مطلب ارسالی کاربران
یک عاشقانه ی نا ارام...
سارا کیفش رو گذاشت و نشست رو بروم توی کافه نیمکت؛سلام.صدای گرفتش یاد اور اخرین دیدارمون بود.گفت ببین علی نمیخوام قصه پردازی کنم!پس میرم سر اصل مطلب!من واقعا دوستت دارم!
———————————————————
چیزی از شروع بازی نگذشته بود!مثلث طلایی تو بود اما ۴-۰بازی قبل خیلی امید ها رو ناامید کرده بود اما گل دقیقه ی۳سوارز جرقه ی امید بود تو دل هوادارای بارسا
———————————————————
بحث خیلی یک نواخت و عادی داشت پیش میرفت مثل همه ی بحث های قبل از جدایی...
———————————————————
بازی افت کرده بود...هر دو تیم موقعیت هایی داشتن ولی جذابیت بازی کم شده بود
———————————————————
گارسون قهوه مون رو اورد بوی غلیظش هر دومون رو اروم کرد...انگار گره خورده بود این بود من اون و عشقی که پایان نداشت...به یاد روزهای اول اشنایی سرم رو انداخت پایین و شرم خاصی شروع کردم به هم زدن قهوه ام...
———————————————————-
بارسا باز هم به گل رسید!این بار اما به این اون خورد و وارد دروازه شد...هر لحظه امید بازیکن ها بیشتر میشد...
———————————————————
قهوه ریخ روی لباسش،دست مال رو ورداشتم و شروع کردم به پاک کردن...لپ هاش از خجالت سرخ شده بود...
———————————————————
داور اعتقادی به پنالتی نداشت اما کمک داور کلی صحبت کرد سر اخر،پنالتی و مسی که گویی از رپی غریزه توپ رو به گل تبدیل میکنه...
———————————————————
اما علی من ی خاستگار پولدار...(تا تهش رو رفتم...دنیا دور سرم میچرخید)
———————————————————
کاوانی گل زد!گویی همه ی دنیا رو سر طرفداران بارسا خراب شده بود...دلارهای نفتی کار خود رامیکرد!
———————————————————-
سرم را بالا اوردم چشمانم پر از اشک بود...تمام سعیم را کردم اشک ها را کنار بزنم اما نمیشد...
———————————————————
بارسا با تمام وجود حمله میکرد که...دیماریا تک به تک شد!گویی قلب هواداران بارسا نگذاشت توپ وارد دروازه شود....
———————————————————
علی!چرا بچه بازی در میاری؟!
———————————————————-
بارسا به ضربه ی کاشته میرسه...
———————————————————
من بهش جواب رد دادم...
———————————————————-
نیمار توپ را یک ضرب وارد دروازه میکند!
———————————————————-
اما بابات چی ؟!اون همیشه از من بدش میومد!
نه فقط می خواست رو پای خودت باشی!باور کن...
———————————————————
هنوز عرق گل قبلی پاک نشده بود که سوارز پنالتی بعدی راگرفت...و باز هم گل!
———————————————————-
ینی تموم میشه این همه بد بختی؟!ا
اره فقط کافیه بهم اعتماد کنی...
علی نفس راحتی کشید و باهم از کافه خارج شدند...
———————————————————
گویی تمام عمر منتظر این لحظه بود !روبرتو را میگویم...و تیر خلاص و اشک شوقی که بازی تاریخ ساز بارسا برای هواردارانش ساخت....