طرفداری-
سقوط
اگر BBC مسابقه افتضاحترین تصمیمات هر ماه را برگزار میکرد؛ آن فصل من کاندیدای هر ماهِ آن بودم.
هیچوقت شرم و اندوه فصل 93-1992 از من دور نشد. چهل و دو بازی در لیگ برتر که با سقوط ناتینگهام فارست همراه شد. هجدهمین فصل من در فارست که به بدترین آنها تبدیل شد. از نظر فوتبالی، سقوط گناهِ من بود، فاجعهای رخ داد که مسبب آن بودم. فارست نباید آنطور تحقیر میشد اما باشگاه قربانی استبداد من شده بود، غروری که با یک خوشبینی بیجا مخلوط شده بود. در حالی که تمام کشور داشت نگاه میکرد، رو به دوربینها بارها و بارها گفتم این اتفاق برای من رخ نخواهد داد. ناگفته نماند، همه -اعم از مربیان، بازیکنان، مدیران، خبرنگاران و هواداران- در طول فصل مرتب به من میگفتند تیم ما بهتر از آن است که سقوط کند. تا زمان فینالهای آخر فصل، به واقع این احتمال به ذهنم خطور نکرده بود. سقوط دلایل بسیاری داشت اما وقتی به گذشته نگاه میکنم قضاوت و رویکرد من بزرگترین اشتباه بود.
وقتی در بازی اول فصل مقابل بیست هزار تماشاگر، لیورپول را در سیتی گراند شکست دادیم چه کسی میتوانست مشکلات را پیش بینی کند؟ یک گل از تدی شرینگام کافی بود. عجیب بود که در ادامه شرینگام مشکلی را به وجود آورد که باعث کنار رفتن فارست از سطح اول فوتبال انگلستان شد. تنها دو بازی دیگر برای فارست انجام داد و بعد اجازه دادم راهی تاتنهام شود. اشتباه من فروش او نبود، پیدا نکردن جایگزین برای او بود. کنترل توپ او بهترین نبود. آن زمان باور داشتم که لی گلاور که جوانی شجاع بود و از مصدومیتهای سنگینی سربلند عبور کرده بود، میتواند مشکلات ما را حل کند. جولای 1991 شرینگام را از میلوال خریدم. او آن زمان پیشنهاد تاتنهام و چلسی را رد کرده بود. سی و هشت گل در لیگ و جام حذفی باعث شده بود قیمت خوبی، برای مثال دو میلیون پوند داشته باشد. اما میخواست فارست را ترک کند. به من گفت میخواهد به لندن بازگردد.
عادتهای قدیمی، سخت نابود میشود. همیشه از غرایزم تبعیت میکردم و در مورد شرینگام هم همین کار را انجام دادم. اگر مردم بخواهند به جایی که از آن آمدهاند بازگردند، آنجا از همه جای دیگر خوشحالتر خواهند بود. زندگی شرینگام را یک فاجعه تمام عیار در نظر میگرفتم. از نامزدش جدا شده بود و فرزندش را آخر هفتهها میدید. گاهی حتی پسرک را به زمین تمرین میآورد. وقتی آن بچه به خانه مادرش بازمیگشت، مشکلاتی به وجود میآمد و دلیل را درک میکردم. آن زن مصاحبهای انجام داد و گفت فرزندش باید فروتنی بیشتری به نسبت چیزی که از شرینگام دیده بود یاد بگیرد. پس تدی مانند قبل خوشحال نبود. حتی با وجود اینکه خیلی زود در فارست جا افتاد. جوان خوشچهرهای بود اما همیشه لندنیها دلشان برای لندن تنگ میشود. برای همان جایی که حتی اگر ده هزار پوند در هفته بدهند، آنجا کار نخواهم کرد.
