طرفداری- زمان میروسلاو بلاژویچ بود. چند نفر از خبرنگاران در جلسه با بلاژویچ حضور داشتند تا سوال هایی را مطرح کنند. چندسوال مطرح شد و بلاژویچ پاسخ داد. دقایقی بعد خبرنگاری از مردی که به «چیرو» شهرت داشت در مورد بازیکن های دعوت شده و دعوت نشده به تیم ملی سوالاتی را مطرح کرد، بلاژویچ به خبرنگار نگاهی کرد و بعد از مکثی دو سه ثانیه ای گفت: «این سوالات را باید از پروفسور بپرسید». این حرفِ بلاژویچ گیج کننده بود، خبرنگاران به همدیگر نگاه میکردند تا شاید منظور چیرو را متوجه شوند. خبرنگاران که سردرگم شده بودند با پوزخند از همدیگر سوال میکردند «پروفسور کیه؟». لحظاتی بعد با صدای بلاژویچ که پروفسور را صدا میزد در باز شد و مردی با یک دفتر و دستک وارد جلسه شد. برانکو بود، او برانکو ایوانکویچ بود. نکته جالب این بود که برانکو از بازیکن های لیگ های پایین تر -لیگ دسته اول، دسته دوم- هم توضیحاتی جامع داشت. با صبر و حوصله تمامی سوالاتِ خبرنگاران را پیرامون بازیکن ها آنقدر با منطق و شفافیت پاسخ میداد که در آخر جلسه نتیجه گیری از خبرنگاران ناراضی هم خوب جمعبندی شد. آن روز اولین بار بود که "پروفسور" در یک جلسه ی خصوصی به خبرنگاران و مردم معرفی شد.
دو فصل پیش بود، در چند هفته ابتدایی پرسپولیس نتیجه نمیگرفت. حمله میکرد اما توپ ها گل نمیشد. توپ ها به دیرک میخوردند اما به تور نه، گل هم که میزدند ثمری نداشت، خوب بازی میکردند اما نمیبردند. هواداران از روی سکو برانکو را تشویق میکردند اما اعضای هیات مدیره و آقای حسین عبدی یک روز در میان جلسه فوق اضطراری تشکیل میدادند و بارها به صورت غیر مستقیم و حتی علنی حرف از تغییر کادر فنی میزدند. آقای عبدی اعتقاد داشت باید شوک به کادر فنی وارد شود و قاطعانه نظر داشت که این تیم نتیجه نمیگیرد. چندوقتی از آن روزها گذشت و پرسپولیس با اختلافِ یکی دو گل قهرمانی را از دست داد اما تا به امروز خبری از آقای عبدی نیست، خبری از آشوب هیات مدیره نیست، خبری از مصاحبه های مضحک هم نیست. آن روزها وقتی به آقای عبدی گفتند به پروفسور فرصت بدهید پوزخندی زد و با طعنه گفت: «پروفسور؟!»
بگذارید با این مثال منظورم را برسانم. روزی پسری همراه پدر خود سوار بر ماشینی که پدر راننده آن بود، در جاده ای پرپیچ و خم مشغول حرکت بودند که ناگهان کنترل ماشین از دست پدر خارج شده و بعد از یک تصادف سخت ماشین به دره سقوط می کند. پدر در جا فوت می کند اما پسر توسط نیروهای امدادی نجات میابد و به بیمارستان انتقال پیدا می کند. زمانی که رییس بیمارستان برای بررسی وضعیت جسمانی کودک به ملاقات او می رود به یکباره می گوید من این جراحی را انجام نمی دهم. وقتی دلیل این کار را از از او می پرسند در کمال شگفتی می گوید: «آن کودک پسر من است». شما که این مطلب را خوانده اید چه تفکری به این موضوع دارید؟
