به قلم "فرانک بردی" برگرفته از بخش سوم کتاب "پایان بازی" با عنوان "در مقام خدای خدایان"
اکتبر ۱۹۵۶؛ عصر یک روز برگ ریزان پاییزی، پسرکی ۱۳ ساله با تمام توان در طول خیابان می دوید تا به جلوی پله های قرمز رنگ باشگاه شطرنج "منهتن" رسید. پله ها را دو تا یکی بالا رفت و به سالن اصلی راه یافت. این اولین باری نبود که "بابی فیشر" نوجوان، به این مکان پای می گذاشت. بیشتر اوقاتش را در این مکان سپری می کرد و به آن تعلق خاطر داشت... در حقیقت آن شب، برگی از تاریخ زندگی شطرنجی اش را در این مکان نگاشت.
باشگاه شطرنج "مارشال" واقع در خیابان دهم و مابین ورودیهای پنجم و ششم قرار داشت و یکی از جذایترین بناهای "منهتن" بود که در سال ۱۸۳۱ بنا شده بود و در سال ۱۹۳۱ توسط گروهی از هواداران متمکن شطرنج (که در بین آنها یکی از روزولتها قرار داشت) برای "فرانک جیمز مارشال" قهرمان ۲۷ ساله شطرنج آمریکا خریداری شده بود. او همراه با خانواده اش در این مکان زندگی می کرد و در اینجا به بازی، تدریس و سازماندهی تورنومنتهای شطرنج می پرداخت. در دو طرف خیابان خانه هایی باشکوه که پنجره هایشان با گلهای مختلف تزیین شده بود، قرار داشتند که در بین آنها یک پانسیون اختصاصی جلب نظر می کرد. "بابی" در این مکان حس زندگی در قرن نوزدهم را تجربه می کرد.
بسیاری از اساتید معروف جهان از این مکان دیدن کرده بودند و این مکان انعکاسی از بازیهای افسانه ای، پیکارهای حماسی، پیروزیهای سخت و شکستهای دل شکن بود. در حقیقت باشگاه شطرنج "منهتن" واقع درضلع شمالی بلوک 49 ،باشگاهی بی همتا در سرتاسر ایالات متحده بود. در برگزاری مسابقات تیمی این باشگاه معمولاً در الویت قرار داشت. همانند باشگاه افسران بریتانیا خوش ساخت بود. با پرده های مخملین، چندین شومینه دیواری و میزهای از جنس بلوط که لامپهای از جنس آلیاژ برنج بر آن نور افشانی می کرد.
در این محل بود که قهرمان کوبایی شطرنج جهان، "خوزه رائول کاپابلانکا" آخرین نمایش بازی همزمان (سیمولتاته) را انجام داده بود و "آلکساندر آلخین" برای بازدید و شرکت در مسابقات سرعتی (بلیتز) حضور به هم رسانیده بود. اساتید بین المللی با استعداد زیادی در اینجا کنفرانسهای آموزشی درمورد تئوری شطرنج را برگزار می کردند.
"مارسل دوشامپ" هنرپیشه هم در خیابان مشرف به این باشگاه زندگی می کرد و یکی از اعضای فعال این باشگاه به شمار می رفت. "سینکلر لوییس" از برندگان جایزه نوبل در این باشگاه تدریس می کرد. اگر بخواهیم نمایی از یک باشگاه شطرنج ایده آل را ترسیم کنیم، باشگاه شطرنج "منهتن" سزاوار انتخاب است.
حسی همراه با ادب و وقار در این باشگاه حتی در نحوه پوشش اعضای آن حکم فرما بود. اما "بابی" با آن تی شرت ساده و شلوار چروکیده و کفشهای کتانی موجبات عصبانیت "کارولین مارشال" بیوه "فرانک مارشال" و روسای پر سابقه این باشگاه را فراهم می کرد. حتی در موارد متعددی "بابی" را به دلیل نحوه پوشش، تهدید به اخراج از باشگاه کرده بودند. اما او به آنها محلی نگذاشته بود!
"بابی" در آن شب، برای بازی در دور هفتم مسابقاتی تحت عنوان یادبود "روزنولد" به باشگاه آمده بود. نام این مسابقات نشات گرفته از نام پشتیبان مالی مسابقات "لسینگ جیمز روزنولد" که یک مجموعه دار اشیاء هنری و از طرفداران شطرنج بود. "بابی فیشر" به عنوان قهرمان جوانان آمریکا که چندی پیش به آن نائل شده بود، به مسابقات "روزنولد" دعوت شده بود. این مسابقات اولین تجربه او در کنار اساتید بزرگسال بود. اساتیدی که در میان شطرنجبازان ایالات متحده بالاترین درجه بین المللی و سابقه را دارا بودند و حضور آنها در باشگاه "منهتن" برای هواداران شطرنج هیجان انگیز می نمود.