فکر میکنم کسی در اسپرز او را تحریک میکرد اما مسئله اصلی همان بود که گفتم. در یک باشگاه فوتبال تنها یک چیز بدتر از بازیکنی وجود دارد که نمیخواهد بازی کند؛ بازیکنی که نمیتواند بازی کند. آنهایی که نمیتوانند بازی کنند را باید رها کنید اما آنها که نمیخواهند برای شما بازی کنند و قلبشان جای دیگری است، باید مشتریای برایشان پیدا کنید. اولین بار در پیشفصل ایرلند مشکل شرینگام عیان شد. رونی فنتون دستیارم با او صحبت میکرد. شنیده بودیم که تاتنهام برای او پیشنهاد داده است. فنتون گفت او چیزی در این خصوص نمیدانست اما شوکه شد وقتی شرینگام به او گفت علاقهای به بازی در مسابقه آن شب ندارد. فنتون گفت اگر نخواهی مقابل شارموک راورز بازی کنی، کس دیگری جایت را میگیرد. شرینگام جواب داد علاقهای به بازی کردن ندارد.
وقتی تیم از ایرلند برگشت، روزنامهها شایعات را دامن زدند. خبر از انتقال شرینگام به تاتنهام میدادند، همان تیمی بود که در کودکی دوست داشت. به فنتون و سایر اعضای کادر فنی گفتم او تا زمانی که ما آماده نباشیم، جایی نمیرود. مدت کمی بعد گراهام اسمیت به ما گفت فرانک مک لینتوک کاپیتان سابق آرسنال به عنوان یک ایجنت از سوی تاتنهام در حال جوش دادن معامله است. دو میلیون پوند برای شرینگام پیشنهاد دادند، همان مبلغی که فارست برای او پرداخت کرده بود. وقتی فنتون این خبر را داد، گفتم شرینگام جایی نمیرود. اسمیت دوباره تماس گرفت و گفتم شانسی نداری.
نمیخواستم بازیکنی ناراضی را حفظ کنم. دودل بودم. فنتون مرتبا قانون را یادآور میشد: تا زمانی که بازیکن نخریدیم، بازیکنمان را نمیفروشیم. میدانستم که شرینگام صدهزار پوند بابت امضای قرارداد سه ساله میخواهد. به فنتون گفتم او را با 2.1 میلیون پوند به تاتنهام میفروشیم. شرینگام راهی تاتنهام شد و ما پول خود را پس گرفتیم. صدهزار پوند بابت امضای قرارداد دریافت کرد که قانونی بود. خبر بعدیای که از تاتنهام شنیدیم، جنجال بزرگ درگیری تری ونبلز و رئیس جدید باشگاه، آلن شوگر بود. نزاع آنها به دادگاه کشید. بار دیگر اسم من تیتر شد. درک نمیکردم که چطور میتوانم به یک درگیری در داخل باشگاه تاتنهام مربوط باشم. شوگر (به معنی قند) مانند اسمش شیرین نبود. او ونبلز را محکوم کرد پنجاه هزار پوند بابت آن انتقال به من پرداخت کرده است. تری مسئله را رد میکرد. بعد مشخص شد آن پنجاه هزار پوند به فرانک من لینتوک و گراهام اسمیت بابت کارهایی که کرده بودند پرداخت شده بود. میگفتند مبلغ نقد پرداخت شده است، چیزی در این خصوص نمیدانم. تنها میدانم که به من پرداخت نشد. نه به صورت اسکناسهای پنج پوندی، نه در کیسه پلاستیکی، نه در خیابانی بین راهی. در حالی که دستم از همهجا کوتاه بود، حرفهای شوگر در دادگاه عذابآور بود. مثل نمایندههای مجلس، مردم بابت صحبتهایی که در دادگاه میکنند آزادند. میتوانستند بلند شوند و بگویند برایان کلاف دزد است، نمیتواند جز این باشد. امیدوارم شوگر یک بار در مکانی عمومی -دور از حمایت دادگاه- اتهاماتش را تکرار کند. اگر اینطور شود، از آن مرد شکایت کنم. خوشحال شدم که چند ماه بعد تری ونبلز تبرعه شد. فکر نمیکنم نیازی به اعلان عمومی وجود داشت. اتحادیه با انتصاب او به عنوان مربی تیم ملی انگلستان، از او حمایت کرد. آن هم در حالی که باشگاه تاتنهام همچنان در مظان اتهام بود. نمیشود بیش از این حمایت کرد. اتحادیه حمایت بسیاری نشان داد که در خصوص آنها نادر بود. اگر بقیه هم آن طور با تری رفتار میکردند او هنوز مربی تاتنهام بود.