شش سالی گذشته است از آن زمانی که حمید استیلی در اولین روزی که سرمربی پرسپولیس شده بود لبِ خط هواداران را حیرت زده نگاه می کرد. روزی که از دقیقه چهلم نه خبری از تشویق پرسپولیس بود، نه خبری از تشویق حمیدرضا. تنها صدایی که در استادیم آزادی طنین اندازه بود صدای تشویق علی دایی از روی سکوها بود. در مخیلات حمید استیلی هم نمی گنجید که در اولین بازی لیگ، در اولین روزی که قرار بود رویاپردازی کند اینگونه روبروی سکوها قرار بگیرد. حتی گلِ حسین بادامکی و دریبلهای مسخ کننده علی کریمی هم ذهنیتِ هوادارانِ پرسپولیس را نتوانست تغییر دهد. حقیقت اینجاست علی دایی هم آنگونه که باید یک اسطوره برای پرسپولیس محسوب نمی شد، حتی یک مربی بینظیر هم نبود اما مهمترین مسالهای که حائز اهمیت بود نحوه رفت و آمدِ دایی و استیلی به پرسپولیس بود. بی تردید حمید استیلی فکر اینجای قصه را نکرده بود که از اولین بازی شاهدِ چنین اتفاقهایی باشد. گاهی که دوربین در کنار زمین نمای بستهای از استیلی را نشان میداد شاید خیلیها آن روزی را به یاد میآوردند که حمیدرضا در میانه میدان یکی از بهترین های پرسپولیس و حتی فوتبالِ ایران بود، اما زمانه فرصتی برای یادآوری خاطرات باقی نگذاشته بود. آن روز هوادارانِ پرسپولیس تیمی را طلب می کردند که اعتقاد داشتند میراثِ دو فصل خون دل خوردنِ علی دایی بود. آنچنان هم خبری از چنددستگی روی سکوها نبود، خبری از خط و خط دادنها هم نبود، تمام استادیوم انگار به حکایتِ "مرگ یک بار شیون یک بار" اعتقاد پیدا کرده بودند. هواداران روبروی استبداد و دسیسه ایستاده بودند. روبروی کسی که آن روز جای او آنجا نبود. آنها همین طرفدارانِ پرسپولیس بودند، همانها بودند که همیشه میآیند و پرسپولیس را تشویق می کنند، و شاید همان ها بودند که نوزده سال پیش حمید استیلی را روی دوش به خانه آورده بودند، و شاید همانها بودند که مسعود استیلی را روی دوش به قبرستان میبردند. اما اینجا پای پرسپولیس وسط بود، پای تخت جمشید. پای شب زندهداری میلیون ها نفر، پای یک سیلی از هفته اول.
در اولین حضورِ دنیزلی و قطبی پرسپولیس زیبا بازی میکرد. بیشمارانی هنوز هم اعتقاد دارند دنیزلی پرسپولیس را تبدیل به تیمی کرده بود که زیباترین فوتبالِ ایران را تا به امروز انجام داده بود. هیچ تیمی از لحاظ تاکتیکی حریف ایدههای مصطفی دنیزلی نبود. دوران دنیزلی به هرشکلی که بود به پایان رسید. دورانِ قطبی هم یکی از ماندگارترین دورانِ پرسپولیس بود. تیمی که با همه حاشیههایی که داشت قلبِ شیر را به تاراج برده بود. تیمی که با وجود تنبیه شش امتیازی، دراماتیک ترین قهرمانی لیگ برتر را از اصفهانی ها قاپیده بود. فکرش هم باورکردنی نیست، ثانیههای آخر در میانِ دستهایی که به آسمان دراز شده بودند و طلبِ معجزه را می کردند، توپ به «سرِ سپهر نگرفت» تا خطهای موازی به هم برسند. از آن روزها هم مدتها گذشت، و مصطفی دنیزلی و افشین قطبی دیگر تبدیل به آلترناتیوهایی شده بودند که هربار پرسپولیس بلغزد از روی سکوها نامِ آنها طنین انداز شود. اما نه بازگشتِ دوباره مصطفی ماندگاری داشت و نه بازگشتِ امپراتور چاره شد. علی دایی هم آنگونه که باید هواداران او را دوست نداشتند. شاید راه ندادن علی کریمی به پرسپولیس کافی بود تا برای یکی دوتا جام حذفی از راه دور تشکری برای دایی فرستاده شود و پرونده او هم برای هواداران بسته شود.
