمی کردم. کمک کردم تا چمن، رنگی بگیرد. هماهنگ کردم تا راننده کامیونها آهن آلات لازم را برای تعمیر سقف جایگاه بیاورند و مطمئن شدم که رسانهها برای ثبت آن لحظات حاضرند. هارتل پول هیچوقت جایی به اندازه یک اینچ در روزنامهها نداشت. اُرد، آن مردک بی شرم کوچک باید از ما تشکر می کرد. اما به جای آن سعی کرد پیتر تیلور را اخراج کند. هیچوقت نیاز ما دو به هم را متوجه نشد حتی با اینکه پیتر سعی می کرد در همه جا با سطل و اسفنج دیده شود. تصمیم او اخراج پیتر بود. همان زمان بود که به سراغم آمد و اعلام کرد از حالا به بعد پسر من مسئول تمام مسائل عمومی و ارتباط با رسانهها خواهد بود. به او گفتم گم شو و به کارم ادامه دادم.
در یک جلسه هیئت مدیره تائید کرد که من و تیلور اخراج شده ایم. اما حاضر به رفتن نشدیم. فکر می کنم سعی داشت من را علیه تیلور بشوراند که نقشش همواره مورد انتقاد هیئت مدیره بود. احساس ما این بود که اُرد می خواهد اختلاف بیندازد و حکمرانی کند. می خواست اعتماد به نفس دو مربی جوان را تضعیف کند و هیچ هدفی نداشت جز اینکه خود شخصا باشگاه را به جلو ببرد و همه اعتبارها را کسب کند. ما مقابل او و خواسته هایش بودیم.
آنجا رانندگی با اتوبوس را یاد گرفتم. راهی طولانی مثلا بین هارتل پول و ساوتند بود و راننده ای پا به سن گذاشته داشتیم. احساس کردم شاید نیازی احساس شود اما نشد. خوشبختانه تیم خوب کار می کرد. به جای جنگ در انتهای جدول، فصل دوم را به عنوان تیم هشتم به پایان بردیم و دائما در حال پیشرفت بودیم. زیباترین اتفاقی که در هارتل پول برای ما افتاد، تولد دخترام الیزابت بود. متاسفانه نمی توانستیم بلافاصله به او خوش آمد بگوییم، چون مشکلاتی در خصوص حشرات در بیمارستان بود که مادر و دختر را قرنطینه کرده بودند. من، سایمون و نایجلباید تا مدتی از یک پنجره مشتاقانه آنها را می دیدیم. اما تصویر خانوادگی ما کامل شده بود با اینکه هنوز باید کمی چمن در حیاط می کاشتم. خاندان کلاف آماده جابجایی بودند. باشگاهی بزرگتر که سرتیترهای بیشتری را به خود اختصاص می داد و سلطنتی برای خود خلق کرد که یکی از بزرگترینها بود، منتظر ما بود.
پاورقی:
- در روزگار ما حداقل یک پزشک به همراه تیم است که کیفی پر از اسپری و ویتامین دارد اما در سال های دور، تمرین دهنده ای که در کنار تیم بود باید یک سطل پر از یخ می داشت و به همراه اسفنج سعی می کرد هر آسیبی را درمان کند!
- جاناتان ویلسون معروف کتابی به همین اسم در مورد کلاف دارد: هیچکس، هیچوقت نگفت متشکرم!
- بعد از سطح چهارم، دنیای آماتورها بود. این امکان وجود داشت که تیمی از سطح پایین تر مجوز حضور در سطح لیگ را بگیرد اما به دلیل امکانات کم، در همان سطح باقی گذاشته شود.