طرفداری- فرقی ندارد هوادار بارسا باشید یا مادرید، هر هفته لیگ برتر و بوندسلیگا را دنبال کنید یا فقط در انتظار سهشنبه و چهارشنبههای لیگ قهرمانان صبر کنید. طرفدار هر تیمی باشید دوست دارید تیمتان حمله کند، آنچه از تیمتان در خاطر دارید بازیهای سراسر حمله و رو به جلو با گلهای زیباست؛ شوتهایی که هافبکهای هجومی مینوازند، نفوذهای مدافعان کناری به قلب دفاع حریف، حرکات انفجاری وینگرها و در نهایت یک ضربه ساده و یک گل از مهاجم محبوبتان. وقتی ده بازیکن تیمتان در محوطهی جریمه رقیب به شادی پس از گل مشغولند یک نفر آنسوی زمین در قفس توری دروازه خودی مشغول به شادی انفرادی است، مردی بلند قامت، با لباسی که به هیچ یک از بازیکنان شبیه نیست، همان کسی که بازیهای درخشانش را کسی نمیخواهد به خاطر بیاورد چرا که تیم در آن بازی مجبور به دفاع بوده، همان کسی که محکوم است هیچگاه نلغزد و از ورود توپی که فقط 25 سانت قطر دارد به دروازهای 7 متری جلوگیری کند، همان مرد تنهای آخرین سنگر تیم شما، دروازهبان.
نمای اول - خارجی - نمای دور - استادیوم گودیسون پارک بندر لیورپول - نیمه نهایی جام جهانی انگلستان - 25 جولای 1966
شوروی قهرمان المپیک و یورو 1960 برابر آلمان غربی نیمهنهایی را برگزار خواهد کرد، آلمان هلموت شون با اووه زیلر، هلموت هالر و البته فرانتس بکن باوئر جوان، مدعی قهرمانی جام است. داور یک ضربه کاشته در فاصله حدود سی متری برای ژرمنها اعلام میکند. لوتار امریک، مهاجم چپ پای آلمان و هلموت هالر پشت توپ ایستادهاند، امریک شوتی سهمگین به گوشه بالای دروازه روانه میکند و برای خوشحالی زدن یک گل از فاصلهای دور در نیمهنهایی جام جهانی خود را آماده میسازد، فقط یک چیز میتواند مانع گل شدن این توپ شود. درون دروازه شوروی مردی سیاهپوش با جسمی ورزیده و منعطف و پیشانی پر چین که یادگار کار در کارگاههای آهنگری در مسکوی کمونیستی آن زمان است، ایستاده، لو یاشین به پرواز در میآید؛ به شکلی عجیب در حالی که بدنش مانند یک بومرنگ تا شده توپ را از گوشه دروازه به بیرون میفرستد. اتحاد جماهیر شوروی به لطف درخششهای عنکبوت سیاه سالها افتخارآفرینی کرد و لو یاشین نشان داد که یک دروازهبان برای موفقیت میان انبوه ستارههای زمین فوتبال به نیرویی ماورایی نیاز دارد.
نمای دوم - خارجی - نمای هوایی - استادیوم پورتوآلگره - یک هشتم نهایی جام جهانی برزیل - 30 ژوئن 2014
قبل از شروع بازی آلمان الجزایر، دستنوشته هواداران الجزایری سوژهی اصلی خبرنگارهاست: In 1982 we have done it, in 2014 we will do it, YES WE CAN (در 1982 انجامش دادیم، در 2014 انجامش خواهیم داد، بله، ما میتوانیم).