مربیانی که اسیرِ حواشی و اوضاع نا به سامانِ باشگاه بودند به راحتی سوزانده شدند. دروغ چرا؛ یکی از حاشیههای فوتبالِ ایران «بازیکن سالاری» بود. اوضاعی که هرگز آنچنان در عرصه باشگاهی درمان نشد. مبارزه با بازیکن سالاری چه جمله کلیشهای شده است. سالهاست این چندواژه بهم پیوسته را میشنویم اما کمتر زمان هایی بوده که آن را لمس کردهایم. مثالهای زیادی میتوان زد. از ماجرای مجتبی جباری که با یک دسته گل، دست به جیب با پرویز مظلومی آشتی داده شده بود تا این اواخر ماجرای رامین رضاییان و برانکو ایوانکویچ. -که در جای خود به آن می پردازم-
اوایل دو فصل پیش بود. برانکو و پرسپولیس در قهقرا بودند. همه چیز علیه برانکو بود. از هیات مدیره تا سرپرست علیه برانکو به صف شده بودند. هیچگونه حمایتی از سوی کادر مدیریتی باشگاه از پرسپولیسِ برانکو نبود. نه که نبود، گاهی جملات کلیشه ای «از مربی حمایت می کنیم» گفته می شد اما همانطور که هم می دانستند این دست از مصاحبه ها در فوتبال ایران همانند یک زنگ خطر به حساب می آمد. روزهای سخت پرسپولیس به آنجا رسید که وقتی که در اهواز پرسپولیس شکست خورد چهره برانکو ایوانکویچ در کنفرانس بسیار آرام بود. روی صندلی نشسته بود، تمامِ آن بیست دقیقه به صندلی تکیه هم نداده بود. دستانش روی زانو بود و فقط به اطرافِ خود زل زده بود تا سوالات و نیش و کنایه های خبرنگاران تمام شود. نمیدانم شاید در این فکر بود که چطور ممکن است در همین هفتههای ابتدایی صحبت از استعفا و اخراجِ او شده است. قلب تپنده چیرو قرار نبود چند هفته هم آرامش داشته باشد. آن روز، آن تصاویر، یک مردِ شکست خورده را نشان میداد که هیچ حمایتی از سوی ارکان باشگاه، پیشکسوتان باشگاه و حتی روزنامه جناب آقای قدوسی هم نمی شود. یک مربی که پذیرفته است زمانی برای شعاردادن ندارد، جایی برای فریاد ندارد، فضایی برای دفاع هم ندارد. باید حرف بشنود و اطاعت کند. کار به آنجا کشیده بود که اگر برانکو در بازی بعد صدتا پلن و تغییر سیستم هم در زمین مسابقه پیاده میکرد آن هیات مدیره برای پایان دادن به سلطنتِ چندهفته ای برانکو کافی بودند. در میانِ انبوه مردها و نامردها تنها "هـواداران" بودند که پای برانکو مانده بودند. برانکو هنوز به قدرتی که پشتِ سرِ خود داشت آگاه نبود. مردمی که فوتبال را دیگر بسیار خوب میفهمیدند، کم و زیاد از دسیسهها هم باخبر شده بودند. اما زمانهای که به سلطان، آقای گل جهان، زننده گل قرن و... رحم نکرده بود این بار حیرت انگیز پای مربی کروات مانده بود. پای برانکو مانده بودند. به جهنم؛ پای قعرنشینی و مرگ و میر هم مانده بودند. درستترین جمله شاید همین است «برانکو را فقط هواداران بودند که سرپا نگه داشتند». هواداران از مردی که گوژپشتی کنفرانسها را ترک می کرد یک جنتلمن ساختند. مردی که بی برو برگرد فقط مدیون هواداران است؛ نه هیچکس دیگری.