حریف آن شب "فیشر" دانشجوی مودب و موقر پروفوسرای دانشگاه،"دونالد بیرن" بود که عنوان استادی بین المللی (اینترنشنال مَستر) و قهرمانی مسابقات آزاد آمریکا را در کارنامه داشت. "بیرن"به شکل هراسناکی، سبکی تهاجمی داشت. "بیرن" 25 ساله با آن موهای سیاه و ظرافت در کلام و پوشش به صورت تغییر ناپذیری سیگاری در بین انگشتان داشت. دستانش را در هنگام بازی به صورتی بلند در هوا می چرخاند و آرنج دستهایش را بر روی میز قرار می داد و این مشخصه های رفتاری، ژستی اعیانی از او در ذهن حریفانش متبادر می ساخت.
"رجینا" فرزندش "بابی" را تا باشگاه همراهی کرد و پس از اینکه بازی آعاز شد برای بازدید به یک کتابفروشی بزرگ در مجاورت باشگاه رفت. (چرا که به طور معمول بازی "بابی" چندین ساعت به طول می انجامید.)
گفتنی است که "بابی" تا دور هفتم هیچ بردی نداشت! اما سه تساوی کسب کرده بود و هر دور در رویارویی با اساتید و کسب تجربه از آنها، قدرتمندتر از دور قبل بازی می کرد. در مسابقات شطرنج، بازیکنان در تعیین رنگ مهره نقشی ندارند و این برگزار کنندگان هستند که رنگ مهره را با توجه به ضوابطی انتخاب می کنند. در هر دور بازیکنی که با مهره سفید بازی می کند، در دور بعد با رنگ مهره مخالف، یعنی سیاه دست به مهره می شود و مهره سفید آغاز گر بازی است. سفید به همین دلیل دارای برتری جزئی است چرا که دست بالا را در پیاده کردن آمادگیهای قبل از بازی دارد. متاسفانه در بازی با "بیرن"،" بابی فیشر" سیاه بود.
"بابی فیشر" با مطالعه بازیهای حریف در کتب و نشریات مختلف تا حدودی از سبک بازی و استراتژیهایی که به کار می برد آگاهی داشت. در آن شب "فیشر" دست به گشایشی غیر معمول زد. غیر معمول هم برای حریف که با آن مواجه بود و هم برای "فیشر" که تلاشی مضاعف را برای اداره بازی می طلبید. "فیشر" در این بازی دفاعی را به کار گرفت که با عنوان دفاع گرونفیلد می شناسیم.
هر چند "بابی" قواعد کلی این دفاع را می دانست، اما از ریزه کاریها و پیچیدگیهایی استادانه این گشایش اطلاع نداشت. استراتژی کلی این دفاع بر این مبنا استوار است که سیاه اجازه می دهد تا سفید خانه های مرکزی را با پیاده هایش اشغال نماید تا در زمان مناسب به این لشکر پیاده ای آسیب پذیر حمله نماید و برتریهایی را کسب کند. در ادامه "فیشر" از ادامه کلاسیک بازی منحرف شد و با پیشرفت بازی به راهی ناشناخته پای گذاشت. اما شانس با او یار بود!
به خاطر اینکه "بابی" ترتیب حرکات را حفظ نکرده بود و در هر وضعیت مجبور به صرف زمانی بیشتر برای پیدا کردن بهترین ادامه بازی بود، به همین دلیل خیلی زود در تنگی وقت گرفتار شد. به شدت عصبی بود. ناخنهایش را می جوید. با موهایش بازی می کرد. گاهی اوقات زانوانش را تا می کرد، بر روی میز خم می شد، آرنج دستانش را بر روی میز می گذاشت و گاهی یک دستش را و گاهی دست دیگرش را بر روی چانه اش جابجا می کرد. "بیرن" در این مسابقات "ساموئل راشفسکی" از اساتید با سابقه و قدرتمند ایالات متحده را شکست داده بود و به همین دلیل سایر بازیکنان بر تواناییهای او حساب ویژه ای باز کرده بودند. هر چند "بابی" در رویارویی با او وحشت زده نبود اما آرام و قرار هم نداشت...