پسران الجزایری آنقدر طوفانی بازی را شروع میکنند که یواخیم لوو و میلیونها بیننده بازی را غافلگیر میکنند. حرکات اسلام سلیمانی، کریم سودانی و سوفیان فغولی در عمق دفاع آلمان ویرانگر است، در شبی که همه مبهوت این شروع طوفانی شدهاند یک نفر هست که نمیخواهد تسلیم شود، مانوئل نویر با صورت برافروخته تصمیم میگیرد به جلو بیاید و یک تنه الجزایریها را متوقف کند. در شب ناهماهنگی مرته ساکر و بواتنگ، نویر با خروجهای مداوم و پوشش کامل یک سوم دفاعی تیم ملی آلمان یک گام فراتر از بازی متهورانه و غافلگیرانه الجزایریها گذاشت، تیم یواخیم لوو را از گرداب نیمه اول پسران هلیلهودزیج رهاند تا در نهایت به بام جهان و جام زرین جهانی برسند.
داستان نویر در شالکه از پنج سالگی آغاز شد. مانو در 18 سالگی بازیکن تیم دوم شالکه و تیم ملی زیر 18 سال آلمان بود. در سال 2007 نویر در بازی یک هشتم لیگ قهرمانان اروپا برابر پورتو اولین بارقههای یک دروازهبان بزرگ را به دنیا نشان داد. در 2011 و در فصل دلبری بارسای پپ، در سالی که همه نگاهها به چهار کلاسیکوی پیاپی مورینیو و پپ در 18 روز بود، در سوی دیگر نیمهنهایی نویر برابر یونایتد کاری کرد که فرگی بعد از بازی گفت:
تاکنون چنین دروازهبانی ندیدهام.
پیشرفت و افتخارآفرینیهای نویر او را دروازهبانی در سطح اول ساخت اما او به دنبال چیزی فراتر از مقایسه شدن با سایر دروازهبانان بزرگ همعصر خود، کاسیاس و بوفون است. نویر با خروجها و دریبلهای خود گویی به دنبال رهایی از قفس دروازه و بازتعریفی از پست دروازهبان است. او میداند که یک دروازهبان نمیتواند به راحتی بقیه بازیکنان و با زدن یک شوت ساده یا یک ضربه سر اتفاقی و گشودن دروازه حریف محبوب هواداران شود. یک دروازهبان هر چقدر هم که در یک بازی خوب باشد با گلهایی که خورده قضاوت میشود. یک دروازهبان به چیزی فراتر از خوب بودن نیاز دارد. چیزی مانند خروجهای نویر، حرکت عقرب هیگوئیتا، ضربات سر خورخه کامپوس یا سیاهی زیر چشمان روشتو رچبر.
نمای سوم - داخلی - کلوزآپ - استادیوم جام جهانی یوکوهاما - فینال جام جهانی کره و ژاپن - 30 ژوئن 2002
درون دروازه تیم بازنده جام مردی با هیبت یک شیر تکیده، به تیر دروازه تکیه داده؛ دستکشها را به کناری انداخته و مغموم به رقص سامبای رونالدو و یارانش مینگرد. اولیور کان، تایتان، مردی که یک تنه ضعیفترین و پیرترین آلمان تاریخ را به فینال جام جهانی رسانده با اشتباهی مرگبار مقابل شوت ریوالدو توپ را به رونالدو هدیه کرد تا او برزیل را پیروز کند. سوال ترسناکی در ذهن او شکل گرفته، راستی اگر اولی کان نبود چه میشد؟ آلمان آن گل را نمیخورد و میتوانست فاتح جام جهانی شود، یا اصلا در همان بازی یکچهارم یکی از شوتهای مردان ایالات متحده که اولی کان به عجیبترین شکل ممکن با رفلکسی فوق سریع و قدرت موجود در دست راستش آن را روانه کرنر کرد گل میشد و آلمان به فینال نمیرسید؟ پارادوکس عجیبیاست. همه سعی دارند با جواب دوم اولی کان را قانع کنند و او را دلداری دهند، اما اولی کان شخصیتی متفاوت دارد؛
فلش بک؛
یک سال قبل، ماه می در فینال سن سیرو اولیور کان با مهار مقتدارنه پنالتیهای کاربونی، پیگرینو و زاهوویچ، بایرن را به قله فوتبال اروپا رساند؛ اما صحنه ماندگار آن شب سیوهای کان و جشن مونیخیها نبود، اولی کان وقتی دید همتایش سانتیاگو کانیزارس تنها در وسط زمین نشسته و اشک میریزد به بالای سر او رفت تا او را دلداری دهد، تصویری جاودانه از درک متقابل دو دروازهبان خلق کند و به همه نشان دهد که فقط دو دروازهبان میتوانند درکی یکسان از اشک و لبخند داشته باشند.
