مطلب ارسالی کاربران
ارغوان ؛ اتود طنز.امیدوارم بپسندین.لطفا با نظراتون کمک و دلگرمم کنید
همیشه دوست داشتم یه بارانی بپوشم و تو بارون نم نم پاییز قدم بزنم.همزمان هم روی برگ های رنگارنگ پا بذار هم تو چاله های کوچولوی آب گرفته ی کوچه ها. صورتم خیس بشه و به یاد کسی که دوستش دارم بیفتم و لبخند نامعلومی تو صورتم پدیدار بشه.
اما متاسفانه قدم کوتاهه و چاقم.همینطوریشم شبیه احمق ها بنظر میام.وای بحال اینکه بارونی بپوشم.خیلی دیگه خنده دار میشم!
به هوای پاییز هم حساسیت دارم!اولین باد پاییز که میوزه من ابریزش بینی میگیرم و سردرد و گلو درد.برای همین نمیتونم بیرون بمونم زیاد و همشم در حال خوردن جوشونده های مختلفیم که مامانم بهم میده.
راستش بعد از اون تصادف لعنتی تو 3 سالگی خیلی نمیتونم راه برم و بیشتر روی ویلچر هستم!بنابراین اون چاله های اب گرفته و برگای رنگارنگ هم ....
درواقع من همیشه تنها بودم.مامانم هم برام پرستار گرفت از همون اوایل که یادم میاد هر دو سه ماهم عوضشون میکرد که به سوراخ سنبه های خونه اشنایی پیدا نکنن! و فکر دزدی به سرشون نزنه.اینطوری شد که بعد از دو سال دیگه هیچ پرستاری توی شهرمون نبود که استخدامش کنیم!برای همین از شهرای اطراف استخدام میکردیم و بهشون جای خواب هم میداد مامانم!و این خب خودش باعث میشد طرف زودتر به سوراخ سنبه های اگاهی پیدا کنه از نظر مامان و برای همین ماهی یک بار و گاها هفته ای یکبار عوض میشدن!
عمو خیلی اصرار داشت که یه گاوصندوق امن بگیریم و مامان هرچی که بابتش نگرانه رو اونجا قایم کنه.مامان هم زن منطقی ای بود و قبول میکرد.ولی هربار وقتی عمو شب برمیگشت مامان سیگار روشن میکرد و بعد از تموم کردنش زیر پاش فیلترشو خاموش میکرد و زیر لب دوتا فحش ابدار میداد به عمو و میگفت مردک خرفت.فکر کرده میذارم همه بفهمن که لوازم با ارزشم توی گاو صندوقه؟
در مورد مورد اخر هم طبیعیه که من هرگز کسی رو نداشتم که دوست داشته باشم که بخوام زیر بارون قدم بزنم و صورتم وقتی خیس شد لبخند نامعلومی بزنم به یادش!
میپرسین چرا؟ خب دخترا خیلی باهوش بودن!کی حاضر بود مادرشوهرش یکی مثل مامان من باشه؟؟
بذارین براتون تعریف کنم که چرا انقدر روی باهوش بودن دخترا اصرار دارم!.
راستش دو سه باری امتحان کردم ؛ به دو سه تا از دخترای محل و دانشگاه شماره دادم.واقعا نمیدونم چطوری انقد سریع تونستن اخلاق مامانو بفهمن؟؟؟
دخترا خیلی باهوشن! همشون همون اول یه پوزخند زدن و گفتن برو بابا اسکل!
هرچقدر تلاش میکردم که بهشون بگم به مامان فکر نکنین فقط من وتوییم که مهمیم عشقم! بیشتر و بلند تر میخندیدن و همش میگفتن برو پی کارت پسرک افلیج بی سر و پا!
البته حالا که دارم برای شما تعریف میکنم میبینم شاید خیلی هم اطلاعی از اخلاق مامان من نداشتن و ممکنه از رنگ کفش های صورتیم خوششون نیومده!
اخه خودم چند روز پیش توی یه مقاله خوندم برای ارتباط اول یکی از مهم ترین چیزا کفش مرد هاست! خب شاید رنگ قرمز دوست داشتن!ولی من روی صورتی حساس هستم.حتی یه بار دختر خاله م اومده بود خونمون بهم گفت وای چه کفشای خوشگلی واسه من خریدی؟
بگذریم.دوست ندارم بگم چطوری از پله های طبقه دوم انداختمش پایین.
هنوزم دارم تلاشمو میکنم که کسیو دوست داشته باشم.راستش تازگیا فهمیدم که بعضیا من و بخاطر تیپ و قیافه م هست که میخوان.تازه این بدبختای هوسباز هنوز نتونستن منو وقتی از رو ویلچر بلند میشم ببینن!تازه من بیشتر وقتا بخاطر بیماری و حساسیت های پوستیم ماسک میزنم و پوست ابله روم رو که مامانم همیشه میگه خیلی بانمکی و اصلا نمک صورتت به همینه رو ندیدن! راستش این روزا خیلی احساس تنهایی میکنم.دلم میخواد یه بار دیگه شازده کوچولو رو بخونم.حس میکنم دارم باهاش همزاد پنداری میکنم!
خسته م از کلاغ های قیل و قال پرست!
کاش یکی بود که منو واسه خودم بخواد...
شروع 18:38
پایان : 18:47
پ ن :
دوستان عزیز من طنزی رو میپسندم که کمی ما رو به فکر فرو ببره.دنبال قهقهه گرفتن از خوانندگان نیستم.مطمئن باشید از این دسته افراد زیاد داریم منتها در لول های کمتر دارای معلولیت جسمی.و بیشتر دارای اینطور افکار خودبرتر بینی ( در اینجا سعی شده که در این اتود کمی با کنتراست بیشتر و کمی مبالغه پرداخته بشه به شخصیت مورد نظر. ) بنظر خودم در وجود همه ی ما اینطور حالت هایی وجود داره.اما بخاطر موقعیت اجتماعیمون کمتر متوجهش میشیم. و با موقعیت اجتماعی ای که داریم و ساختیم برای خودمون کمتر متوجهش میشیم . پننهانش میکنیم...
و بهتر بخوام بگم تحسن و لایک میتونیم بگیریم از اطرافیامون به واسطه تحصیلات تیپ قیافه پول خوب صحبت کردن و و و ...