سال ۱۹۷۸ و یک روز تابستانی داغ در حومه مارسی است و تیم کایلول با نتیجه ۱-۰ از ویوا مارونیه عقب افتاده و فقط در صورت برد میتواند به قهرمانی پروونس برسد. همین موقعهاست که سوت پایان بازی به صدا دربیاید ولی ناگهان بازیکنی از خط دفاع همچون رقصندههای باله خود را به میانه میدان میرساند و در آن لحظه هیچکسی جز او به چشم نمیآید. همه چیز برای یک پایان تماشایی، رویایی و جادویی مهیاست که ناگهان شریر بدذات وارد میشود. چند ثانیه مانده به ثبت این صحنه باشکوه که داور سوت میزند: بند کفش این بازیکن باز است! بازی تمام شد ولی شاهکار ناتمام باقی ماند.
جاهطلبی برای برترین شدن چیزی نیست که اریک کانتونا با آن ناآشنا باشد. اریک که اکنون ۵۱ ساله است هنوز هم دوازده سالگیاش و آن اشکها و خشماش در آن بازی را به یاد میآورد. شاید هیچ بازیکنی در دنیا نباشد که اندازه اریک اینهمه نظرات متضاد و تا این حد وفاداری شدید از سوی هواداران دریافت کرده و چنین لحظههای ماندگاری در یک بازی از خود به جای گذاشته باشد. وقتی در سال ۱۹۹۷ و در سن ۳۱ سالگی از ورزشگاه اولدترافورد بیرون آمد تاثیر بسیار زیادی بر آنهایی که عاشقانه دوستش داشتند، گذاشت. فیلیپه آکلائر در پیشگفتار بیوگرافی کانتونا میگوید: شورشی که میتوانست پادشاه باشد (۲۰۰۹)، این مرگ یک بازیکن بود، شاید حتی خودکشی، و خیلیها بخاطرش عزاداری کردند.
میتوان گفت که سه سال بعد از اینکه داور حرکت تماشایی او برای گلزنی را ناتمام گذاشت، دوران حرفهای فوتبالی او از مسابقهای منطقهای شروع شد. عملکرد خیرهکننده او در میان ۳۵ بازیکن جوان پرامید توسط تیم اوسر دیده شد. مارسی که باشگاه محل تولد اریک بود به بهانه این که بازیکنی کُند است با او قراردادی امضا نکرد. و باشگاه نیس با گفتن اینکه اریک باید پول پیراهنی که به یادگار از باشگاه طلب کرده را بپردازد او را نپذیرفت. تنهایی به شهر کوچک و ناشناختهای در منطقه بورگوندی رفت و جذب گرمی و محبت پدرخوانده فوتبال جوانان فرانسه “گی رو” شد.
گی رو مربی تیم اوسر که بیش از نیم قرن تجربه داشت و استعدادهای جوان را کشف میکرد و پرورش میداد، اولین کسی بود که میدانست چطور باید از تمام استعداد کانتونای جوان استفاده کرد. اریک در تیم جوانان به همراه راجر و باسیل بولی بازی میکرد. هرچند دور بودن از خانه برای یک پسربچه ۱۴ ساله باید خیلی دشوار باشد ولی با همراهی برادران جدیدش اوقات خوبی را میگذراند. آنها با این سن کم به کلوپهای شبانه میرفتند و در مسابقات رالی با ماشینهای دست دوم ارزان شرکت میکردند.
یک سال بعد از آمدن کانتونا، تیم برنده جام قهرمانی جوانان فرانسه به نام “کوپ گمباردلا” شد و با اینکه دو سال از بقیه بازیکنان جوانتر بود گل پیروزی تیم ملی زیر ۱۷ سالهها را در مقابل تیم بزرگسالان بلغارستان که برای جام جهانی ۱۹۸۲ آماده میشدند به ثمر رساند. چنین پیشرفت بزرگی به خاطر استعداد ذاتی خودش حاصل شد به اضافه ایمانی که مربی به او داشت و باعث میشد اعتماد به نفسش بالا برود و به توانایی خود اعتماد کند. کانتونا سخت تلاش میکرد و این تلاشهای از روی عشق او باعث میشد تا هر روز بیشتر از روز قبل برای میلیونها هوادار عزیز شود. جنگ و جدلهایی که بعدها با مطبوعات انگلیسی داشت و غریبه دانستن او و طرد کردنش به اضافه تهمتهایی که به او میزدند باعث شد که در انزوا فرو برود.
اصالت کاتالان، پسر یک نقاش
اریک در خانوادهای بزرگ شد که زیاد اهل قانونمندی و تشریفات نیستند. پدربزرگش از پارتیزانهای کاتالانی بود و بخاطر جراحتهایی که از جنگ داخلی نصیبش شده بود باید یک عمر به دنبال دارو و درمان میگشت. و پدرش آلبرت نقاش بود و عاشق بروز دادن فوران احساساتش در تابلوهای نقاشیاش. با داشتن دو برادر رقابت در تمام مراحل زندگی با او عجین بود اما مهمترین رقابتی که با آن دست و پنجه نرم میکرد با خودش و درون خودش بود. وقتی با انتخاب عاقلانهای روبرو میشد عمدا راه مخالف را در پیش میگرفت تا خود را به چالش بکشاند. خانوادهاش همیشه او را حمایت کردند، چه مادربزرگش لوسین که در تمام مسابقاتش شرکت میکرد، آلبرت که به او در مورد بزرگترین شاعرها و هنرمندان درس میداد، یا برادرانش که در بازیهای هرروزه، فضای رقابتی برای او به وجود میآوردند.
