مطلب ارسالی کاربران
سینوهه؛فصل دوازدهم؛یک خدای غیر عادی (برای مصری ها)؛بخش سوم
فهمیدم که (هورم هب) راست میگوید و علت اینکه مرگ بسراغ وی نمی آید اینست که جرئـت دارد و سـربازان بـا اقبـال
همواره آنهائی هستند که دارای جرئت میباشند و اقبال آنها همان جرئتشان است.
سربازی که جرئت ندارد اقبال ندارد و در جنگ اول به قتل میرسد و آرزوی چپاول و گردنبند زر و زنهای زیبا را بدنیای دیگر
میبرد.
آنگاه من از (هورم هب) جدا شدم و رفتم و قدری خوابیدم و قبل از نیم روز از خواب برخواسـتم و دیـدم کـه سـربازان مـا
مشغول تفریح هستند و نشانهزنی میکنند و نشانه آنها سربازان مجروح غیرقابل علاج خبیری می باشند زیرا میدانستند کـه
سربازان مزبور چون علاج ناپذیر هستند بدرد غلامی نمیخورند و نمیتوان آنها را فروخت.
آن روز و شب بعد هم سربازان ما با زنهای خبیری تفریح می کردند و چند تن از زنها برای این که گرفتار سربازان ما نشوند بـا
گیسوان بلند خویش خود را خفه نمودند . و شب سوم بوی لاشههای سربازان مصری و خبیری که در صحرا افتاده بود . هـوا را
غیرقابل استنشاق کرد و تا صبح ما نتوانستیم از غوغای شغالان و کفتارها که مشغول لاشهخواری بودند بخوابیم.
به (هورم هب) گفتم که اگر در این صحرا توقف کنیم همه بر اثر بوی لاشه ها مریض خواه یم شد و (هورم هب) موافقت کـرد
که قشون را از آن صحرا بحرکت در آورد و مجروحین سخت را بوسیله ارابه ها به اورشلیم بفرستد.
او میگفت چون خبیریها هنگام فرار خدای خود را برده اند و مامورین اکتشاف ما میگویند که آنها در این نزدیکـی هـستند
من باید بروم و خدای آنها را از دستشان بگیرم.
روز بعد پس از اینکه مجروحین سخت را به اورشلیم حرکت دادیم (هورم هب) با یکعده ارابههای سریعالسیر براه افتاد و مرا
هم در ارابه خود نشانید و می گفت که میخواهم تو را در جنگ خود شریک کنم که بدانی چگونه دماغ بازماندگان خبیـری را
بخاک خواهم مالید.
وقتی ما بازماندگان خبیری را غافلگیر کردیم آنها مشغول خواندن آواز بودند و آنچه از گاو و گوسفند بدسـت آوردنـد (و مـا
میدانستیم که احشام و اغنام مزبور را از کشاورزان سوریه بغارت برده اند) جلو انداخته و میرفتند و ما مثل طوفان بر سر آنها
هبوط کردیم و قبل از این که بتوانند از خود دفاع کنند ارابه های ما پیر و جوان را زیر گرفـت و اسـتخوانهای آنهـا را درهـم
شکست و سربازان مصری هر کس را که بدست آوردند کشتند.
بطوریکه دیگران از فرط بیم جان خویش، احشام و اغنام را رها کردند و گریختند.
(هورم هب) امر کرد که گاوها و گوسفندها را که صحرا متفرق شده بودند جمع آوری نمایند و بعد خدای خبیریها را از زمـین
برداشتیم و مراجعت نمودیم و راه اورشلیم را باتفاق تمام اردو پیش گرفتیم.
(هورم هب) در اولین اتراقگاه خدای خبیریها را مقابل سربازان قطعه قطعه کرد و دور ریخت و سربازها ابراز شادی مینمودند
زیرا میدانستند که دیگر خبیریها خدا ندارند و لذا از هر موقع فقیرتر شده اند و تا آنجا که بخاطرم مانده خبیری هـا خـدای
خود را که یک مجسمه چوبی داشت بنام (یهود) یا (یهوه) میخواندند.
وقتی من وارد اورشلیم شدم حیرت کردم که چرا عده ای کثیر از مجروحین که من آنها را مداوا نمودم مردهاند در صـورتیکه
میدانستم که زخم آنها خطرناک نیست و معالجه خواهند شد و راز این موضوع بعد بر من آشکار گردید.
بدین ترتیب که طبق دستور (هورم هب) تمام اموال غارت شده را به اورشلیم آوردند و با غلامان و کنیزان فروختند و هر چه
زر و سیم و مس از فرو ش اموال و افراد بدست آمد بین سربازان تقسیم کردند و چون عده ای از مجروحین مرده بودند سـهم
سربازان از اموال غارت شده زیادتر گردید . و رئیس سور و سات قشون که با من دوست بود گفت در هر جنـگ همـین طـور
میشود و سربازان همقطارهای مجروح خود را بدون دوا و آب و غذا میگذار ند تا بمیرند زیرا میدانند که هر قدر شـماره آنهـا
کمتر باشد بیشتر از بهای غنائم جنگ استفاده خواهند نمود.
عدهای کثیر از سوداگران سوریه در اورشلیم جمع شده غنائم جنگ را خریداری کردند و هر یک از آنها یکعده زن که خود را
ارزان میفروختند با خویش آورده بودند و سرباز های ما زر و سیم و مس میدادند که بتوانند ساعتی با یکـی از زنهـای مزبـور
بسر ببرند و این زر و سیم و مس نصیب سوداگران میگردید.
از بام تا شام و از شب تا صبح در اورشلیم صدای طنبور و قره نی و سنج و طبل و بربط بلند بود و شراب و آبجو از سبوها وارد
پیمانهها میشد و سربازان مصری مینوشیدند و با زنهائی که خود را ارزان میفروختند تفریح میکردند.
