طرفداری- رابرت یکی از داستان هایی که روزنامه ایتالیایی منتشر کرده بود را برای ما تعریف کرد. در شب عروسی هربرت در 1905 او تلگرافی دریافت کرد که او را به بازی فردا در جنوا دعوت می کرد. او به صبح روز بعد با همسرش خداحافظی کرد تا به جنوا برود. دلیل ازدواج این دو، درک و تفاهمی بود که داشتند. همسر هربرت می دانست او عاشق فوتبال است و نمی تواند برای یک لحظه هم آن را از یاد ببرد.
از خیابان های منسفیلد تا تاسیس باشگاه میلان؛ در جستجوی ردپای هربرت کیلپین (بخش اول)
رابرت از آن همه شکاف در داستان خسته شده بود. به نظر یک چیزهایی باهم جور درنمی آمد. " صنعت صادرات تور در محل زادگاه هربرت در ناتینگهام بسیار خاص است چون میان این تور هم شکاف هایی وجود دارد. اگر این شکاف ها را پر کنید، دیگر تور نخواهید داشت، بلکه یک پنبه خواهد بود." به نظر می رسید رابرت منظوری پشت این حرفش دارد. "ناتینگهام، مکان افسانه ها است. در زمین تفریحی جنگلی گریبالدی، پناهگاه افسانه رابین هود و مردانش، محل نمایش هربرت به شمار می رفت."
من از حرف های رابرت چیزی دست گیرم نمی شد پس از او پرسیدم: "باشگاه میلان با کتاب تو «ارباب میلان» چه برخوردی داشت؟" او نام مارکو آماتو را بر زبان آورد. این اولین بار نبود که این اسم از دهن رابرت بیرون می امد. آماتو، مسئول موزه باشگاه میلان بود. او قبول کرده بود کتاب رابرت را برای آگاهی هواداران میلان به بازدید کنندگان نشان دهد. تقریبا به جز کورواسود و بخشی از هواداران متعصب، کسی هربرت کیلپین را نمی شناسد.
همانطور که ملاقات ما با رابرت تمام می شود به این پی می بریم دو داستان متفاوت در مورد هربرت وجود دارد. یکی داستان خود کیلپین است-یا هرچیزی که به اسم او منتشر می شود- و دیگری داستانی که رابرت نیری برای ما تعریف کرد و البته به گفته خودش کمی تخیلات را هم به کتاب اضافه کرده است.
کلیسای جامع میلان (The Duomo di Milano)
حالا در بیرون کلیسای جامع میلان ایستاده ایم. مردی دست فروش و کبوترهایی که دسته جمعی یک جا جمع شده اند، منظره را کلاسیک تر می کنند. ساختار کلیسای جامع باشکوه است که پیچیدگی های زیبا و خاص خود را دارد. بزرگترین کلیسای ایتالیا، در زمان قدرت جان گالئاتزو ویسکونتی، «ارباب میلان» ساخته شده است. این را می توان از پلاکی که بر روی کلیسا نصب شده، فهمید. او می خواست مکانی نمادین و سمبلیک بسازد بنابراین دستور داد کلیسای جامع با سنگ مرمر پوشیده شود که به دست معماران فرانسوی انجام شد.
ساده است که میان دو «ارباب میلان» تفاوت هایی را دید. هربرت و جان گالئاتزو تفاوت های زیادی داشتتد. س سیرو به عنوان معبد فوتبال شبیه به سفینه فضایی بود که بر روی زمین فرود آمده است؛ زیبا و با وقار. با این حال هردو مرد چیزی ساختند که تا سالیان سال به یادگار خواهد ماند. کیلپین خیلی پیشتر از ساخت سن سیرو از دنیا رفت اما این میراث او بود.
پس از آن که در 1891 هربرت ناتینگهام را به مقصد تورین ترک کرد بوسیو، رابط هربرت در ایتالیا کارخانه نساجی خودش را در پیده مونت به راه انداخت. تخصص کیلپین در شمال ایتالیا بسیار ارزشمند بود چون اقتصاد به سمت صنعتی شدن می رفت. بوسیو در زمانی که در ناتینگهام بود، ورزش فوتبال را فهمید و خواست در کشور خودش هم تیمی داشته باشد. او به تورین آمد و تیم اینترنازیوناله تورینو را تاسیس کرد. اولین تیم شبه جزیره.
