مطلب ارسالی کاربران
به نام پادشاه - اسطوره ای که روی دست هایمان وداع کرد ... (بازنشر یک دست نوشت به مناسبت تولد دروگبا)
جنگ داخلی، نیروی حذب آلاسان واتارا پشت دروازه های احذاب شورشی به رهبری گیوم سورو چنبره زده بودند ... هر روز خون زیادی ریخته میشد ... تا جایی که نزدیک بود از درز زیر در به خانه فوران کند، برادرم هر صبح غیبش میزند و نیمه های شب آش و لاش به خانه باز میگردد ... بعد از مرگ پدرم سرکش تر شده ... منم و مادرم و امید یک روز خوب ...
آفتاب پشت بام ها را فتح میکرد تا دخترک تنها نماند، در این روزهای گرم، شهر در آتش زیاده خواهی چپ و راست میسوخت ... پر چم پاره پاره فیل سفید آویزان از درب حوزه مرکزی چند سالی میشد تعویض نشده ... به امید روزی که با صدای گلوله بیدار نشود ... یا بهتر از آن به امید روزی که هیچ گاه بیدار نشود ...
در دل زنجرهای داغ آفریقایی ... دختر رنگین پوست ما انتظار بافتن موهایش را نداشت ... شاید یک نهار حسابی میخواست ... کباب بلدرچین احتمالا ... لکه های زخم روی پیشانی مادرش هر روز بزرگتر و بزرگتر میشد ... پول ناکافی خانواده و عفونتی که معالجه نشد، در همان شبهای تیره بدون مهتاب بود که مادرش دگر تکان نمیخورد ... زیر آواز چکمه نظامی ها صدای گریه یک دختر تنها پژمرد ... 2007، اوایل آوریل بود که جای گلوله و خمپاره صدای پچ پچ مردم را از پشت درب خانه میشنید ... دستان پینه بسته اش را دور گوش میگرفت و با ولع به انچه میگذشت گوش میداد ... شهر آرامتر شده بود ... هق هق دخترک هم همینطور ...
یک ناشناس باعث صلح شده ... پسر جوان ساحل عاجی خوش چهره ... که هر انچه درآورده بود را از بریتانیا به کشورش بازگرداند، هرآنچه در لندن آبرو داشت را پای مردمش گذاشت ... چند ماه بعد از امضاء توافق بین احذاب .... روزی یک پادشاه کت و شلواری درب خانه مان را زد ... صبحی که صدای گپ و گفت پرنده ها بالا گرفته بود ... درب را باز کرد، از آنسوی بهشت برایتان پیامی آورده ام پرنسز خانوم ... کینگ دیدیه دروگبا حالا تمام آرزوهای بزرگ یک ملت است ... شبیه پایان خوش یک عصرانه سلطنتی نیست ... بلکه مانند یک دور همی محلی روی پشت بام های کاه گلی شهر سوخته بود ...
.
.
.
.
.
.
ممکن است شما یک بازیکن را از چلسی جدا کنید ... اما امکان ندارد چلسی را از آن بازیکن بگیرید ... "دیدیه دروگبا"
به افتخار، اسطوره ای که روی دست هایمان وداع کرد ... (تولدت مبارک)