اختصاصی طرفداری - در زندگی نامه این نابغه سوئدی به جایی رسیدیم که او بالاخره به اصل خود برمی گردد و در رختکن فریاد می زند. حالا جنگ سرد او و گواردیولا وارد فاز جدیدی شده است. از سوی دیگر پایان فصل نزدیک است.
همه می گفتن باید باهاش حرف بزنم ولی من حرفی با گواردیولا نداشتم. این راهو یه بار رفته بودم. قرار نبود تسلیمش بشم. بنابراین دوباره با اراده به کارم ادامه دادم و سعی کردم بهتر بازی کنم. دیگه توجهی به موقعیتم تو زمین و شرایط مزخرفی که تو باشگاه وجود داشت، نداشتم. تو این دوره 5-6تا گل زدم. همچنان پپ از من فاصله می گرفت. جای تعجب هم نداشت.
این قضیه اصلا ربطی به بازی من نداشت. مشکل خود من بودم. شخصیت من. افکار مختلفی تو سرم بود. همش به این فکر می کردم که چیزی گفتم یا کاری کردم که این جوری شد؟ آیا عجیب به نظر میام؟ همه روزایی که تو باشگاه داشتم رو فریم به فریم مرور کردم. به هیچی نرسیدم. خسته کننده بود ولی همون طور ساکت مونده بودم و واکنشی نشون نمی دادم. ولی همچنان سوالات تو سرم رژه می رفتن.
همیشه این جوری وقتا دنبال اشتباهات خودم هستم که ببینم کجا غلط عمل کردم. پپ اصلا خیال نداشت این قهر رو تموم کنه و این حرکتش غیرحرفه ای بود. کل تیم داشت آسیب می دید و مدیریت باشگاه هم روز به روز نگران تر می شد. پپ داشت یکی از بزرگترین سرمایه گذاری های باشگاه رو داغون می کرد و ما بازی های مهمی تو لیگ قهرمانان داشتیم. قرار بود با آرسنال تو خونه حریف بازی کنیم.
هیچی بین ما عوض نشده بود و مطمئنم اگه می تونست منو کلا از تیم حذف می کرد. ولی احتمالا نمی خواست تا اون اندازه شدید برخورد کنه. بنابراین منو اون جلو در کنار مسی بازی می داد. آیا چیزی به من می گفت؟ توصیه ای برای من داشت؟ هیچی. من باید تنهایی بازی می کردم. تو استادیوم امارات بودیم. طبق معمول تو انگلیس روزنامه نگارا و هوادارا علیه من هستن. مزخرفات زیادی می گفتن. مثلا: زلاتان هیچ وقت نمی تونه به تیمای انگلیسی گل بزنه. من یه کنفرانس مطبوعاتی داشتم. سعی کردم خودم باشم. برخوردم جوری بود که یعنی منتظر باشین تا ببینین چه می کنم.
ولی اصلا آسون نبود. اونم در شرایطی که پپ مربی تیم بود. من وارد زمین شدم و شرایط بازی سخت بود. سرعت بازی خیلی بالا بود و من کلا پپ رو فراموش کردم. هیچ وقت بازی به اون خوبی نداشتم. بله چند تا فرصت رو هم از دست دادم. چندبار توپ رو دقیقا جایی زدم که گلر اونا وایساده بود. من باید بهتر عمل می کردم ولی نشد. نیمه اول 0-0 شد.
فک کنم پپ مطمئن بود که می خواد منو بیرون بیاره. ولی اجازه داد بازم بازی کنم. همون اول نیمه دوم یه توپ بلند از پیکه به من رسید و من با سرعت به سمت دروازه حریف یورش بردم. یه مدافع همراه من بود و دروازه بان هم بیرون اومد. توپ پله شد و منم توپو از بالای سر دروازه بان رد کردم. بازی 1-0 شد. ده دقیقه بعد یه پاس خیلی خوب از ژاوی گرفتم و مث تیری که از کمان رها شده باشه دویدم. این دفعه ضربه متفاوتی زدم. محکم توپو شوت کردم. نتیجه 2-0 شد. به نظر می رسید ما برنده شدیم. من عالی بازی کردم. پپ چی کار کرد؟ تشویقم کرد؟ نه اون تعویضم کرد. واقعا چه حرکت هوشمندانه ای! بعد اون، تیم از هم پاشیده بازی کرد و آرسنال تونست بازی رو 2-2 کنه.