بعد از فینال 2002 همه منتظر بازگشت اولی کان در خاک آلمان به تیم ملی در سال 2006 و افتخارآفرینی او بودند. اما قسمت آخر تراژدی اولی کان زمانی رقم خورد که کلینزی بازوبند کاپیتانی و بعداً حتی پیراهن شماره یک را از او گرفت. سکانس آخر در ورزشگاه برلین همه را غافلگیر کرد؛ وقتی ماراتن آلمان-آرژانتین در یکچهارم به پنالتی کشیده شد دوربینها نمایی را به تصویر کشیدند که موفقیت ژرمنها را قبل از شروع پنالتیها تضمین کرد. اولیور کان شماره یک سابق تیم ملی آلمان، کسی که گوش رقبا را میپیچاند، بر سر مدافعان خودی فریاد میزد و پرچم کرنر را از جا میکند، با کاور دروازهبان ذخیره در کنار ینس لمن ایستاد، با او صحبت کرد و نکاتی را به او گفت و با آرزوی موفقیت او را به سمت دروازهی شرقی استادیوم المپیک برلین فرستاد. لمن پنالتی آیالایی را مهار کرد که جزو سیاهه پنالتی زنان والنسیای 2001 بود، تیم ملی آلمان پیروز آن نبرد شد و اولی کان بار دیگر زبان مشترک دو دروازهبان را به تمام فوتبال جهان نشان داد و به همگان فهماند که چرا یک دروازهبان همیشه با همتای خود در تمرینها و جدا از بقیهی بازیکنان خود را برای مسابقه آماده میکند.
نمای چهارم - خارجی - دوربین روی دست - استادیوم ملبورن کریکت گراند ملبورن - پلیآف جام جهانی 98 - 8 آذر 1376
سخن گفتن راجع به حماسه ملبورن بیهوده است. فقط باید با دوربین روی دست آن مسابقه را دید و دید و دید. دید که چطور مردان پر نِخوَت(متکبر) تری ونبلز، با صدای سوت آغاز بازی گویی از قفس شیرهای درنده رها شده بودند و میخواستند در همان ده دقیقه اول کار ایران تمام کنند. حتی برای آن ایرانیانی که اصلاً بعد از انقلاب عادت به دیدن فوتبال نداشتند و برایشان نام لیدز یونایتد و استون ویلا به عنوان باشگاه بازیکنان استرالیایی مفهومی نداشت. هجوم سراسری ده دقیقه اول این تیم، رعبآور بود؛ حتی جواد خیابانی در غوغای حملات استرالیا وقتی نعیم سعداوی شوتی را با اختلاف لااقل 10 متر به بالای دروازه استرالیا میزند خوشحال است که توانستهایم از خط نیمه زمین عبور کنیم. مردم همیشه امیدوار ایران انگار قرار است اینبار قبل از سوت پایان بازی ناامید شوند. همه منتظرند دروازه ما باز شود تا لااقل فشار اولیه کاهش یابد. اما نفر آخر سنگر ایران نمیخواهد به همین راحتی تسلیم شود. احمدرضا عابدزاده وقتی که همه سرگردان به دنبال زیر توپ زدن هستند جستان و خیزان توپهای حریف را میگیرد. انگار نه انگار که قرار است اگر باختیم همه چیز بر سر او آوار شود، احمدرضا به هوا میپرد و توپی را با یک دست میگیرد، همین کافیست که مردان سفیدپوش ایران خود را بازیابند. حالا ما دوگل خوردهایم اما احمدرضا هنوز توپ میگیرد، سرحال است و بعد از مهار یک توپ، پشتکی میزند. آمادگی روحی او همه را به جلو میبرد، کریم باقری را مجبور میکند تا لحظه آخر به آن توپ سرگردان ضربهای بزند و بازی را دو یک کند؛ علی دایی را مجبور میکند تا آن ضربه سر میانه میدان را بزند، کریم توپ را پشت دفاع بفرستد و...