کیلپین و بوسیو هردو در کنارهم بازی کردند و هربرت به اولین انگلیسی تبدیل شد که در خارج از کشور فوتبال بازی می کند. بعد ها و در سال 1897کیلپین به شهر بزرگ میلان رفت. او به سرش زد که تیمی برای خودش داشته باشد. باشگاه فوتبال و کریکت میلان در 16 دسامبر 1899 تاسیس شد. این ایده در هتلی به نام «Hotel Du Nord et des Anglais» به ذهن هربرت خطور کرد.
او دوستش ادواردز که ارتباطاتی قوی داشت را رئیس باشگاه کرد. با وجود اینکه هربرت باتجربه ترین بازیکن بود، دیوید آلسیون را به عنوان کاپیتان تیم برگزید تا هیچ سمتی در میلان نداشته باشد اما همه کارها به دست او انجام شود.
حال در کازا میلان، ساختمان باشگاه در شمال شهر قرار داریم. کسی از ما می پرسد "کیلپین؟"مردی با سبیل کلفت و ضخیم که صدایی تکان دهنده داشت. لوئیجی لاروکا نام او بود که به گرمی دست ما را فشرد. در 1998 قبری ناشناخته از کیلپین در Cimitero Maggiore پیدا شد. او در بخشی که برای پروتستان ها جدا شده، به خاک سپرده شده بود. نام او را «آلبرتو» گذاشته بودند، ورژن ایتالیایی «کیلپین».
لوئیجی با همان صدای ضمختش می گوید: "تنها یک جعبه باقی مانده است. امیدوارم بودم در قبرش چیزی مربوط به میلان پیدا کنم اما نشد. فقط استخوان باقی مانده است. بنیان گذار میلان را لمس کردم و تا آخر عمرم این حس را فراموش نخواهم کرد." لوییجی احساساتی شده بود. در راه رفتن به آرامگاه کیلپین، صدای خش خش برگ ها و سکوت شما را تحت تاثیر قرار می دهد اما مسیر روشن است.
گنبدی که آرامگاه کیلپین در آن قرار گرفته کوچک است، کمی بزرگتر از یک جعبه کفش اما، توجه بازدید کنندگان را به خود جلب می کند. در اطراف آن یک گلدان گل رُز و شال میلان قرار گرفته است. یک کاغذ تکه تکه شده روی زمین افتاده که روی آن نوشته شده: "قرمز و مشکی. قرمز برای اینکه که ما شیاطین خواهیم بود و مشکی برای وحشتی که در دل حریفانمان ایجاد خواهیم کرد."
این نقل قول از کیلپین دلیل رنگ پیراهن میلان را توضیح می دهد. این کاغذ توسط یک «میلانیستا» که از روسیه آمده بود نوشته شده است. لوئیچی سکوت را می شکند. "شخصا از این جور جاها خوشم نمیاد، بریم جای دیگه" ما در حالی که محو تماشای آن جا شده ایم، به دنبال لوئیجی از کوریدور خارج می شویم.
به مکانی رسیدیم که نام و اسامی شهروندان برجسته و پرافتخار این شهر نوشته شده است. در زیر این گورستان عجیب و غریب، تاریخ و افسانه میلان زنده است. قبر جوزپه مه آتزا هم آنجا است. همانطور که اینجا نوشته شده، به پاس زحمات مه آتزا، نام این بازیکن بر روی استادیوم سن سیرو گذاشته شده است.
لوئیجی ادامه می دهد: " امیدوارم او را به این قسمت گورستان بیاورم. اما سخت است نه به خاطر پول، بلکه به خاطر مشکلات سیاسی." لوئیجی خودش را جمع جور می کند و ادامه می دهد: "و حالا شاهکار من!" او لبخند می زند. سه پلاک سنگ مرمر به دیوار نصب شده اند و نام شهروندان برجسته شهر میلان روی آن نقش بسته. هربرت کیلپین هم در میان آن ها است. لوئیجی با لبخندی ناشی از رضایت از کاری که انجام داده به دیوار می نگرد.
مقابل دیوار می ایستیم و از لوئیجی می پرسم: "طرفداران میلان هربرت را چگونه آدمی می دانند؟" او می گوید:" آه، جوانان اصلا او را نمی شناسند اما بدون او، میلانی وجود نداشت. جوانان شاید ندانند بارسی که بود. آن ها به تاریخ باشگاه علاقه ای ندارند."
