مطلب ارسالی کاربران
پیشنهاد میشه این اهنگ رو همراه با ترجمه خط ب خط بخونید 3>
آن روزها وقتی که جوان بودم
طعم زندگی به شیرینی قطرههای باران بود
سر به سر زندگی میگذاشتم ، تو گویی بازی احمقانهای یست.
همانگونه که نسیم شامگاهی سر به سر شعله شمع میگذارد.
هزاران رویا در سر،و چه قصه باشکوهی برای خود داشتم.
دریغا که هر چه میساختم، بر شنهای روان ساختم،
شبها میزیستم و از آفتاب میگریختم.
و اکنون میبینم که روزگار چگونه بر باد رفت .
آن روزها وقتی که جوان بودم
چه بسیار ترانههای سرمستی که در انتظار سرودن بودند.
چه بسیار خوشیها که در انتظارم بودند
و جه بسیار درد و رنجهایی که چشمان خیرهام نمیدیدند.
شتابان ، جوانی و زمان را هدر می دادیم
و هرگز صبر نکردم تا ببینم معنای زندگی چیست.
و حالا هر حرفی که به یاد آورم مرا در خود فرومیبرد
و دیگر هیچ.
آن روزها ماه آبی بود.
و هر روز شوریده، چیز تازهای برای ما به ارمغان داشت.
عمرم را مثل عصای جادو به کار میبردم،
و هرگز بیهودگی و هدر رفتن عمر را نمیدیدم.
بازی عشق بود که با تکبر و غرور نقشآفرینی میکردم.
و هر شعلهای که افروختم، به سرعت فرو نشست.
همه دوستان پراکنده شدند و در آخر من، تنها بر صحنه نمایش باقیماندم.
چه بسیار ترانههایی که در ذهن ماندند و هرگز نخواهم سرود
بر زبانم طعم تلخ قطرهای اشک را حس میکنم.
و پیری سراغم می آید به تاوان آن روزها
آن روزها وقتی که جوان بودم.