چیزی از مبالغ انتقال بر نمیداشتم. برخی مربیان به من میگفتند که در قراردادهای آنها بندهایی هست که از فروش بازیکنان سهم برمیدارند. پسرم نایجل با فارست قرارداد امضا کرد و حتی این یک پنی برای باشگاه خرج بر نداشت. همینطور جوانی ایرلندی به اسم روی کین را از باشگاه کوو رمبلس با بیست هزار پوند خریدیم. چند هفته بعد از اینکه من و فنتون از باشگاه جدا شدیم، روی کین به منچستریونایتد و پسرم به لیورپول پیوستند. شش میلیون پوند مبلغ فروش این دو شد که حتی یک پنی از آن به من و فنتون نرسید. همین قانون انتقال شرینگام به تاتنهام بود. یا همینطور وقتی وینگری به روترهام پیوست، مدافعی راهی دونکستر شد و هر قرارداد دیگری که به یاد داشته باشید. پول در آوردن از نقل و انتقالات برای من مثل وقتی است که کسی میپرسد داشتن بیماری مقاربی چگونه است؟ میگویم نمیدانم، هیچوقت آن را تجربه نکردهام.
سایر خریدها به دلیل آن فصل بد تبدیل شدند. دس واکر که در فارست به بازیکنی ثابت برای تیم ملی تبدیل شده بود، انتقالی برای خود به تیمی خارجی (سمپدوریا) با حداقل قیمت دست و پا کرد. پانزده سال داشت که بدون پرداخت هیچ مبلغی او را به خدمت گرفتیم. آن زمان خبری از مبلغی برای امضای قرارداد نبود و باید خود را آماده تمیز کردن کفشها و تمیز کردن رختکن از ته سیگار میکردید. حالا وضعیت تغییر کرده است.
سه سال پیش از اینکه فارست را ترک کند، در حالی که جوانی دوست داشتنی بود، درخواست پول زیادی از من کرد. مشکلی وجود نداشت. گفت میخواهم خانهای برای مادرم بخرم و با دستمزدی که به من میدهی، نمیتوانم. قرارداد نداشت، در ترکیب انگلستان بود و شانس خوبی برای انتقال به تیمی خارجی داشت. سرزمین فرصتها منتظرش بود و پول بیشتری میخواست. عملکردش راضی کننده بود. قانون این بود که باشگاه کنترلی روی بازیکنی که قراردادش تمام شده نداشت اما میتوانست پیشنهادی جدید بدهد و او را حفظ کند. در خصوص بازیکنان جدید، مجبورید پول بیشتری به نسبت آنها که دارید پرداخت کنید. وگرنه میگویند گورت را گم کن و بعد دنبال باشگاهی میگردند که پول بیشتری پرداخت کند. به واکر گفتم باوجود اینکه بدون پرداخت مبلغی او را خریدهایم و حالا بازیکنی ملیپوش است، نمیتوانم به خاطر سود او، فارست را ورشکست کنم. در نهایت به همراه ایجنتش، دنیس راوچ با پیشنهادی سه ساله برگشت. دستمزد بالایی میخواست اما آزاردهندهترین بخش این بود که باشگاهی خارجی میتوانست با 1.5 میلیون پوند او را بخرد. فوتبال مدرن است دیگر!
راوچ جایی برای چانهزنی نمیگذاشت. مدیربرنامه زیرکی بود و میدانست واکر را میخواهیم. به ما گفت اگر قرارداد شامل آن بند نباشد، دیگر دس واکر را نخواهیم داشت. گفت اگر شرایط را قبول کنی، او را سه سال دیگر خواهی داشت. به همین سادگی. قبول کردم. سه سال دیگر واکر را داشتیم، در حالی که میدانستیم با پیشنهادی 1.5 میلیون پوندی او را از دست خواهیم داد. کمک کرد چهار بار در سه سال به ومبلی برویم پس در نهایت قرارداد خوبی بود.