یک جای دیگر بود که لوئیجی تمایل داشت به ما نشان دهد. قلعه قرون وسطایی، یکی از جاذبه های اصلی در پارکو سمپیونه است. این مکان پنج دقیقه با آرامگاه فاصله دارد. «Arena Civica» که توسط ناپلئون به عنوان امفی تئاتر به رومیان معرفی شد را هم دیدیم. لوئیجی با نگهبان صحبت می کند تا به ما اجازه دهد به زمین برویم. " اینجا جایی است که هربرت فوتبال بازی می کرد و مشروب می نوشید."
سیمون که همراه ما بود گفت:" خارق العاده است. اصلا شبیه به چیزهایی که قبلا دیده ایم نیست." فقط فایبرگلاس هایی که در آنجا قرار داشت باعث بفهمیم در زمان به عقب برنگشته ایم و در قرن 21 هستیم. همه چیز حال و هوای گذشته را داشت. در ژوئن 1986 وقتی برلوسکونی برای اعلام مالکیت میلان در این جا با هلیکوپتر فرود آمد تا ترکیب تیم را بشناسند.
تفاوت میان کیلپین و برلوسکونی مشهود است. گروهی از هواداران به شخصیت بالای کیلپین اشاره می کنند و آن را برعلیه سیاست های کثیف برلوسکونی استفاده می کنند. برلوسکونی، برای این دسته سیمای نمادین فوتبال تجاری است. کورواسود همیشه توجه ویژه ای به هربرت کیلپین داشته است. آن ها در نودمین سالگرد مرگ کیلپین، باشگاه را به خاطر اینکه بیشتر به جای گرامیداشت شخصیت های محبوب، به رئیس فعلی بهای بیشتری می دهند، مورد انتقاد قرار دادند.
گروه مشهور به «La Banda Casciavìt» باور داشتند توجه بیش از حد به برلوسکونی کاری غلط است چون تاریخ باشگاه از 1899 شروع شد نه زمانی که برلوسکونی ریاست را برعهده گرفت. این گروه خودشان را خسته از سیاست و تجارت های فوتبال مدرن معرفی می کردند. آن ها باور داشتند مردم در حال فراموشی تاریخ هستند و ریشه ها در حال نابودی است. با افزایش ناامیدی از مدیریت باشگاه، آن ها به هربرت کیلپین روی آوردند.
هربرت در 1908 کفش هایش را آویخت تا با 23 بازی و سه قهرمانی با میلان وداع کند. درهمان سال فدراسیون حضور بازیکنان خارجی را ممنوع کرد و یک شکاف بزرگ در باشگاه شکل گرفت. گروهی از بازیکنان خارجی یکجا جمع شدند تا اینترمیلان را تشکل دهند. کیلپین که با زنی ایتالیایی ازدواج کرده بود اما بچه ای نداشت، به خاطر نزاع داخلی زندگی اش به هم ریخت. او دیگر آن آدم سابق نبود و در بازی ها دستش را در جیبش می کرد و بازی را می دید. او در دنیای خودش بود.
در اکتبر1916، کیلپین در سن 46 سالگی درگذشت. گفته می شود اعتیاد او به الکل و سیگار باعث مرگش شده است اما سخت است که با قاطعیت گفت. گاتزتا دلو اسپورت با عنوان «سردمدار فوتبال ایتالیا درگذشت» به این اتفاق تلخ واکنش نشان داد. کانال هایی که موسولینی هنوز در اختیارش قرار نگرفته بود و خصوصی بودند به این اتفاق تلخ پرداختند. در سال 2013 کورواسود که متعصب ترین هواداران میلان هستند با در دست گرفتن بنرهای مربوط به کیلپین، به اهمیت او در فلسفه باشگاه اشاره کردند. سیمون و جیمز هردو شگفت زده از اینکه کیلپین چقدر در ایتالیا شناخته شده است، احساساتی شدند.
در میلان داستان هربرت همچنان در شهر جاری است. این داستان دو برادر که قصد داشتند ماجراجویی را از ایتالیا دنبال کنند، با استقبال گرم ایتالیایی ها همراه بود. گروهی از طرفداران هربرت از ما پذیرایی کردند. فوتبال می تواند ذات بد یا خوب انسان را نشان دهد. یک روز قبل از ترک میلان که اتفاقا صد و چهل و هفتمین سالگرد مرگ کیلپین هم بود، مارکو آماتو لباس های میلان را پوشیده بود و با به ما موزه را نشان داد. پس از آن او از دو برادر که فامیل هربرت بودند، خداحافظی کرد. او در آخرین لحظه جمله ای گفت که شاید اهمیت فوتبال را از بُعد انسانی نشان دهد: "خداحافظ امیدوارم دوباره ببینمتون، اینجا خونه شماست."