واقعااا اگ حوصله دارید تا تهش بخونید پشیمون نمیشید
«Coherence (همبستگی)», چگونه بودن؟! مسئله این است!
همبستگی فیلمی ساخته سال 2013 میلادی به کارگردانی جیمز وارد بیرکیت است که ضمن ارائه یک تعریف نسبی از بودن و نبودن، مخاطب را به خوبی در برابر سوال «چگونه بودن» قرار می دهد
ممکن است تا به حال اسم این فیلم را هم نشنیده باشید که جای تأسف دارد چون جزو فیلمهایی است که باید در تمام لیستهای سینمایی به عنوان یکی از برترین فیلمهای علمی تخیلی شناخته شود. اما متأسفانه به علت مستقلبودن این فیلم و نبود ستارگان هالیوودی آنقدر که باید دیده نشد.
داستانی پیچیده برای ایده های پیچیده! "بینِ ستاره ای"(Interstellar) و "یکپارچگی"(Coherence). کدام یکی را دیده اید و در خاطر دارید؟ هر دو فیلمی هستند که در یک سال ساخته شده اند(2013) و هر دو هم در ژانر علمی-تخیلی. هر دو از علم برای روایتِ یک قصه ی شگفت انگیز و غیرِ معمولی بهره برده اند، همچنین قصه ی هر دو ما را در تعلیق و بلاتکلیفیِ بی پایانی رها می سازد! و بالاخره هر دو سعی میک نند تا مخاطبِ فیلم، قصه ی به سختی باورپذیرشان را از نگاهِ آنها باور کند.
« بینِ ستاره ای (Interstellar » با استفاده از ایده پیچیده و مبهمِ سیاهچاله ها، فهمِ عادی و همیشگی ما از زمان را به چالش میکشد، اما این کار را با فیلمنامه ای به غایت ساده و ساده انگار انجام میدهد. « یکپارچگی Coherence» از طرفی دیگر با استفاده از ایده جهان های متعدد در فیزیکِ کوانتوم، فهمِ ما از خود(ها)مان در لحظه و روایت های خود در لحظه را به چالش میکشد، و البته این کار را با فیلمنامه ای پیچیده و حتی میتوان گفت، شبیه به یک پازلِ ریاضی، انجام میدهد. اینطور به نظر میرسد که پیچیدگیِ فیلمنامه یکپارچگی درخورِ ایده پیچیده و مبهمی همچون ایده جهان های متعدد است. با این همه درباره بینِ ستاره ای بسیار گفته و نوشته شده و خواهد شد، اما روی یکپارچگی تبلیغ زیادی صورت نگرفته است. این متن به واکاوی ایده و قصهی این فیلم خواهد پرداخت.
فیلم Coherence هم مانند فیلم Predestination جزو فیلمهایی است که افراد زیادی نام آن را نشنیدهاند اما جزء یکی از بهترین فیلمها در ژانر عملیتخیلی است. این فیلم داستان تعدادی دوست را تعریف میکند که برای یک مهمانی شام در کنار هم جمع شدهاند اما پس از اینکه یک ستارهی دنبالهدار از بالای خانهی آنها عبور میکند، آنها با اتفاقات عجیبی مواجه میشوند که بیشتر شبیه به یک کابوس است تا واقعیت
این فیلم هم مانند Moon در یک لوکیشن اتفاق میافتد اما نکتهای که این فیلم را نسبت به فیلمهای دیگر این لیست متمایز میسازد، این است که کل این فیلم در یک خانه و سر میز شام اتفاق میافتد و با اینکه یک لوکیشن کوچک دارد اما داستان بسیار بزرگی درباره جهانهایموازی دارد. داستان این فیلم آنقدر پیچیده است که به هیچ وجه نمیشود بدون اسپویلکردن دربارهی فیلم توضیح داد. این فیلم به اندازهی فیلمهای دیگر لیست، شخصیت محور نیست و بیشترِ تمرکز خود را روی اتفاقاتی که در پیرامون این افراد اتفاق میافتد میگذارد و این باعث میشود تعلیق این فیلم بسیار بیشتر از آنچیزی که فکر میکنیم بشود. این فیلم همچنین نشان میدهد تا وقتی که فیلمنامه و داستان یک فیلم فوقالعاده باشند اندازه و بودجهی فیلم آنقدرها هم اهمیتی ندارند.