تماشاچان به تدریج دور میز مسابقه حلقه می زدند. گاهی اوقات "بابی" از سر جایش بلند می شد و به اتاقی که در پشت سالن برای استراحت در نظر گرفته شده بود نگاهی می انداخت، او بایستی با سر و صداها هم مقابله می کرد. آن وضعیت بر تمرکزش تاثیر گذاشته بود.به طور طبیعی در اینگونه مسابقات افرادی هستند که بدون دعوت در کنار میز مسابقه نشسته اند و در صورتی که شما از این وضعیت رنج می برید و بخواهید به آنها اعتراض کنید، این موجبات دلخوری آنها را فراهم می کند و یک توهین بزرگ به شمار می رود. اما "فیشر" اعتراض داشت! او همچنین از گرمای تابستان سرخپوستی "منهتن" و از فشار ازدحام تماشاچیان که دور میز جمع شده بودند، بشدت رنج می برد. این شکایات "فیشر" به گوش برگزار کنندگان مسابقات رسید، اما آن شب برای انجام هر تغییری دیر بود. سال بعد مسوولان باشگاه، سالن مسابقات را به اولین دستگاه تهویه هوا مجهز نمودند.
با وجود این شرایط آزار دهنده "بابی فیشر" از روی بازی سر بر نمی داشت. نکته شگفت انگیز اینکه او پس از سپری شدن تنها 11 حرکت به طور سحر انگیزی به برتریهای پوزیسیونی دلخواه دست یافت. پس از آن به یکباره "بابی" اسبش را در خانه ای گذاشت که زیر ضرب مهره های حریف قرار داشت. زمزمه ها شدت گرفت. "او دارد چه می کند!؟" این جمله را یکی از تماشاگران گفت. "این یک حرکت اشتباه است یا یک قربانی برای کسب برتری؟"
همانطور که تماشاچیان موشکافانه وضعیت را بررسی می کردند دامی که "فیشر" برای حریف گسترده بود آشکارتر می شد. با آنکه عمق این حرکت چندان مشخص نبود؛ اما حیله گری در آن موج می زد. شاید این یک حرکت هوشمندانه و درخشان به شمار می رفت. "بیرن" از گرفتن قربانی خودداری کرد. داور بازی این جنب و جوش را که "فیشر" با انجام این حرکت بی باکانه به وجود آورده بود، چنین شرح می دهد:
"پس از این حرکت "فیشر"، همهمه ای در بین حاضرین در سالن به گوش می رسید و جمعیت چنان به صفحه بازی چشم دوخته بودند که انگار تعدادی ماهی به یک حفره در یخ می نگرند".
جمعیتی دیوانه کننده دور میز حلقه زده بودند و این برای "فیشر" رنج آور بود. "من به اهمیت این بازی واقفم." این جمله را "آلن کافمن" یکی از اساتیدی که بازی را مورد مطالعه قرار داده است می گوید و ادامه می دهد: "این یک بازی حساس بود و به همین دلیل همه تماشاچیان محو تماشای آن بودند. این وضعیت فوق العاده بود، بازی و جوانی فیشر یک ترکیب شکست ناپذیر را تشکیل داده بودند."
در ادامۀ بازی، "فیشر" تنها ۲۰ دقیقه زمان برای انجام ۴۰ حرکت اولیه و پشت سر گذاشتن کنترل زمانی اول در اختیار داشت. اما او تنها ۱۶ حرکت انجام داده بود! سپس "فیشر" با بینشی عمیق به این نکته پی برد که امکاناتی فوق العاده برای بر هم زدن قاعده بازی پیش رو دارد. اگر اجازه دهد که "بیرن" وزیرش را از صفحه خارج کند، چه اتفاقی می افتد؟ " وزیر قدرتمندترین مهره بازی به شمار می رود.به طور طبیعی از دست دان وزیر به فلج شدن بازی می انجامد. اما در صورتی که در این وضعیت "بیرن"، وزیر "فیشر" را می گرفت، چه اتفاقی می افتاد؟ آیا به آسیب پذیر شدن وضعیتش و کم شدن نیروی تهاجمی برای حمله به نیروهای باقیمانده "فیشر" می انجامید و یا به کم شدن توان دفاعی _ خودش _ منجر می شد؟!