وقتی فارست را به قصد سمپدوریا ترک کرد، حفرهای بزرگ در خط دفاعی فارست به وجود آمده بود. امیدوار بودم درن واسیل جایش را پر کند اما او هم با 600 هزار پوند، همان تابستان به دربی کانتی پیوست. قرارداد او هم تمام شده بود و نیاز به تغییر داشت. صحبتهایش منطقی بود. میخواست عضوی مهم از تیم باشد اما در فارست مبلغ شرم آوری -250 پوند در هفته و کمی اضافه اگر برای تیم اصلی بازی میکرد- دریافت میکرد. این چارچوب مبالغی بود که به عنوان دستمزد پرداخت میکردیم، توان مالی ما این بود. شانس کمی پیدا میکرد، نه فقط به خاطر حضور واکر، که بیشتر به خاطر اینکه زیاد مصدوم میشد. در دربی هم این موضوع با او همراه بود. یادم هست که یک بار در یک پیش فصل، کار را با قدم زدن آغاز کرد و بعد کارش را با پاهای تاول زده به پایان برد. سه ماه از میادین دور بود! پس وقتی قرارداد جدید خواست، فکر نمیکردم سابقه و پتانسیل آن را داشته باشد. پیشنهاد دربی برایش بهتر بود چون به خانه والدینش در بیرمنگام نزدیک بود.
پس سه هفته پس از شروع آن فصل بد، سه بازیکنم را از دست دادم: واکر، واسیل و کسی که در بازی اول برابر لیورپول گل زده بود، یعنی تدی شرینگام. مصدومیت باعث شد فصل در نیمه برای واسیل در دربی تمام شود. اوضاع برای واکر هم به مانند تختِ پر از گلهای رز نبود. باید این را در مورد او بگویم؛ انتقاد نیست، تنها نظر من در عین احترام است. فوتبال ایتالیا برای او مناسب نبود. این را در صورتش گفته بودم. پیش از اینکه برود گفتم پولی که از این انتقال میگیری زندگی تو را میسازد. امیدوارم همینطور شود. چون بابت این انتقال هزینه پردخت میکنی. تو مناسب ایتالیا نیستی. سرعتت به تو کمک میکند اما سرعت کافی نخواهد بود. حق با من بود. او تنها پس از یک سال در سرزمین موعود، به شفیلد ونزدی انگلستان بازگشت. در طی سالها افراطیترین هواداران ما در ترنت اند فریاد میزدند "نمیتوانید دس واکر را شکست دهید." هر بار که او توپی را برنده میشد این را میخواندند. در آخرین فصل او، گلهای زیادی دریافت کردیم. مثل همان اتفاقی که در سال پیش از آن برای لیورپول افتاد. لیورپول هم مثل ما تیمی بود که موفقیت را بر پایه کلین شیت به دست میآورد. کسانی دس واکر را در فصل پیش از خروج، شکست داده بودند.
میدانستم که ایتالیاییها این را متوجه میشوند. متوجه شدند که عبور از او چندان دشوار نیست. بازی حسابگرایانه آنها، که شامل پاسهای دقیق زمینی زیر پای مهاجمان بود، باعث میشد که واکر از هرچه او را به یک اسطوره تبدیل کرده بود محروم شود. کارش را به عنوان دفاع چپ سمپدوریا به پایان برد. یک بار از او خواسته بودم در فارست دفاع کناری بازی کند و تا یک ماه اخم میکرد. دس واکر را اگر حالا ببینم، احتمالا میداند که نظر من در خصوص تجربه کوتاهش در ایتالیا صدق کرده بود. به انگلستان بازگشت، در حالی که دیگر جایی در تیم ملی نداشت اما پول بیشتری به نسبت چیزی دریافت کرد که من به او پرداخت میکردم. اگر قبول میکردم پولی به او پرداخت کنم که برای مادر و برادرش خانه بخرد، احتمالا مرتکب این اشتباه نمیشد. فصل تازه شروع شده بود و سه بازیکن از دست داده بودیم. چیزی که نمیدانستم این بود که کاپیتانم استوارت پیرس به ندرت قرار است در ادامه بازی کند، در تمام فصل.
ادامه دارد...