من هیچ حس خاصی تو بازی نداشتم. ولی بعد بازی ساق پام درد می کرد. لحظه به لحظه دردش بیشتر میشد. من دوباره رو فرم اومده بودم ولی به خاطر این مصدومیت بازی برگشت تو خونه جلو آرسنال و ال کلاسیکو رو از دست می دادم. در ضمن هیچ حمایتی از طرف گواردیولا وجود نداشت. اتفاقا قهرش شدیدتر شده بود. مثلا وقتی وارد اتاق می شدم پپ سریعا اونجا رو ترک می کرد. حتی نمی خواست نزدیک من باشه. الان که به اون روزها نگاه می کنم می بینم واقعا مزخرف و سخت بود. هیچکس نمی فهمید چی شده. نه مدیریت تیم نه بازیکنا. یه چیز عجیب در مورد پپ هست. نمی خوام موفقیت هاش رو زیر سوال ببرم یا بگم مربی خوبی نیست ولی خوب مشکلات جدی داره. به نظر می رسه نمی تونه با آدمایی مث من درست برخورد کنه. شاید قضیه خیلی ساده باشه و نمی خواد اتوریته ش رو از دست بده. این جور چیزا اصلا غیرطبیعی نیست. مربی هایی هستن که توانایی های بالایی دارن ولی نمی تونن با بازیکنایی که شخصیت قوی دارن کار بکنن. راه حل شون هم سرکوب اون بازیکنه. میشه گفت مربی های ترسویی هستن.
اصلا در مورد مصدومیت من سوال نکرد. قبل از بازی نیمه نهایی لیگ قهرمانان اروپا جلو اینتر با من صحبت کرد. عجیب رفتار می کرد و هیچ چیز خوب پیش نرفت. مورینیو حق داشت. ما قهرمان لیگ قهرمانان نشدیم. اینتر بود که قهرمان شد. بعد از این قضیه پپ جوری با من رفتار کرد انگار همش تقصیر من بوده. همون موقع بود که طوفان اصلی شروع شد.
وضعیت خوبی نبود چون تمام چیزهایی که سعی کردم مسکوت بمونن حالا باید مطرح می شدن. خوشحال بودم که تیری آنری با منه. درکم می کرد و ما با هم شوخی می کردیم. همین کمک باعث می شد این فشار کمتر بشه. بعد سعی کردم نذارم این چیزا رو من تاثیر بذاره. کار دیگه ای ازم برنمی اومد. برای اولین بار بود که فوتبال زیاد مهم به نظر نمی اومد. من بیشتر روی خانواده م تمرکز کردم. هلنا، ماکسی و وینسنت. تو این دوره بهشون نزدیک تر شدم. خدا رو بابت این نعمت شکر می کنم. بچه های من همه چیز من هستن. این یه واقعیته.
هنوز نتونسته بودم اتمسفر موجود تو باشگاه رو هضم کنم. بالاخره اون همه فریاد و عصیان که تو وجودم پنهان کرده بودم از کنترلم خارج شد. بعد بازی با ویارئال تو رختکن برگشتم سمت گواردیولا و داد زدم. در مورد این گفتم که چقدر ترسوئه و جلو مورینیو داشت خودش رو خراب می کرد! تصورش ساده ست. یه جنگ بود و من علیه اون بودم. یه طرف پپ بود: یه موجود ترسو که حتی نمی تونه تو چشمام نگاه کنه و سلام صبح به خیر بگه. یه طرف هم من که مدت طولانی ساکت مونده بودم ولی دیگه طاقت نداشتم و دوباره به اصل خودم برگشته بودم.