برای درک درست فیلم این متن و حتما بخونید تا با فضای فیلم اشنا شید(خطر اسپویل)
داستان: هشت دوست به نامهای "امیلی"، "کوین"، "مایک"، "لی"، "بث"، "هیو"، "امیر" و "لوری" یک شب در خانه ای به قصدِ دورهمی جمع میشوند. در همان شب یک ستاره دنباله دار قرار است که از آسمانِ آن منطقه عبور کند. امیلی از پدیده های عجیبی که بعد از گذر کردنِ یک ستاره دنباله دار در آسمانِ فنلاند در سال 1923 رخ داده بود میگوید... و در شبِ مهمانی برای این هشت نفر نیز اتفاقاتِ غیر معمول و عجیبی رخ میدهد و آنها واقعیت های دیگری را از خود و جهان هایشان تجربه میکنند!
علم، پس و پشتِ داستان! «کسی میدونه گربه شرودینگر چیه؟ خب یه جور نظریه علمیه. یه گربه تو یه جعبه هست که پنجاه درصد شانسِ زنده موندن داره. آخه یه شیشه سم هم تو جعبه وجود داره. طبق فیزیکِ کلاسیک یا اینوری یا اونوری! یعنی گربه یا زنده میمونه یا میمیره. اما طبقِ فیزیک کوانتوم، هر دو واقعیت به طورِ همزمان وجود دارند. فقط زمانی که درِ جعبه رو باز کنی این دو واقعیت سقوط میکنند و یکی میشن» اینها جملاتیست که در این فیلم از زبان کاراکترهای فیلم گفته میشود. اما بد نیست نظری به بک گراوندِ علمی این جملات انداخته شود: فیزیکِ کوانتوم با پدیده های فیزیکی در مقیاسِ اتم و زیراتم سر و کار دارد(ریز در حد ثابتِ پلانک). شاید از همین ابتدا کوانتوم با موضوعِ ایده فیلم بی ربط به نظر برسد، چرا که فیلم می خواهد درباره جهان ها حرف بزند! و عظمتِ جهان ها را چه به یک ذره؟ خب اگر توجه کنیم که در لحظه انفجارِ بزرگ، جهان بسیار کوچکتر از الکترون بوده، آن وقت با این فرض، این مشکل حل میشود.
ما مشئله دیگری که لازم است در این باره به آن اشاره کنیم و بدانیم، اصلِ عدم قطعیتِ هایزنبرگ است. به طورِ خیلی خلاصه بنا به دیدگاهِ هایزنبرگ، غیرممکن است که به طورِ همزمان سرعت و مکانِ الکترون و یا هر ذرهی دیگری، با دقت یا قطعیتِ دلخواه تعیین شود. خب با این قضایا و مسائل چه اتفاقی میافتد؟ بله. این عدمِ قطعیت پیش بینی آینده یک ذره را ناممکن میکند. مثالِ گربه شرودینگر(که توسط اروین شرودینگر ارائه شد) چنین وضعیت و چنین تناقضی را ترسیم میکند و بیان میکند که چطور وضعیتِ جعبه را(شاید به عنوانِ مثالی از یک ذره) نمیتوان پیشبینی کرد. پس میتوان چند واقعیت را به طورِ همزمان برای یک ذره در نظر گرفت. واقعیتهایی متفاوت در جهانهایی متفاوت و به صورتِ همزمان. و این یعنی جهانِ ما و مافیها، تمامِ آن چیزی نیست که وجود دارد، بلکه این جهان تنها یک جهان و یک واقعیت است در میانِ جهان ها و واقعیت های بی نهایتِ دیگر! جهان هایی که از طریقِ کرمچاله به هم میتوانند مرتبط شوند... حالا برویم سروقتِ داستانِ فیلم.
کاراکترِ اصلی داستان کیست؟ در این فیلم با هشت کاراکتر مواجه میشویم و برای کسی که این فیلمِ پیچیده را برای اولین بار تماشا میکند کاملن غیر واضح است که کاراکتر اصلی داستان کدام است؟ و یا اینکه بالاخره این قصه برای کیست و درباره کیست؟ من به شما میگویم: این قصه، قصه "امیلی" است. ما در ابتدای فیلم با امیلی شروع میکنیم و در انتها نیز قصه را با او به پایان می بریم. و اگر در طولِ فیلم دقت کنیم، متوجه میشویم که ما در واقعیت های جایگزینی که از جهان های دیگر می آیند، فقط امیلی را دنبال میکنیم. باقیِ کاراکترها در طولِ فیلم با نسخه های جایگزین خودشان جابه جا میشوند و به جای خودِ اولیه شان در فیلم ظهور میکنند. اما امیلی همان است و هست. پس رد پای او را می بایست در طول فیلم پی گرفت.