«من دوست دارم بقیه را شگفتزده کنم. همیشه و در هر بازی تلاش کردم به هواداران یک هدیه بدهم. گاهی شرایط فراهم نمیشد اما اگر همه چیز بر وفق مراد پیش میرفت… اول باید خودم را شگفتزده میکردم و خطر کنم. اینطور چیزها به محدودیتهایی که برای خود در نظر میگیرید مربوط میشود.» این مونولوگ از فیلم تماشایی “در جستجوی اریک” ساخته کن لواچ گرفته شده که اریک هم در نقش خودش در این فیلم بازی کرد.
حضور در دسته دوم به خاطر همسر
کانتونا در سن ۱۹ سالگی به عنوان بازیکن قرضی به تیم دسته دومی مارتیگ فرستاده شد تا هم فرصت بازی کردن بیشتری داشته باشد و از آن هم مهمتر به ایزابل که خواهر همتیمیاش برنارد فرر بود نزدیکتر باشد. حتی “رو” با باشگاه هماهنگ کرد تا آپارتمانی برای این زوج عاشق فراهم کنند، در واقع امکاناتی را برای این استعداد جوان که تنها در ۱۵ بازی در لیگ دسته اول بازی کرده بود در نظر بگیرند. با برگشتن به آسور و با پشتیبانی اولین قرارداد کامل حرفهایش و بازسازی ذهنی و آمادگی روحی ۱۷ گل به ثمر رساند و در تمام رقابتها آنقدر خوب عمل کرد که باعث شد اوسر به جام یوفا برسد.
روز به روز بر افتخاراتش افزوده میشد. در تیم زیر ۲۱ سالهها شرکت کرد و با بازی طوفانی و تهاجمی خود تیم را به قهرمانی رساند. موفقیت آنها به طور قانونی در شبکه جدیدی به نام “کانال پلاس” پخش میشد. تیم بزرگسالانی که او برای آنها هم چند بار بازی کرده بود، تلاش میکردند تا حق پخش بازیهای خودشان را بگیرند و به همین خاطر تضادی بین آنها و تیم جوانترها به وجود آمد.
درگیریهای جدید ایجاد شد. تهمتهای ناروا به اریک زدند. همان باشگاهی که عاشقش بود، همان جایی که در آن بزرگ شد، همان تیمی که اریک باعث شده بود تا یک تنه در مقابل بقیه تیمهای فرانسه بایستد، همان تماشاگرانی که عاشق او بودند، همه و همه به او پشت کردند. چنین خیانتی برای کانتونا نابخشودنی بود، و از اینکه او را به بوردو فرستادند اصلا تعجب نکرد، و بعد از آن به مونتپلیه رفت و در آنجا به کارلوس والدراما، قادر فرهاوی و لوران بلان پیوست.
تنها چند هفته بعد از امضای قراردادش با مارسی به مربی تیم ملی هنری میشل پرخاش کرد و فحش داد. مهم نیست که چه کسی در این درگیری مقصر بود اما همین مساله باعث شد تا چهره اریک بیش از پیش در ذهن مردم خراب شود و همه او را فردی غیر قابل کنترل میدانستند و میگفتند دردسرهای او خیلی بیشتر از کارهای مفیدش برای باشگاه است.
کانتونا در بازی با نیس، ستاره میدان بود ولی وقتی با بیتفاوتی داور نسبت به اعتراضات شدیدش مواجه شد، توپ را به سمت داور پرت کرد و از زمین بازی خارج شد و همان لحظه فهمید که حضور در کشور خودش به اتمام رسیده است. ژرار هولیه آن زمان مدیر فنی تیم ملی بود و در کنار وحشیگریهای کانتونا بازی جادویی و حرکات تماشاییش را هم میدید. بعد از اتفاقاتی که افتاد و کانتونا به همتیمیهایش در مونپلیه و بوردو حمله کرد و درگیری فیزیکی ایجاد کرد، هولیه از معدود کسانی بود که متوجه شد پشت این طوفان سهمگین مردی حرفهای و بینظیر پنهان شده است. و به همین دلیل بود که در سال ۱۹۹۲ الکس فرگوسن را متقاعد کرد که روی کانتونا حساب باز کند. به فرگوسن گفت: «چشمانت را ببند و او را بگیر. فقط باید بلد باشی که چطور او را مدیریت کنی. کانتونا عاشق کارش است و نیاز دارد که به او اعتماد کنند نه اینکه سر به سرش بگذارند.»