این یه بازی نبود. اگر شرایط جور دیگه ای بود و نفر مقابلم یکی دیگه بود شاید همه چیز فرق می کرد. فریادهای این جوری برای من عجیب نیستن. اتفاقا این روش خیلی وقتا جواب میده چون همه چیز شفاف میشه. ویرا و من بعد همچین دعوایی بود که دوست شدیم. ولی در مورد پپ همه چیز فرق می کرد.
اصلا نمی تونست با قضیه کنار بیاد. کلا از من دور شد. خیلی وقتا شبا خوابم نمی برد و به این قضیه فکر می کردم. قراره چی بشه؟ من باید چی کار کنم؟ یک چیز کاملا مشخص بود: شرایطم درست مثل روزایی بود که تو تیم جوانان مالمو بودم. من متفاوت به نظر می اومدم. بنابراین باید بازیکن بهتری می شدم. باید انقدر خوب می شدم که گواردیولا نتونه منو رو نیمکت بذاره. دیگه نمی خواستم سعی کنم آدم دیگه ای باشم. یه مربی خوب می تونه با شخصیت های مختلف کنار بیاد و ارتباط برقرار کنه. این بخشی از شغلشه. یه تیم وقتی خوب کار می کنه که مجموعه ای از بازیکنای متفاوت باشه. بعضیا متفاوت هستن. بعضیا هم مث مکسول یا مسی و بقیه بازیکنای تیم.
گواردیولا نمی تونست اینو قبول کنه و به همین خاطر حس می کرد باید از من دوری کنه. حسش می کردم. اصلا براش مهم نبود که ادامه این داستان می تونه چند صد میلیون به باشگاه ضرر بزنه. قرار بود آخرین بازی مون تو لیگ رو انجام بدیم. منو نیمکت نشین کرد. انتظار دیگه ای نداشتم. یهو خواست با من حرف بزنه. گفت برم به دفترش. صبح بود و تو اتاقش پیراهن های قدیمی ش (وقتی که بازیکن بود) و عکسای اون دوران آویزون بود. فضای سردی داشت اتاق. بعد از اون فریادم دیگه با هم حرف نزده بودیم. مشخص بود عصبیه. این مرد هیچ اتوریته طبیعی و کاریزمای مناسبی نداره. اگه نمی دونستی مربی یه تیم بزرگه اصلا متوجه ورودش به اتاق نمی شدی. منتظر بود که من یه چیزی بگم. ولی من سکوت کردم. شروع کرد ولی تو چشمام نگاه نمی کرد: "واقعا مطمئن نیستم که باید فصل بعد با تو چی کار کنم؟" گفتم باشه. ادامه داد: "همه چیز با تو و مینو رایولاست که مشخص کنین چه اتفاقی می افته. تو ابراهیموویچ هستی. یه بازیکن معمولی نیستی که هرجا بازی کنی. درسته؟"
می خواست تاییدش کنم. من احمق نیستم. این جور وقتا هرکی بیشتر حرف بزنه بیشتر ضرر می کنه. بنابراین سکوت کردم. همون طور نشسته بودم. مشخص بود که یه منظوری داره. می خواد از شرم خلاص شه. این یه موضوع کوچیک نیست. من بزرگترین سرمایه گذاری تاریخ باشگاه بودم. وقتی سکوت منو دید گفت: "نمی دونم باید باهات چی کار کنم؟ چی میگی؟ نظرت چیه؟" گفتم "فقط همین؟" گفت "آره ولی..." گفتم ممنون و رفتم بیرون. به نظرم خونسرد بودم و سرسخت. دقیقا می خواستم همین طور رفتار کنم. ولی خوب تو فکرم کلی سوال و نگرانی بود. سریع به مینو زنگ زدم.