مطلب ارسالی کاربران
بخشی از کتاب"منم تیمور جهانگشا"؛ملاقات با عرفای شیراز و حافظ
یه خلاصه از این فصل بگم اول!
داستان از این قراره که وقتی تیمور تو مشهد بود مرض گرمی میگیره برای این که خوب بشه اطبا بهش گفتن باید ابلیموی شیراز بخوری اینم یه نامه به سلطان فارس مینویسه سلطان فارس هم تو جوابش بگفته خود تیمور بهش فحش میده و همین میشه که به فارس حمله میکنه:/
ینی تا این حد بچه بازی😂
خوب بریم سر اصل داستان!
تیمور چون خوابی تو جوانی دیده بود بگفته خودش هرگز چهار گروه از مردم رو بعد از حمله به یک شهر و تسخیر اون شهر نکشت!
شعرا روحانیون صنعت گران و علما
هر جا هم که میرفت وقتی میدونست اون شهر علما و روحانیون بزرگ داره با اون ها صحبت میکرد(خودش حافظ کل قران بود و از اخر به اول قران میخوند:|)و تعریف علمای فارس رو خیلی شنیده بود اما بعد از مصاحبت با اون ها فهمید زیاد چیزی حالیشون نیست و بعد از اون فهمید که عرفای شیراز هستن که بادانش هستند...
فصل 19
صفحه320 (این خلاصه ای از مصاحبت تیمور با عرفا هست)
من رو به سوی یوسف سنبلی معروف به عارف کردم و از او پرسیدم چرا شما عرفا به زبان ساده حرف خود را نمیزنید و از اصتلاحات استفاده میکنید؟
گفت:ای امیر دو چیز سبب گردید که عارفان نمی توانند این منظور را به زبان ساده بر زبان بیاورند و مجبورند با اصتلاحاتی مخصوص منظور خود را بیان کنند!
اول اینکه عوام نمیتوانند بفهمند عرفا چه میگویند دوم این که روحانیون و علما برای این که بازارشان کساد نشود با عرفا خصومت دارند.چون انها میدانند که اگر مردم طوری بینا شوند که خدا را به معنای واقعی بشناسند دیگر گرد وجود انها طواف نخواهند کرد و بازار علما کساد میشود و مجبورند دکان خود را ببندند و منصور حلاج و عین القضات همدانی را برای همین کشتند که میخواستند با زبان ساده بدون توسل به اصطلاحات عارفان چشم و گوش مردم را باز کنند.
منصور حلاج گفت انا الحق و توضیح میداد چون خدا همه جا هست و مکانی نیست که خدا نباشد پس خدا در من نیز وجود دارد.او را متهم کردند که دعوی خدائی دارد.امروز هم اگر کسی بگوید انا الحق بر دارش میکنند!
....
ضمن صحبت با عارفان از شمس الدین محمد شیرازی معروف به حافظ پرسیدم ایا این شعر(ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت با من راه نشین باده مستانه زدند از تو میباشد؟
گفت ای امیر چشم های من ضعیف شده و تو را نمیبینیم اما گوش های من بخوبی میشنود و اری این شعر از من میباشد.
گفتم تو در این شعر کفر گفته ای زیرا تو خدا را طوری معرفی کرده ای که انگار حرم خانه دارد و به خدا توهین کرده ای برای اینکه گفته ای زن های خدا از حرم خانه او خارج شدند و به تو ملحق گردیده اند!
جواب داد ای امیر من کفر نگفته ام و به خداوند توهین نکرده ام من در مصراع اول بیت گفتم:ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت و دو کلمه ستر و عفاف ثابت میکند که منظور من حرم خانه خداوند یک حرم خانه عادی نبوده و حرم خانه او مرموز است و راز ان بر مردم اشکار نیست و در انجا عفت حکم فرماست و من نگفته ام که در حرم خانه خداوند زن وجود دارد و نام زن در شعر من نبوده و من منظورم از حرم خانه و حرم یعنی مکانی که انقدر مقدس می باشد که بیگانه را در آن راه نیست و این شعر را من در یک سحر گاه بهار سرودم و در ان موقع انقدر هوا مطلوب بود بود که من فکر کردم درهمه چیز کاینات شریک هستم و فرشتگان در من هلول کرده اند و از فرط وجد این شعر را سرودم.
پرسیدم چرا نوشته ای ساکنان حرم با تو نوشیده اند و مست شده اند؟مگر نمیدانی نوشیدن حرام است؟
گفت ای امیر این اصطلاح عارفان و به معنای نوشیدن شراب نمیباشد بلکه معنای ان کسب معرفت از کسانی است که دارای کمال هستند و همانطور که شراب انسان را مست میکند کسب معرفت هم انسان را مست میکند میخانه هم جایی است که عارفان در ان کسب معرفت میکنند.
در ان سحرگاه بهاری من چطوری به وکد امده بودم که حس میکردم انگار فرشتگان راز های خلقت را بر من اشکار میکردند.
پرسیدم ان راز ها چه بود؟
گفت انچه حس میکردم تخیل و حالت خلصه بود و نمیتوان به زبان اورد و نمیتوان در قالب شعر جای داد!
یک عارف هنگامی که در فکر فرو میرود چیز هایی را میبیند که قابل حس و لمس نیست و نمیتوان به زبان اورد خواه نثر باشد خواه نظم....
چون خیلی طولانی شد دیگه بقیش رو ننوشتم و ایشالله بعدا بقیش رو مینویسم:)
راستی این یکی از تک و توک صحبت های حافظ هست که بجای مونده:))
بخونید حتما!