اختصاصی طرفداری- از همان اولین سکانس هایش توی حافظه ام مانده، جام جهانی 98 را می گویم که به باور من هنوز برای خیلی از بچه های دوره و زمانه ما شیرین ترین جام جهانی همه این سال ها بوده است.
نبود تکنولوژی در این سطح به همه چیزهایی که می دیدیم و می شنیدیم تازگی می داد، حتی غیر منطقی ترین و مضحک ترین اظهار نظرات را هم با شعفی وصف ناپذیر می بلعیدیم. اینکه دنی پترسکیو چگونه دروازه انگلیس را باز کرد یا اینکه فرناندو ردوندو چگونه از هواپیمای پاسارلا جا ماند و خیلی چیزهای دیگری که برای ذهن ابتدایی و بی آلایش مان جذاب بود. همیشه برایم سوال بود ببتوی برزیلی چرا برخلاف جام جهانی قبلی شماره هفت نپوشیده، هفت نپوشیدن ببتو و ده نپوشیدن باجو برای من یک نوع دهن کجی به دو ستاره ای بود که تا حد مرگ دوستشان داشتم. شماره بیست ریز نقشی که اولین گل جام را برای سزار سامپایو ساخت که بعد گل پیراهنش را گرفت سمت تماشاچیان پشت دروازه اسکاتلندی که دروازه بانش جیم لیتون 39 ساله بود با آن ابروهای پر. آن روزها به مدد ویژه نامه جام جهانی که کیهان ورزشی می زد و دایره المعارف ما بود فهمیده بودم سزار سامپایو مثل دونگا و دراگان استویکوویچ توی جی لیگ ژاپن بازی می کرد. امیر حاج رضایی هم توی یکی از همان برنامه ها گفته بود جی لیگ خانه سالمندان فوتبال جهان است. چه کیفی می داد تماشای برزیل 98 با تافارل، لئوناردو، سامپایو، جونیور بایانو، آلدایر و خیلی اسم های دیگر که بهتر می دانید. آن هم در برابر اسم های نوستالژیک مراکشی که حتما یادتان مانده: ذکریا بن ذکری، صلاح الدین بصیر و البته مصطفی حاجی.
شاید آن صحنه ای که ایتالیا در بازی شیلی صاحب پنالتی شده بود را فراموش کرده باشید ولی آنچه در ذهن من هنوز ثابت مانده این است که باجو توپ را از کنار انریکو کیه زا بر می دارد و در جهت حرکت نلسون تاپیا می کارد کنج دروازه. همچنین مرور این نکته ضروری است که خط حمله شیلی از بهترین خطوط حمله جام بود؛ ایوان مخوف و مارچلو سالاسی که دو بار دروازه پالیوکای دوست داشتنی را باز کردند که با آن یقه بالا آمده و آدامسی که بخشی از دندان هایش بود، دل خیلی از بچه های آن زمان را برده بود. و عجیب اینکه نه پالیوکای سال 1998 و نه تولدوی سال 2000 گلر اصلی ایتالیایی ها نبودند ولی شدند. ایتالیا کامرونِ پاتریک امبوما و اتریش تونی پالیستر را برد تا حریف نروژی باشد که اسفندیار بهارمست نقش انکارنشدنی در صعودشان به دور بعد داشت. راستی دریبل های دنیلسون روی تک گل برزیل در آن بازی روی ضربه سر ببتو را که فراموش نکرده اید؟
بگذارید یک عذرخواهی همینجا از طرفداران احتمالی فرانسه داشته باشم ولی از کودکی تنفر خاصی نسبت به هر تیمی که شبیه تیم شاهینِ کارتون فوتبالیست ها بود در تک تک یاخته های من وجود داشت و همین باعث می شد همیشه نسبت به تیم هایی که انگار مشیت الهی است که برنده از زمین خارج شوند، گارد داشته باشم و مگر با این پیش زمینه می شود فرانسه 98 با آن خط دفاع نفوذ ناپذیر و آن خط میانی استثنایی را دوست داشت؟ عربستانی که بر خلاف چهار سال قبل و عین چهار سال بعد چیز خاصی در چنته نداشت را شکست دادند و همینطور آفریقای جنوبی و دانمارک را. دقیقا حضور ذهن ندارم ولی کریستوفر دوگاری همان بازی های نخست دسته گلی به آب داد که مثل دانیله ده روسی 2006 تا آخر تورنومنت رفت برای خودش. از آن گروه به جز این ها که شرحش رفت شیرجه های اشمایکل توی ذهنم مانده و برادران لادروپ و استادیوم هایی که بعد هر گل فرانسه غرق در شادی می شد و پیره عیسی پر اشتباه.
