طرفداری- می خواهم در مورد یک رادیو، داستانی به شما بگویم. امروز باید لیست نهایی 23 بازیکن تیم ملی برزیل، برای حضور در جام جهانی 2018 روسیه را انتخاب کنم. برای من افتخار بزرگی است، اما مسئولیت زیادی هم به همراه دارد، چون می دانم معنای زیادی برای بازیکنان تیم ملی دارد. قبل از اینکه لیست را اعلام کنم، می خواهم توضیح دهم این شغل، برای من چه معنایی دارد.
به قلم تیته در The Players Tribune؛ به خاطر برزیل (بخش اول)
وقتی به سائوپائولو برگشتیم، انسان ها با آجر به ماشین های ما حمله و بازیکنان را تهدید کردند. روزهای وحشتناکی بود، چون از نظر من آن ها طرفدار واقعی نبودند، بلکه یک مشت دزد و وحشی محسوب می شدند که ماهیت انسانیِ فوتبال را با تعصب های ترسناک، به خطر انداخته بودند.
در داخل مرکز تمرینی بودیم و یک اتفاقی رخ داد که هیچوقت فراموش نمی کنم. یکی از دروازه بانان ما که رافائل نام داشت، برخاست و جلوی بازیکنان شروع به حرف زدن کرد. «ما دزد نیستیم، انسانیم. ما همیشه سخت تلاش می کنیم تا بهتر بشیم. خانواده داریم. اون ها حق ندارن با ما اینکار رو انجام بدن.» و پس از این حرف ها، مقابل دیدگان همه، شروع به گریه کرد. لحظه ای باورنکردنی بود، زیرا در آن لحظه، احساساتش واقعی بودند.
طبیعتا من هم از جایم بلند شدم و گفتم: "مشکلی نیست رافائل، این رو هم حل می کنیم."
در واقع آن حرف ها از ته دلم بیرون نیامدند. مطمئن نبودم، فقط می خواستم وظیفه خودم را انجام دهم. آن روز با خودرویم که پشتش با آجر له شده بود، به خانه بر می گشتم و با خودم می گفتم «ممکنه که فردا شغلمو از دست بدم؟»
واقعا مثل معجزه است که کورینتینانس توانست با من سرپا بایستد و آن همه فشار را تحمل کند. یک سال بعد، من و همسرم در خانه مان نشسته بودیم و باهم شربت می خوردیم. به خاطر پیروزی و موفقیت، جشن گرفته بودیم. ساعت چهار صبح بود و تازه پس از فتح جام لیبرتادورس، به خانه برگشته بودیم. دلیلش را نمی دانم، ولی از همسرم پرسیدم: "لایقش بودیم؟"
او اتفاقات یک سال قبل را به خاطر من آورد. گفت که فداکاری های زیادی کرده ام، روزهایی بوده که تحت فشار بوده ام، اما هرگز تسلیم نشدم. همه چیز فراتر از برداشت های ذهن من بود. اگر از من احساساتم را بپرسید، چیزی ندارم بر زبان بیاورم. زندگی به من نشان داد، در عرض یک سال همه چیز می تواند کاملا عوض شود.
آن شب جام را درآغوش گرفتم و اشک ریختم. شاید تعجب کنید چطور فوتبال می تواند اشک مرا دربیاورد، اما باور کنید به خاطر فوتبال نیست. موضوع، عمیق تر از این حرف هاست. موضوع، خانواده است. احساسی که توصیفش را غیرممکن می دانم. باید این لحظات را تجربه کنید تا منظورم را بفهمید. برای مثال برزیل در جام جهانی 2014 مقابل آلمان بازی کرد.
با همسرم در خانه بازی را تماشا می کردم. وقتی آلمان گل چهارم را زد، همسرم گریه کرد. از او حالش را پرسیدم و جوابی که شنیدم این بود: "کاری از دستم برنمی آید به جز گریه." می دانید چرا؟ چون خودش را به جای همسر مربی تیم ملی گذاشته بود. چون او می دانست این باخت سنگین نه تنها برای بازیکنان، بلکه برای خانوادهشان چه معنایی دارد.
