دلنوشته یک دختر تبریزی برای مردم کرمانشاه مخصوصا پل ذهاب و ..
❤️❤️❤️
زمین شهرتان لرزید و دل من نیز با دیدن اشک های روانت لرزید .
ای دوست کوچک من
اشکهایت همچون تیری در قلبم فرو می رود وقتی بر زمین سرد ذهاب چنگ میزنی تا دوباره گرمای تن مادرت را حس کنی، گویا ناخن هایت بر دل من فرود می آیند و بر آن خراش می کشند.
در عجبم از زمین دلسرد و خشک که اشکهایت را می بیند ولی به رحم نمی آید!
چه بی رحم است این خاک که مروارید های نگاهت را می بیند ولی نرم و رام نمی شود!
چه آتشی در دلم به پا می شود وقتی گوش های کوچکت را بر روی زمین سرد می نهی تا صدایی از پدرت بشنوی.
چقدر دردناک است، هنگامی که از ترس، عروسک خاک خورده ات را به آغوش می گیری و ترست را میان خودت و او تقسیم می کنی.
کاش کنارت بودم و دست های کوچکت را در دست می گرفتم و برایت از روزهای خوب سخن می گفتم هرچند خودم از روزهایی که انتظارت را می کشد بی خبرم.
زمین لرزید و دل من با بغض های مردانه ات لرزید ای پدر خسته دل !
اشک در چشمانم حلقه می زند وقتی تمام توان و نیرویت در دستانت خلاصه می شود و بدون وقفه خاک ها و آوارها را کنار میزنی، خاک هایی که قرار بود پناهگاهی برای خانواده ات باشد ولی حال فرزندانت را به آغوش کشیده اشت و
پس نمی دهد.
ناخودآگاه مهر خاموشی می خورد بر لبانم وقتی صدای ناله های کودکانه ای را از دل خاک می شنوی و با امید می گویی :«عزیزکم نگران نباش من اینجام» ولی فقط خدا می داند در دلت چه زلزله ای به پا می شود.
زمین لرزید و دل من با غصه های مادرانه ات لرزید ای مادر غم دیده!
وقتی تن سرد کودکت را به آغوش می گیری و فریاد میزنی :«طفلکم چشمانت را باز کن.» من در اینجا از بی رحمی های سرنوشت سرد می شوم.
زمانی که چنگ برسینه ات میزنی و از غصه بر سرت می کوبی ، من در دیار آذربایجان در چند صد کیلومتری ات آتش می گیرم.
چه مهمان ناخوانده ی بدی است زلزله!
چقدر بی رحم است ، چقدر سنگ دل است.
در عجبم مگر می شود بغض های یک مرد، خواهش های یک مادر و گریه ی کودکی را بخاطر تنهایی ، شنید ولی به رحم نیامد؟!
ای هموطن، داغ دل تو
همه را داغدار کرد
آرزوی این روزهای من ، بازگشت آرامش به قلب تو است.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
دلنوشته از : leila.s