به شخصه خودم بیش از صد بار پسرخاله هایم را که منتخب جهان بر می داشتند با همین نیجریه 98 زمین گیر کرده بودم. پلی استیشن را می گویم با آن گرافیک نئاندرتالی و آن کیفیت گرافیکی افسانه ای که توی صحنه آهسته بدل به مربع هایی جدا از هم می شد و با این همه شیرین ترین ایده ما برای یک جمعه رویایی را می ساخت. ایده کلی بازی من هم این بود که فرارهای آموکاچی گریز پا را در وینگ راست همراه کنم با ضربات سر نوانکو کانو که مهاجم سنتر من بود. نیجریه 98 توی جام جهانی اما به اندازه کلوپ های کودکی ما سعادتمند نبود. این درست است که آنها در بازی افتتاحیه گروه چهارم اسپانیای نوستالژیک آن زمان را با زوبی زارتا، آرانزابال، هیرو، اچبریا و رائول شکست داده بودند ولی سایه تبانی آنها با پاراگوئه در روز آخر که هیچوقت درست و حسابی ثابت نشده بود تا آخرین روزهای حضورشان در فرانسه با آنها بود. نشان به این نشان که وقتی تیم اول گروه چهار در دور اول حذفی با چهار گل بازی را به پسران اشمایکل باخت همه از بیداری وجدان زمین حرف می زدند، نقل داستان پاراگوئه هم توفیر آنچنانی با این یکی ندارد، آنها هم از دور حذفی خیری ندیدند، درست بعد 114دقیقه مقاومت جانانه، گل طلایی خروس ها مثل تیر غیبی فرو رفت توی سینه چیلاورت و درست همین لحظه بود که بازیکنان پاراگوئه بعد گل لورن بلانی که نفهمیدم آن دقیقه از بازی توی شش قدم پاراگوئه چه می کرد، نفر به نفر جان باختند و سر جایشان خشک شدند.
قبل جام جهانی بخشنامه شده بود که تکل از پشت کارت قرمز مستقیم دارد، بگذارید همین جا اعتراف کنم که در ذهن هشت ساله من خیلی عجیب بود تصور اینکه آخر کدام آدم عاقلی باید با آگاهی از این قانون که کلی هم روی آن مانور داده بودند، بدون توپ از پشت کسی را بزند که بازی کره و مکزیک را دیدم و فهمیدم اگر حماقت در کره ماه هم باشد بالاخره آدمی دستش به آن می رسد. جذابیت بلژیک با لوک نیلیس، امیل امپنزا و ده ویلده برای من تحت الشعاع آزتکی های سبزپوش قرار گرفته بود که با لوییز هرناندز سرخ پوست به غایت شبیه بومیان امریکایی بودند که نسلشان در حال انقراض بود. بیراه هم نیست این حرف که از آن سال تا حالا دیگر هیچ کسی نه مثل خورخه کامپوس کوتاه قامت لباس پوشید، نه مثل کواتموت بلانکو توپ را گذاشت بین پاهایش و مدافع حریف را به هالیوودی ترین شکل ممکن دریبل زد. نمی دانم نیازی هست بگویم که این گروه از جهاتی برای ما خیلی حائز اهمیت بود، هر چه نباشد مثل هر جام جهانی توی ذهنمان قرار بود از آلمان مساوی بگیریم، آمریکا را بزنیم و با یک مساوی از یوگسلاوی رقیب مکزیک در دور بعد باشیم.