پس از شکست 7-1، حدس می زدم ممکن است به سراغ من بیایند. وقتش فرا رسیده بود، ولی نه! واقعا وقتی خبر به گوشم رسید، ناامید، عصبانی و غمگین شدم. ناگهان یاد مادرم افتادم، یاد رنج هایی که کشید تا بزرگ شوم، مایوس نشوم و والاتر از همه این ها، به زندگی ادامه دهم. همینکار را هم انجام دادم. مادرم الهام بخش من بود.
تا یک هفته پس از تصمیم فدراسیون، گریه می کردم. نمی خواستم متوقف شوم. اگر قرار بود فلسفه و دانشم از تاکتیک را گسترش دهم، حتی به خارج از کشور هم می رفتم. پس سوار هواپیما شدم و تمام انرژی منفی را پشت سرم گذاشتم. از دو شخص و استاد می خواهم تشکر کنم؛ آقای کارلو آنچلوتی و آقای بیانچی. وقتی به مادرید رفتم، آقای آنچلوتی بسیار مهربان رفتار کرد.
یک هفته آنجا ماندم و او فلسفه 3-3-4 و دفاع با 2-4-4 را برای من توضیح داد. او، تمام اطلاعاتی که از بازیکنان در اختیار داشت، به من داد. از روش های تمرینی خود گفت. خیلی خوشحال بودم. برای من این اتفاق مثل این بود که یک کودک، وارد مغازه شکلات فروشی شود. در سه جام جهانی گذشته، یادداشت های خودم در مورد جام جهانی را نوشته بودم که به صورت کتابچه نگهداری می کردم. البته ناگفته نماند، همسرم مخالف این دیوانه بازی من بود.
تاکتیک ها برای من عضو جدایی ناپذیر فوتبال هستند. دوست دارم ترکیب را بنویسم. حقیقتا نحوه کنار آمدن آقای آنچلوتی با سرخیو راموس، رونالدو و ایسکو، برای من چشم نواز و سحرآمیز بود.
وقتی به ملاقات آقای بیانچی رفتم، از قبل می دانستم ما تقابل های بسیاری داشتیم. پس از ساعت ها بحث و گفتگو، آقای بیانچی به من گفت: "کورینتینانسِ تو از لحاظ ذهنی تیمی بسیار قدرتمند بود. ما آرژانتینی ها می دانیم که شما برزیلی ها عادت به تخریب ما دارید. همین احساسات باعث می شود نامتعادل شوید که شما نشدید و از نظر من، تیمی با تمرکز بالا بودید."
وقتی به کورینتینانس برگشتم، سعی کردم فوتبال پرسرعت را پیاده کنم. سال 2015 قهرمان لیگ شدیم و این قهرمانی مزه دیگری داشت، چون همراه با بازی زیبا به دست آمد. رناتو آگوستو، رالف، الیاس، برونو هنریکه و سایر بازیکنان عالی بودند. الان که فکر می کنم، شاید سال 2014 وقتی مرا به عنوان سرمربی سلسائو انتخاب نکردند، به صلاح من بود. چون عوضش مطالعات بسیاری کردم و سبک فوتبالی خودم را بهتر کردم.
در ژوئن 2016 فدراسیون فوتبال برزیل مرا به عنوان سرمربی جدید تیم ملی برزیل انتخاب کرد! لحظه ای باورنکردنی آمیخته با احساسات که هنوز هم از ذهنم پاک نشده است. در واقع در بحران تیم را به دست گرفتم. اگر به اکوادور می باختیم، شرایط پیچیده می شد. پس به گذشته برگشتم و به یاد دوران کورینتیانس افتادم که با یک شکست، از لیبرتادوس حذف شدیم و بقیه اش را هم که می دانید. «مرد، چه فاجعه ای رخ می دهد اگر نتوانیم به جام جهانی صعود کنیم؟ پس میراث من چه می شود؟»
صبح روزِ فردا از خواب بیدار شدم و با خودم گفتم پیشنهاد فدراسیون را رد می کنم، چون وقت مناسبی نیست. سپس تردید کردم. به مادرم، به پدرم فکر کردم. به دستان مادرم فکر کردم که به خاطر کار تا سه صبح، پینه بسته بود. به پدری که با من می نشست و با رادیو فوتبال را دنبال می کردیم. «خب تو برای این موقعیت جنگیدی و الان که به آن رسیدی، قصد تسلیم شدن داری؟ نه! شانسِ برآورده کردن رویاهایم را دارم.»