هر فرد در خانهی اشتباهی قرار میگیرد! در اوایلِ فیلم، تمامی کاراکترها به بیرون از خانه میروند و سپس دوباره به خانه برمیگردند. در این لحظه توجهات به یک گیلاسِ شکسته شده جلب میشود. اما تمامی کاراکترها اذعان میکنند که شکسته شدنِ این لیوان را به یاد نمی آورند! این یک ترفندِ زیرکانه است که بیننده را از همان اوایلِ فیلم دچارِ تعلیق میکند. زیرا ما به عنوانِ تماشاگرِ داستان و همینطور کاراکترهای داستان، نمی دانیم و نمی دانند که این می تواند بازی و نشانه ای باشد که از جهان های دیگر فرستاده شده است. از این لحظه، هر کاراکتری در خانه ای متفاوت از جایی که در ابتدای فیلم بود، قرار گرفته است. البته ما در آن لحظه متوجهِ این قضیه نم یشویم. چرا که هنوز چیزی دربارهی علتِ این ماجرا نمی دانیم و این داستان، یک داستانِ عادی نیست. از این حسِ بلاتکلیفی و تعلیقی که شما را از همان ابتدا دربر میگیرد، گیج و ناامید نشوید! این یک توطئه مرموز در فیلمنامه نیست، بلکه تنها ایجادِ یک تعلیقِ عجیب و جالب است. با آن همراه شوید.
رخدادهای تصادفی در جهان های متفاوت! پس از اولین اتفاقِ مشکوک، "هیو" و "امیر" از خانه خارج می شوند و خانه ای دیگر را می بینند و البته در هنگامِ بازگشت به خانهی قصه ما، یک "هیوی دیگر" و یک "امیرِ دیگر" را ملاقات می کنیم! آن دو همچون ما هنوز نمی دانند که برای لحظه ای خارج از آن مکان بوده اند، اما چراغِ روشنایی که آنها دربازگشت در دست دارند، قرمز رنگ است. حال آنکه جعبه چراغِ روشنایی ها قرمز رنگ هرگز در خانه باز نشده است. این نکته عجیب، آدمهای فیلم را حسابی گیج و پر از پرسشهای پر تشویش میکند. برای پاسخ گرفتن به یک کتابِ فیزیک رجوع میکنند و برای یافتنِ حقیقتِ ماجرایی که بر آنها میرود و خودِ حقیقیشان شروع به خواندنِ آن کتاب میکنند.
چه کسی، چه کسی است؟ همسرِ "مایک" از مایک شکایت میکند که چرا بیش از حد مست کرده است و در ادامه با جملهای که با نگاهی عادی در جهانِ ما نیز کاملن کلیشهای به نظر میرسد، میگوید که «مایک، همونی نیست که باهاش ازدواج کرده بودم». جمله تکراریست اما حقیقتِ این داستان(و شاید داستانِ جهانِ عادی ما) این است که در واقع در آن لحظه مایک، حقیقتا همان مایکی نیست که چند سال پیش با او ازدواج کرده بود. مایک در آن لحظه، نسخه ای از مایک بود از جهانی متفاوت و دیگر! ایده جهان های متعدد می تواند مشکلات و تناقضاتِ فیزیکِ کوانتوم را توجیه کند. به نظر میرسد که این ایده، این کار را درباره روابطِ آدمها نیز انجام میدهد!
بیشتر ازین داستان و اسپویل نمیکنم.....این فیلم پیچیده ترین فیلمی بود ک ب نظر میتونه ساخته شده باشه....شما در بار اول ک فیلم و میبینید یه برداشتی از فیلم دارید و وقتی بعد 2هفته دوباره فیلم و میبینید تو سکانس های فیلم برداشتتون از برداشت بار اولی ک فیلم دیدین فرق میکنه و اینه ک فیلم دیوونتون میکنه....این فیلمیه ک حداقل 2بار برای دیدنش باید وقت گذاشت
منبع:مووی مگ