ولی انصافا این ادعا حداقل توی آن جام جهانی خیلی هم حرف پرتی نبود، حداقل توی زمین که این شکلی بود. در بازی با یوگسلاوی با همه اسم های بزرگش خیلی خوب بودیم، انصافا خوب بودیم و شاید حتی بهتر. یوگسلاوی زمان ما عجیب دوست داشتنی بود و مایلم این نکته را هم اعتراف کنم که با ادبیات کاربران سایت خودمان، من در آن زمان یک یوگسلاو فن بودم. فقط و فقط هم به خاطر یک نفر، پردراگ میاتوویچ؟ نه! ایویکا کرالیه. کرالیه توی دهن گزارشگران آن زمان به صد هزار شکل ممکن تلفظ شده بود، ایویکا کاریلیه، ایویچکا کرالیا، ایویسکا کرالیچ و ... شوربختانه باید اعتراف کنم که این دروازه بان به جز چرخش خوش آهنگِ نامش توی دهنم تقریبا هیچ ویژگی خاص دیگری نداشت و شاید همین هم برای من خاصش کرده بود. همین علاقه باعث می شد زنگ های ورزش که توی دروازه می ایستادم خودم را کرالیه خطاب کنم و برای بچه های کلاس که به زحمت رونالدو و زیدان را می شناختند از او بگویم. یوگسلاوی ما را با کاشته میهایلوویچ برد، هنوز هم فکر می کنم نکیسا باید توپ را می گرفت. واقعا کاشته متوسطی بود افسوس. آمریکا را با کیسی کلر، آلکسی لالاس، جف آگوس، ادی پپ و برایان مک برایدِ دوست داشتنی بردیم و کهولت بیش از حد ژرمن ها با کوپکه و کولر و کلینزمن هم باعث نشد که به آنها نبازیم. آلمان و یوگسلاوی رفتند به مرحله بعد و حداقل برای آلمان ها می توانم ادعا کنم که کاش نرفته بودند.
گروه هفت جام خیلی برای من یکی ویژه بود. ببرهای کلمبیایی که ترکیبش توی تورنومنت قبل یک تنه یک کلاس جرم شناسی قضایی بود با انگلیس دوست داشتنیِ گلن هادل، تونس و البته رومانی، گروه دیدنی ساخته بود. دروازه بانی داشت رومانی به اسم بوگدان استلیا که هنوز معتقدم بهتر بود توان خود را در کشتی کج، وزنه برداری یا یک چیزی شبیه همین ها صرف می کرد و خیال همه را راحت می کرد. آدرین ایلی مهاجم والنسیای کوپر، دنی پترسکیو بازیکن چلسی و پوپسکیوی گالاتاسارای را اضافه کنید به گئورگی حاجی تا ببینید از چه تیمی صحبت می کنیم. حکایت انگلیس هم همان حکایت همیشگی بود. فوتبالی که هر چه در رده باشگاهی جذاب بود در رده ملی بی نصیب. آن ها تونس و کلمبیای هیجان انگیز والدراما و آسپریلا را از پیش برداشتند اما در روز آخر بازی ها به رومانی باختند تا حریف آرژانتین باشند. گزارش بهرام شفیع روی گل دنی پترسکیو به انگلیس هنوز برایم شنیدنی است: "(با لحن خودش) حالا شاید شما بگید دنی پترسکیو چجوری تونست دروازه دیوید سیمن رو باز کنه؟ دلیلش اینه که دنی پترسکیو یه بازیکن خوش تکنیک و خوش نقشه که سال های سال تجربه بازی توی لیگ برتر انگلیس رو داره." به همین سادگی!