گاهی بین سربازان مست نزاعهای مخوف در میگرفت و کاردها در سینه ها یا شکمها فرو میرفت و گرزها بر فرق عده ای فرود
میآمد و آنوقت (هورم هب) فرمانده قشون مصر چند نفر را سرنگون بدار می آویخت ولی چون منازعات هر روز تکرار می شد
روزی نبود که عدهای سرنگون بدار آویخته نشوند.
سربازها با اینکه میدیدند که همقطاران شرور آنها بدار آویخته شده اند، عبرت نمیگرفتند چون تا وقتی در جهان شراب و زر
و سیم وزن وجود دارد و عده ای مست بر سر زر و سیم یا زن با هم اختلاف پیدا میکنند، نـزاع در میگیـرد و جمعـی کـشته
میشوند و قاتلین را بدار میĤویزند.
هر چه سربازها از راه چپاول بدست آورده بودند دربهای شراب یا زنهائی که خود را ارزان میفروختند دادند و صاحب منصبان
مصری هم مانند سربازها سهمیه خود را صرف شراب و زنان کردند . با این تفاوت که صاحبمنصبان رغبتی بزنهائی که خود را
ارزان میفروختند نداشتند و زنهائی را انتخاب مینمودند که خویش را گران بفروشند زیرا میدانستند که هر قـدر زن زیبـاتر
باشد بهای او گرانتر است.
در بین صاحب منصبان فقط (هورم هب) فرمانده ارتش بزنها توجه نداشت و من از این ضـبط نفـس او حیـرت میکـردم . در
صورتیکه (هورم هب) جوان و زیبا بود و هر زن خواه گران فروش یا ارزان فروش با رغبت حاضر بود که خواهر او بشود.
(هورم هب) از اموال و بردگان غارتی استفاده نکرد و در عوض از سوداگران استفاده نمود . بدین ترتیب کـه وقتـی معـاملات
خاتمه یافت و سوداگران اموال و بردگان را خواستند ببرند (هورم هب) گفت که هر سوداگر باید ده درصـد از بهـای مجمـوع
اموالی را که خریداری کرده است بعنوان حق حفظ امنیت باو بپردازد.
(هورم هب) به سوداگران گفت در تمام مدتی که شما مشغول معامله بودید یک نفر از سربازان و سکنه شهر جرئت نکرد کـه
دست بطرف اموال شما دراز کند زیرا من روز و شب مواظب بودم که کسی اموال و بردگان و زر و سیم و مس شما را بـسرقت
نبرد. و اگر من نبودم شما نه فقط نمی توانستید اموال و بردگان و فلزات خود را از اینجا ببرید بلکه سربازان مست و خونخوار
خود شما را هم به قتل میرسانیدند.
این گفته درست بود و (هورم هب) طوری امنیت را حفظ کرد که یک حلقه مس از هیچ سوداگر ربوده نشد.
سوداگران که دیدند که اگر به طیب خاطر ده درصد باج را نپردازند ممکن است که همه چیز آنها از بین برود باج را به (هـورم
هب) پرداختند و مال و جان بسلامت از او رشلیم بردند. و من هم که به مناسبت خاتمه جنگ دیگر کاری نداشتم نزد (هـورم
هب) رفتم که با او خداحافظی کنم و به ازمیر برگردم.
هنگام خداحافظی (هورم هب) بمن گفت که دیروز پیکی با یک پاپی روس از طرف فرعون آمـد و فرعـون در ایـن نامـه مـرا
ملامت کرد که چرا خونریزی کرده، خبیریها را کشتهام و من میخواهم به فرعون بگویم که او، که برای خدای خـود سـرود
میسراید و تصور میکند که میتواند مصر و سوریه را با صلح طلبی و عشق و محبت به همنوع اداره کند هنوز منظـره حملـه
قبایل خبیری را به یک شهر و قصبه ندیده و اگر ببیند که چگونه این قبایل به شهرها و قصبات حملهور میـشوند و مردهـا و
اطفال را به قتل میرسانند و زنها را مثل زنهای ارزان فروش مورد استفاده قرار میدهند و بعد هم آنها را کنیز مـی نماینـد تـا
اینکه بفروش برسانند میفهمد که نمیتوان زمین را با صلح طلبی و عشق و محبت اداره کرد زیرا محال است که ک سی قدرت
و احتیاج قتل و چپاول را داشته باشد و از آن استفاده نکند . و فقط در یک مورد یک مرد با قدرت که میتواند دیگران را بقتل
برساند و اموال و زنهای آنها را تصاحب کند از این قدرت استفاده نمینماید و آن این که احتیاج بمال و زن زیبا نداشته باشد.
اکنون من با سربازان خود بمصر مراجعت میکنم و یقین دارم که فرعون خواهد گفت که سربازان را مرخص نمایم ولی من آنها
را مرخص نخواهم کرد برای اینکه در تمام مصر فقط یک قشون جنگ دیده و آزموده وجود دارد و آنهم قشون من است.
گفتم (هورم هب) آیا تصور میکنی که مصر احتیاج به قشون داشته باشد زیرا مصر بقدری قوی و ثروتمند اسـت کـه دشـمن
ندارد تا اینکه مجبور شود یک قشون جنگ دیده را نگاهداری نماید.
(هورم هب) گفت مملکتی مثل مصر که دهها پادشاه سوریه تحت الحمایه او هستند احتیاج به یک قشون قوی دارد کـه بـین
سلاطین صلح را حفظ کند و من به تازگی شنیده ام که پادشاه کشور (آمورو) در سوریه مشغول جمـعآوری اسـب و سـاختن
ارابه جنگی میباشد و معلوم میشود که خیال دارد یاغی شود.