خداداد عزیزی... توی دروازه... توی دروازه... گل برای ایران... خداداد عزیزی بازهم روی زمین...
این غزال تیزپای فوتبال ماست، غزالی که آن گل را میزند و برای همیشه در تاریخ جاودان میشود، بدون آنکه کسی بداند عابدزاده در فاصله 12 هزار کیلومتری تهران تا ملبورن در هواپیما 2000 دراز نشست و شنا رفته تا در نبرد با استرالیا پیروز باشد.
نمای آخر - خارجی - دوربین روی دست (صدای آژیر پلیس و آمبولانس) - راهآهن منطقهی نویشتات در نزدیکی هانوفر - 10 نوامبر 2009
صدای آژیر پلیس از همه جا به گوش میرسد، سرمای ماه نوامبر به همه جا نفوذ کرده و پلیس محلی هانوفر به خبرنگار دویچه وله و زد دی اف توضیحاتی دربارهی مشکوک بودن مرگ یک چهره معروف میدهد.
بعد از خداحافظی همزمان ینس لمن و اولی کان، فوتبال آلمان با معضل دروازهبان روبرو شد. سنت ژرمنها این بوده که هرگاه یک دروازهبان بزرگشان به اوج پختگی میرسد، همزمان چند دروازهبان جوان آماده در اختیار دارند تا جایگزین او شوند اما این بار اندکی طول میکشد تا روبرت انکه به عنوان سنگربان اصلی آلمان برای جام جهانی آفریقای جنوبی معرفی شود، همه جا صحبت از ویژگیهای فنی انکه است و هیچکس به درون او توجهی ندارد. لارا، دختر روبرت انکه در دو سالگی به خاطر بیماری قلبی درگذشته و او افسرده است. او و همسرش ترزا تصمیم میگیرند سرپرستی کودکی را قبول کنند و انکه افسردگیاش را پنهان میکند تا دادگاه او را از گرفتن حق سرپرستی محروم نکند.
روبرت متولد دهه هفتاد در آلمان شرقی است چهرهاش سردی کمونیست و ژرمن بودن را همراه با هم دارد ولی هیچکس از درون او خبر ندارد. او از فنرباغچه تا بارسلونا رفته و والنتین مارکسر روانشناس او، این انتقالات ناموفق را دلیلی دیگر بر پریشانیاش میداند. درست در زمانیکه آدیداس لباسهای شیک و جدید خود را برای جام جهانی 2010 معرفی کرده و ژرمنها برای نبرد با ساحل عاج در آخر هفته آماده میشوند، همه فکر میکنند انکه دروازهبان اول تیم شهرش(هانوفر 96) در مسیر موفقیت قرار گرفته؛ او تصمیمش را میگیرد. عصر روز سهشنبه 10 نوامبر نامهای برای همسرش ترزا مینویسد و تنها خانه را ترک میکند، چند کیلومتر از شهر هانوفر دور میشود و منتظر قطاری میماند تا بیاید و به زندگی او خاتمه دهد.
فلسفه کار دروازهبان با فلسفه کاری ده مرد دیگر در زمین فوتبال در تضاد است، در استادیوم فوتبال 20 بازیکن، و هزاران هوادار به دنبال ورود توپ به قاب دروازه هستند و فقط دروازهبان است که وظیفهاش بسته نگه داشتن دروازه است. دروازهبانی به معنای تنها بودن در آخرین سنگر تیم است جایی که حتی بهترین ویژگیهای فنی هم همیشه به کار نمیآید و برای اثبات خود به چیزی فراتر از تلاشهای عادی نیاز دارد، به روحیهای پولادین، قدرت ذهنی بالا و شخصیتی صبور و با اقتدار.
یادداشت ارسالی کاربر طرفداری، حمید شهریاری