گروه هشتم هر تورنومنتی همیشه یک پرتی خاص برایم داشته، نمی دانم چرا شاید چون گروه آخر بود این حس در من مانده است. ژاپن با یوشیکاتسو کاواگوچی، هیده توشی ناکاتا و ماساشی ناکایاما همان اندازه که جذاب و سامورایی بود ناکام هم بود. نمی دانم نیازی هست بگویم که سورپرایز این تورنومنت از همین گروه پا گرفت؟ کرواسی بلاژ را می گویم با دراژان لادیچ، ایگور تودور، زوانمیر سولدو، زوانمیر بوبانِ خوش فکر، روبرت پروسینسکی خوش تکنیک و داور سوکر گلزن و آرژانتینی که ... . آن سال توی تحلیل های تلویزیون ما به مربی اش، دنیل پاسارلا می گفتند مربی اخلاق گرا. بعدها فهمیدم این مربی اخلاق گرا قبل از جام به بازیکنانش گفته یا موهایتان رو کوتاه می کنید یا جام جهانی بی جام جهانی. هیچ وقت منطق پشت این حرف را نفهمیدم همانطور که نفهمیدم گلن هادل چرا بعدها گفته بود معلولین حتما به خاطر گناهی در زندگی قبلی شان محکوم به معلولیت هستند و رفت پی کارش و تمام. باتیستوتا، اورتگا، کرسپو و خلاصه همه قیچی به کله انداختند الا ردوندو. کلی بعدها حسرت خوردم که در بهترین دوران بازیگری اش چرا باید مهم ترین تورنومنت ورزشی اش را از دست بدهد. شاید تحت تاثیرِ همین مِتُدهای اخلاق گرایانه پاسارلا بود که کارلوس روآی پنالتی گیر سال های بعد فوتبال را کنار گذاشت و رفت و کشیش شد. آرژانتینِ اخلاق گرای پاسارلا به هیچ وجه شبیه تیم های برنده نبود و حذف شد و احتمالا مثل نیجریه و پاراگوئه ای که می گفتند وجدان بیدار زمین گیرشان کرده، ما هم باید ریشه های آن شلیک سحرآمیز دنیس برگمپ را جایی در بازی ناجوانمردانه دیگو سیمئونه در دور اول حذفی جست وجو کنیم.
توی یک چهارم، دوئل ایتالیا و فرانسه آنقدر نزدیک بود که فقط ضربات پنالتی می توانست بینشان داوری کند. چهار سال قبل باجو پنالتی را به آسمان زد و آن سال پنالتی اول را زد، نمی دانم نیازی هست بگویم که دی بیاجو که دو سال بعد پنالتی اول ایتالیا مقابل هلند را زد با پنالتی آخرش در بازی فرانسه چه کار کرد؟ آلمان 98 را تنها با واژه استهلاک می توانم توصیف کنم. از مربی و نیمکتش بگیر تا نوک حمله همه شان کهنه و برهوت شده بودند و شگفتا که حتی سه گل کرواسی هم آنها را به خودشان نیاورد تا با سیلی سرجیو کونسیسائو بیدار شوند. هنوز که هنوز است بازی برزیل و دانمارک برایم بهترین بازی حذفی جام است. برگردان ناقص کارلوس و توپی که لادروپ ثانیه هایی بعد کاشت سه جاف دروازه تافارل تا شلیک ریوالدو و گل رونالدو و برزیلی که رفت نیمه نهایی. کلودیو لوپز آرژانتینی یکی از محبوب ترین ستاره های 98 بود که گل اول را به هلند زد، هنوز نفهمیدم الاغ پا کوتاه آرژانتینی ها آریل اورتگا (باور بفرمایید لقبش بود) اصلا چگونه توانست با آن قامت کوتاه فک ادوین فن درسار را پایین بیاورد. شاید ملغمه ای از همین ضربه سر بدموقع و آن نمایش ناجوانمردانه سیمئونه و کارت قرمزی که کیم میلتون نیلسون 196 سانتی چسباند به سینه بکام و اندیشه های مرد اخلاقگرای آرژانتینی باعث حذف آلبی سلسته شد. راستی گل مایکل اوون را توی بازی انگلیس و آرژانتین که فراموش نکرده اید؟ پنالتی گرفتن های دیوید سیمن و کارلوس روآ را چطور؟