آن بازیکن خارجی
کانتونا به انگلیس رفت. در اولین فصل سال ۱۹۹۳ در لیگ جزیره تنها ۳۷ بازیکن خارجی حضور داشتند و وقتی کانتونا برای رفتن به لیدزیونایتد متقاعد شده بود باید با پیش داوریها و قضاوتهایی که در موردش میشد مبارزه میکرد. با اینکه دگرگونی زیادی در لیدز بوجود آورد و با بازی بسیار خوبش هواداران خیلی زیادی را به خود جذب کرده بود ولی در روزنامههای انگلیس هنوز او را “خارجی” خطاب میکردند. الکس فرگوسن، کانتونا را زیر نظر داشت و بالاخره او را با مبلغ ۱٫۲ میلیون پوند خرید و اریک کانتونای فرانسوی آخرین جابجایی عمرش را انجام داد و به اولدترافورد رفت.
عشقی که هواداران لیدز به کانتونا داشتند به سرعت جایش را به خشم و غضب داد. مشخص نشد که این عصبانیت از کجا بوجود آمد؛ از مربی و مقامات باشگاه که باعث شدند اریک باشگاه را ترک کند و یا خود اریک که جسارت کرد و از آنها جدا شد. در اولدترافورد ولی بسیار خوش درخشید. حضورش در زمین باعث میشد که بازی همتیمیهایش قویتر شود و یاد و خاطره شماره هفتهای قبلی که در این باشگاه بازی میکردند را زنده کرد. همه چیز در اولدترافورد خیلی خوب پیش میرفت و هواداران روز بروز به اریک بیشتر ایمان میآوردند تا اینکه بعد از سه سال اریک به یکی از هواداران تیم کریستال پالاس حمله کرد و تمام باورهای درست در مورد خودش را به نابودی کشاند. عقیده عمومی این بود که اریک باید از بازی کردن در انگلیس منع شود. باشگاه تا جایی که میتوانست از ستاره تیمش دفاع کرد و حمایت آنها برای اریک خیلی ارزش داشت.
پادشاه اولدترافورد
کانتونا از سوی فدراسیون ۹ ماه محروم شد. اگر تلاش فرگوسن برای متقاعد کردن او به ماندن و صبر کردن تا اتمام دوران محرومیت نبود، کانتونا برای همیشه از انگلیس میرفت، مخصوصا که در همین دوران گفته میشد که اینترمیلان قصد دارد تا اریک را با قیمت ۷٫۵ میلیون پوند بخرد اما احساسات شخصی و پیوند عاطفی که با اولدترافورد برقرار کرده بود برایش از هر چیز دیگری بیشتر ارزش داشت. اولدترافورد در ۲۰ سال گذشته هرگز تا این حد پرقدرت نبود و اریک کانتونا هم پادشاه اولدترافورد شده بود.
احترام متقابل، اشتیاق و وفاداری تنها چیزهایی بودند که اریک کانتونا میخواست؛ همان پسربچهای که وقتی به دلیل باز بودن بند کفشش نگذاشتند گل بزند، گریه کرد.
«من باید انگلیسی به دنیا میآمدم. وقتی میشنوم هواداران میگویند “خدا ملکه را حفظ کند” گریهام میگیرد و بیشتر از شنیدن کلمه “مارسی” تحت تأثیر قرار میگیرم. به سرکشی و انرژی جوانان اینجا بیشتر احساس نزدیکی میکنم. شاید زمان ما را از هم جدا کند اما کسی نمیتواند این را انکار کند که پشت پنجرههای منچستر عشق دیوانهواری به فوتبال موج میزند.»
دو قهرمانی لیگ و یک جام حذفی هم گذشت اما در طول فصل ۹۷-۱۹۹۶ تغییر عجیبی در رفتار او بوجود آمد. بعد از اینکه برای مسابقات یورو ۹۶ فرانسه انتخاب نشد، زمان بیشتری را در کشور خودش گذراند. انگار دنبال راه فرار میگشت. عشقش به هنر بیشتر شد اما عشقش به بازی کمرنگ و کمرنگ میشد. دیگر آن درخشندگی و خیرهکنندگی همیشگی در بازیاش دیده نمیشد. در نهایت اواخر همان فصل خود را بازنشسته کرد. کسی که تا آخرین لحظه وفادار ماند، کانتونا بود. وفاداری به هنر فوتبال، که وقتی این هنر در وجودش کمرنگ شد به سادگی فوتبال را کنار گذاشت. از نظر خیلیها داستان کانتونا یک تراژدی ناتمام است ولی از نظر خودش به آن نقطه که میخواست رسید و خالصترین احساسات را دریافت کرد، هرچند برای رسیدن به این جایگاه از جهنم عبور کرد. چه چیزی از این زیباتر است؟
میگوید: «وقتی مردم هنوز اسم من را صدا میزنند احساس غرور میکنم ولی از فردایی میترسم که دیگر مرا صدا نزنند. میترسم چون عاشقش هستم. و عاشق هرچیزی که باشید همیشه ترس از دست دادنش همراهتان خواهد بود.»
منبع: TheseFootballTimes