پس قبول کردم به کارم ادامه دهم. تاکتیک و چینش هم مهم بود، اما اول تصمیم گرفتم با تک تک بازیکنان صحبت می کنم. می خواستم حضوری و شخصا با بازیکنان حرف بزنم، چون مساله، اعتماد است. حرف های مارسلو از یادم نمی رود. او عالی، بسیار خلاق و بااستعداد است. در جریان صحبت با مارسلو، گفتم: "مارسلو چه خبر؟ مصدوم که نیستی؟" مارسلو هم در جوابم گفت: "پروفسور، از وقتی 17 سالم بود، در تیم ملی بودم. چه جوانان و چه بزرگسالان. هرموقع هم دعوت می شوم، افتخار می کنم. خانواده هم افتخار می کنند. می خواهم بگویم بازی برای سلسائو باعث افتخارم است. اگر دعوتم کنید، بدون لحظه ای تردید سوار هواپیما می شوم."
به نیمار و دنی آلوز هم زنگ زدم و آن ها هم، ایده ای که در ذهنم بود را بیان کردند: ساخت محیطی شاداب و صمیمی برای جنگیدن! قبل از بازی مقابل با اکوادور، یک مسابقه بسکتبال تماشا کردیم. مسابقه کلیولند مقابل گلدن استیت در فینال رقابت ها. لبران جیمز توپ را به کایری اروینگ پاس می دهد، اما اروینگ تصمیم می گیرد اقدام به پرتاب کند که تبدیل به امتیاز نشد.
از لبران انتظار می رفت داد بزند و بگوید «چرا آن پرتاب را انجام دادی؟» اما او یک سوپراستار است. به جای عصبانیت، خیز برداشت و از روی ریباند، توپ را دراختیار گرفت و دوباره به اروینگ پاس داد که منجر به امتیاز هم شد. به بازیکنانم گفتم: "این چیزی است که از شما می خواهم. این فضا و محیط، برای من ارجحیت دارد. همه برای همدیگر می جنگند، حتی ستاره ها."
بازی برابر اکوادور را 3-0 بردیم. پس از بازی، همه بازیکنان یکجا جمع شدند و دعا کردند. به خواهشِ من، تمام پرسنل حتی نیروهای امنیتی آمدند تا دعا کنند.
حالا برای جام جهانی آماده می شویم. جایی که رویای یک ملت در آنجاست. انتظارات برای قهرمانی، فشار زیادی دارند، اما از نظر من، بدون فشار و استرس نمی توان به موفقیت رسید. می دانم اگر پدرم زنده بود، می گفت بگذار بچه ها در زمین کار خودشان را بکنند. او همیشه اعتقاد داشت بازیکنان مسن، کند هستند و نباید بازی کنند. اگر سنتان بالای 27 باشد، از نظر پدرم نباید بازی کنید. این نقل قول فوق العاده از پدرم است (می خندد)!
بازیکنان مسن مثل لاکپشت و جوان ها بیشتر چابک هستند. انرژی بیشتری دارند. به جوان ها بازی دهید!
مطمئنم اگر او دنی آلوز را می دید که با 35 سال سن، در تمرینات می رقصد و با انرژی است، نظرش را عوض می کرد. فقط خدا می داند در روسیه چه اتفاقی خواهد افتاد، اما از صمیم قلب امیدوارم برزیل، پشت ما باشد. می دانم تلویزیون، نسل جدید را عوض کرده، اما دعا می کنم موقعی که تیم ملی برزیل بازی می کند، میلیون ها پسربچه پای رادیو بنشینند و بازی را دنبال کنند.