دمدمه های فینال زمزمه های زیرزیرکی می آمد که قلب رونالدو در اثنای جام درگیر بنده خدایی است. خوب خیلی هم عجیب نبود چرا که قلب هایِ ستارگان برزیلی اصولا با سهولت خاصی درگیر بندگان خدا می شود. حتی بعدها نقدی را می خواندم که با قلب عاشق رونالدو نمی شد جام را برد، من به شخصه از صحت این دعاوی و تایید این فرضیات بی اطلاعم ولی بگذارید بگویم که تا بازی فینال و تا سوت آغازِ بازیِ فینال، رونالدو برای برزیل همه کار کرد. تک گل برزیل جلوی هلند را هم او زده بود و آن طرف پاتریک کلایورت بود که بازی را دقیقه 87 اگر اشتباه نکرده باشم مساوی کرد و باقی داستان را هم که انگشتان تافارل نوشت. ولی آن طرف قضیه خیلی فرق می کرد. بر طبق یک قانون نانوشته عموم مردم جهان با طرف ضعیف تر هر دوئلی همزاد پنداری بیشتری می کنند. کرواسی را می گویم، هنوز جهش بی سابقه اهل خانه بعدِ گلِ داور شوکر به بارتز را فراموش نکرده ام و باید اعتراف کنم اگر همه نفهمیدم هایی که در این متن آوردم را اغراق کرده باشم حقیقتا تا همین لحظه برایم حل نشده باقی مانده که لیلیان تورامی که در تمام دوران بازیگری اش (که خیلی مایل بودم اگر این یادداشت رسمی نبود به جای یک الف بین دو میمِ تمام، صد بار آن را تکرار می کردم) یک گل هم برای فرانسه نزده بود، چطور توانست در آن موقعیت تاریخی و آن سطح از حساسیت، دو بار دروازه دراژان لادیچی را باز کند که سخت تر از هر کسی توی آن جام گل می خورد. گل دوم تورام از آن زاویه سخت با پای غیر تخصصی برای من در حکم اثبات نهایی تئوریِ تیمِ شاهین بودن فرانسه در آن تورنومنت بود. اینکه انگار این تیم شکوهی ایزدی دارد و مشیت الهی است که به هر ضرب و زوری که شده برنده از زمین بیرون برود و قهرمان شود. سر تا پایم گُر گرفته بود، جگرم زبانه می کشید و باور نمی کردم که کرواسی محبوب من در حال حذف بود آن هم با بریس لیلیان تورامی که شرح گلزنی هایش رفت. کاش آن شب برای تسکین دردهای ما هم که شده بود بازی را می دادند بهرام شفیع گزارش کند تا با همان لحن خودش می گفت "حالا شاید شما بگید لیلیان تورام چجوری تونست دروازه دراژان لادیچ رو باز کنه؟ چون تورام یه بازیکن..."
فینال را فرانسه برد، این را هم می دانم که شاید لفظِ برد نتواند درست و حسابی اتفاقات آن بازی را توصیف کند. بعدها درباره فینال خیلی صحبت ها شد، از اینکه فرانسه باید به خاطر شرایط ناآرام و اعتراضات داخلی اش قهرمان می شد بگیرید تا مسمومیت رونالدو قبل از بازی و خیلی حرف های دیگر از این جنس، ولی به نظر من آن تیم فرانسه برای قهرمانی نیازی به هیچ کلک و حقه ای نداشت، حتی با استفان گیوارشی که در تمام تورنومنت حتی یک گل هم نزد و خیلی خوش شانس بود که در عصر حاکمیت فضای مجازی بازی نمی کرد هم فرانسه آنقدر قدرتمند بود که مرزهای قدرتش تا دو سال بعد هم کشیده شد. پرش های زیدان، زهر کشیده شده برزیل و میخ آخری که پتی بر تابوت برزیل زاگالو کوبید خاطرات من از آن بازی است. از آخرین بازی تورنومنتی که همیشه توی خاطر بچه های آن نسل زندگی خواهد کرد و هنوز که هنوز است آن را بهترین جام جهانی می دانم که با چشمانم دیدم یا بهتر است بگویم با تمام یاخته های وجودم آن را بلعیدم. آن هم به عنوان کسی که بی اندازه از در گذشته ماندن بیزار است و بی نهایت از دیروز و دیروزی ها را توی سر امروز و امروزی ها کوباندن فراری است. به قدر وسع خودم سعی کردم منجمد و خلاصه از آن روزها بگویم. خست را کنار بگذارید و شما هم با ما قدری از خاطرات آن روزهایتان بگویید، البته مثل من منجمد و خلاصه.