چند وقتی گذشته است. اوضاع بد نیست. دروغ چرا؟ اوضاع خیلی هم خوب پیش می رود. حقیقت بهتر هم میتوانست باشد. اما قهرمانی در لیگ برتر، فاصله قدرت تاکتیکی پرسپولیسِ برانکو با حریفان، و صعود به یک قدمی فینال آسیا، باعث شده است خیلی از هواداران تمام قد پشت پروفسورشان بایستند. بعضی بازیکنهایی هم که حال و هوای تمرین را نداشتند به مرور زمان بعد از یکی دو کودتا متوجه شدند در تیمِ برانکو و مردمانی که پشت او ایستاده اند، از این خبرها نیست. نه یاغی ها نیکبخت و شیث و مامانی بودند و نه برانکو شباهتی به قطبی، استیلی، درخشان و دایی داشت. آنها هم که تیم را تنها گذاشتند با تنبیه و عذرخواهی برگشتند. راستی آنهایی هم که پرسپولیس را در روزهای تلخ تنها گذاشتند و به دنبالِ تیمی بزرگ تر بودند امروز یک آرزو دارند که برگردند، بازیکنانی همچون رضا حقیقی و حتی پیام صادقیان. آنهایی هم که پشتِ برانکو و کاپیتانِ مرحوم اش را خالی کردند و پوزخند میزدند امروز به قافله بازگشته اند و با صدایی آهسته تر به تشویق تیم محبوبشان میپردازند. شاید گاهی متانت و آرامشِ برانکو خوب نباشد، درست نباشد اما همینی که هست، شخصیتِ او در اقتدار از گذشته همین گونه بوده است، بد یا خوب، هواداران او را همینگونه پذیرفته اند. مهم این است سالها گذشته است و دیگر کسی اسم پروفسور که می آید پوزخند نمیزند، حال نتیجه بازی با سعودی ها هرچه که می خواهد باشد، دیگر پوزخندی در کار نیست.
از استیلی و قطبی و دنیزلی و دایی رسیدهایم به اینجا. به برانکو ایوانکویچ. به دستیارِ محبوبِ چیرو. دیگر راحت میشود گفت رسیدهایم به مردِ محبوب پرسپولیس. امروز اتفاقهایی افتاده است که شاید سالها بعد خیلی راحت میتوان به آنها رجوع کرد و سینه سپر کرد و برای نسلِ بعدی بازگو کرد. از روزی که پرسپولیس جام را از دست میدهد و هواداری راضی نمیشود استادیوم را ترک کند و میایستد همانندِ یک قهرمان پرسپولیس و سرمربیاش را تشویق می کنند. دربی مرگ و زندگی را میبازند و عدهای میمانند در لحظاتی که میخواهند بمیرند، می ایستند و دست می زنند. بی سابقه است. هوادارانی که در روزهایی که هیات مدیره جلساتِ شبانه میگذاشت تا برانکو را اخراج کنند پای یک باور می مانند، پای یک آرمان می مانند. قاطعانه میگویم تنها ذرهای دودستگی در سکوها کافی بود تا پرونده دستیارِ چیرو به بغلش گذاشته می شد، اما آن اتفاق هرگز نیفتاد. مو شد ولی پاره نشد، کمرنگ شد اما محو نشد. این هواداران بودند که از هفته اول استیلی را نخواستند. زره سلطان را کندند. دایی را پس زدند، حماسه دنیزلی را رها کردند و قلبِ شیر را درآوردند اما پای برانکو ایوانکویچ عجیب ماندند.
آیا کسی به فکرش رسید که رئیس بیمارستان ممکن است یک زن باشد؟ بله رئیس بیمارستان مادرِ پسر بود. این مثال را زدم تا بگویم این نمونه یک "تفکر قالبی" بود. امروز ما هم بیشتر از همیشه اسیر تفکرات قالبی خود هستیم. تفکراتی که به دلایلی غلط نمی خواهیم آن را باور داشته باشیم. نمی خواهیم بپذیریم که مدیریت و ارکان باشگاه پشت محبوبیتِ برانکو و قدرت هواداران سنگر گرفته اند و تمامی اشتباهات شان را به نام کم درایتی پروفسور می نویسند. علاقه ای به تفکر قالبی ندارم، اما امیدوارم همان هواداران که جسارت شان و فلسفه شان، زمانه را تغییر داد اجازه ندهند اشخاصی پشت نام برانکو پنهان شوند و به احساس و تعصب هواداران پوزخند بزنند. عواقب این سنگر گرفتن ها آنقدر برای پرسپولیس تلخ خواهد شد که آن روز هیچ میلی برای بازگو کردن نخواهیم داشت. سهل انگاری که مدیرعامل محترم پرسپولیس و اعضای هیات مدیره و بانیان این فاجعه -محرومیت پرسپولیس از دو پنجره نقل و انتقالات، جریمه مالی، محرومیت طارمی- انجام داده اند، بدون تردید یکی از دلایلی خواهد بود که پرسپولیس از اهداف بلندمدت خود چشم بپوشاند. آری؛ جلوی پوزخندها را دوباره باید گرفت.