تصویر پُست، تنها عکس فیشر را در طول" بازی قرن" نشان می دهد.به طور غیر باوری این تصویر او را در هنگام بررسی وضعیت قبل از قربانی وزیر نشان می دهد. این تصویر در صفحه ۱۱ از نشریه لیما در تاریخ ۱۲ فوریه ۱۹۵۷ منتشر شد و بعدها در نشریه هاموند تایمز در ۲۴ فوریه ۱۹۵۷ انتشار یافت
اجرای این طرح به تدریج در "فیشر" قوت گرفت. در ابتدا به صورت غریزی و در ضمیر ناخود آگاهش شکل گرفت. این فکر همانند یک تصویر در یک روزنه کوچک دیده شد و به تدریج این روزنه، وسعت یافت و همانند یک چشم انداز کامل و روشن در ذهن او متبلور شد. با اینکه "فیشر" از تمامی نتایج حاصل از قربانی وزیر یقین حاصل نکرده بود، اما با این حال این طرح، او را درگیر خود کرده بود.
اگر "بیرن" قربانی وزیر را نمی پذیرفت، چه می شد؟ "فیشر" آن را به دقت تخمین زد و در آخر به این نتیجه رسید که در صورت نپذیرفتن قربانی، حریف بازنده میدان خواهد بود."بیرن" قربانی را پذیرفت و با اینکه از لحاظ تئوریکی در این لحظه از بازی بازنده بود، اما تا پایان بازی راهی طولانی در پیش بود. زمزمه هایی در بین تماشاچیان شنیده می شد."چنین چیزی غیر ممکن است، "بیرن" دارد به یک پسر بچه ۱۳ ساله می بازد!!"
"بیرن" وزیر را زد! "بابی" در این لحظات به زمزمه تماشاچیان که به سختی قابل شنیدن بود، گوش سپرده بود. سپس حرکت بینابینی را انجام داد. این حرکت همانند تیری زهر آلود بر پیکره حریف فرود آمد. بابی به سختی در انتظار پاسخ حریف ماند. دیگر از آن معصومیت بازی فیشر خبری نبود! او حالا می توانست نتیجه پیروزمندانه کارش را ببیند، شاید چیزی در حدود بیست حرکت آینده را!! "فیشر" با سرعت به حرکات حریف پاسخ می داد و در همان حال نمی توانست احساساتش را پنهان کند، همانند یک بودای با وقار به نظر می رسید. یکی پس از دیگری زخم حرکاتش را همانند نیزۀ پوزایدون بر پیکرۀ حریف وارد می کرد.
در چهل و یکمین حرکت و پس از نزدیک به ۵ ساعت بازی، "بابی" به آرامی رخش را با دست راست و لرزانش در جلوی شاه عریان و بی دفاع حریف قرار داد و گفت: "مات".
حریف دوستداشتنی اش بلند شد و دستش را دراز کرد. هر دو بازیگن دست دادند. هر دو بازیکن لبخند بر لب داشتند. "بیرن" با آنکه می دانست نتیجه بازی را از دست داده است، اما به خوبی پی برده بود که یکی از بزرگترین بازیهایی که تا به آن موقع انجام شده بود را باخته است و این بازی در تاریخ شطرنج جاودانه شد. چند نفری دست زدند و این بیشتر به خاطر این بود که هنوز در چند میز، بازیکنان در حال بازی بودند، غافل از اینکه در چند قدمی آنها یک بازی همیشه جاودان به انجام رسیده است. آنها نگران نتیجه بازی خود بودند. آن هنگام، نیمه شب بود."هانس کوخ" داور بازی که یک بازیکن بین المللی و تئوریسینی قابل بود، بعدها این بازی را پر معنی و مهم ارزیابی کرد.
"شاهکاری از بازی ترکیبی توسط پسر بچه ای سیزده ساله در برابر استادی شایسته به ثمر رسیده است.این بازی به عنوان بهترین بازی در تاریخ بازیهای شگفت انگیز شطرنج به شمار می رود. آنچه فیشر انجام داد یک شاهکار شگرف است."
این بود داستان بازی قرن.
منبع: Chess.com
تصویر سمت راست: پوزیشن قربانی وزیر سیاه (فلش آبی رنگ) که به فعال شدن فیل و اسب در جهت مشارکت بیشتر برای حملۀ ماتی تبدیل می شود (فلش های قرمز رنگ)
تصویر سمت چپ: شبکۀ ماتی سیاه با فیل های هورُویتز، رُخ و اسب...در حالی که وزیر سفید از جریان بازی خارج شده است!
عکس های آنالیز را خودم تهیه کردم.