اختصاصی طرفداری- با تاج قهرمانی یورو پا به خاک فرانسه گذاشتند، از روی شانه ما و امریکا گذشتند تا شانه به شانه یوگسلاوی به دور بعد بروند، به هر ضرب و زوری که بود بچه های آزتک را ضربه کردند تا رسیدند به شگفتی بزرگ جام کراوسی چیرو، قبل از شروع بازی ها زمزمه هایی شنیده می شد که قلب ضعیف این تیم برای تپش های پرنوسان جام جهانی خیلی پیر است، ذهن خسته هاسلر برای فکر کردن کمی کند است و ساق های کولر فرسوده تر از آنی است که گام به گام روبرت یارنیِ بادپا بدود، لباس آبی کوپکه و موهای لخت و طلایی کلینزمن همان اندازه که دوست داشتنی بود متزلزل هم بود و سرانجام ژرلاند لیون در بیست و نهم ژوئن 98 خاطرش هست که ترکیدن حباب غفلت حتی برای دو سال، برای قهرمان بزرگترین تورنمنت پیشین دنیا می تواند تا چه اندازه مهیب و ترسناک باشد. دو سال بعد در یورو لایه های تراژیک قصه برای ژرمن ها ابعاد فاجعه بارتری هم به خود گرفته بود، معبد رومانی، با آن کاهن معروفش بوگدان استلیا را یک بار فقط آن هم با مهمت شول فتح کرده بودند، انگلیسِ آلن شرر زمین گیرشان کرده بود و تلخ تر از همه نه فقط به پرتغال کوچک باختند و بد هم باختند که در انتهای بازی باید از زیر نگاه سنگین این و آن صورت زخمی شان را پنهان می کردند و در شب موزون پاهای پرتغالی های مست، ذره ذره غرورِ تکه تکه شدشان را جمع می کردند.
ژرمن ها خاطرشان هست آن شب اولی کانی که توی دروازه به مهاجمین حریف پرخاش می کرد که در قلمرو من چه غلطی می کنید، هیلتری شده بود که از تمام جهان برایش کاخ ریاست جمهوری مانده بود و همان هم پله به پله در حال فروپاشی بود. بیست دقیقه مانده بود که آلمان ها دو گل عقب بودند تا سرجیو کونسیسائو با آن کله ژل زده برای سومین بار دروازه کانِ بزرگ را باز کرد، لوتار سر بالا نمی گرفت، نبضِ بالاک جوان هم ناموزون می زد و تایتان دست روی زانو گذاشته بود و با خشم به آنچه در حالِ شدن بود نگاه می کرد ببری شده بود که دندان هایش را کشیده باشند، چیزی از آن طبیعت نا آرام نمانده بود و به جای درندگی توی قفس تفریح بچه ها شده بود و از همه فاجعه بار تر اینکه حتی این هم پایان ماجرا نبود، چرخشِ تیغ توی قلبِ خون شده ژرمن ها زمانی بود که دقیقه نود هومربتو کوئلیو پرتغالی مثل همه تازه به دوران رسیده هایی که کاخ امپراطور را فتح کرده و بر سر ویرانه های آن خوش رقصی می کنند، کویم دروزابان سوم خود را هم بازی فرستاد تا تمام 23 بازیکن پرتغالی این تورنمنت تجربه حداقل یک دقیقه بازی را داشته باشند.
شکست یا از آن بدتر شکستن و خرد شدن اگر این نیست پس چیست که به فاصله چهار سال، بازی با قهرمان دوره قبل این گونه به بازی گرفته شود. پازل سقوط کامل شد و باد ژرمن ها را برد، کما اینکه دو سال قبل هم به فرض اگر قربانی پدیده دوست داشتنی مسابقات شدند تا هشت تای آخر که دوام آوردند و سیر دراماتیک داستانِ کرواسی می طلبید که برای پا جای پای بزرگان گذاشتن و بزرگی کردن، بزرگی را قربانی کنند و به غیر از آن تا قبل اخراج کریستین ورن هم بازی مساوی بود و هر سه گل کروات ها زمانی به ثمر رسید که آلمان ده نفره بود.
آن ها معنای هیچ شدن را را دوباره می چشیدند، دوباره صفر شده بودند و مار روزگار آنها را از خانه آخر کشانده به خانه اول، چه طعم آشنایی باید باشد زیر دندان قدیمی ترهاشان این هیچ شدن، این قمارباز گونه باختن و شانه تکاندن که خیالی نیست بچه ها بر می گردیم، مثل همان روزی که توی روزنامه خواندند که از فردایش تمام کشتی های جنگی و تجاری خود را باید تحویل انگلیس و فرانسه بدهند و با هزینه خود برای متفقین کشتی بسازند، حق ندارند تا 150 کیلومتر حاشیه رود راین کشاورزی کنند و مجبورند زیر دریایی هایشان را غرق کنند، باید نیروهای ارتش شان را به 100 هزار نفر کاهش بدهند و به غیر اینها بیش از شش میلیارد لیره استرلینگ به متفقین پرداخت کنند، دنیا برای ژرمن ها تکرار شد تا مثل فردای جنگ جهانی که مقروض دو عالم بودند و به فاصله پنجاه سال قدرت اول اقتصادی اروپا و توانستند یک 1 بزرگ کنار آن 5 معروف بگذارند، این بار تجربه بازگشت و گسیل به گذشته های خوب شان را توی زمین فوتبال بجویند.
از نگاه پر از خشم تایتان تا آرامشی که می شود این روزها توی چشمهای لوو دید در حافظه تاریخ یک چشم به هم زدن است، همین جام جهانی قبل بود که برزیل بزرگ را در بلوهوریزنته سلاخی کردند و کروس در هیات یک افسر بلندپایه رایش، بی رحمانه بر جنازه دشمن می خندید. این همه غرور اگر نه خواستنی و پسندیده که کاملا بر حق و بجاست به فرض هم که اگر رنگ غرور همان بورِ بی احساس صورت آنها باشد آنها حق دارند مغرور باشند و از بالا همه عالم را ببینید، اصلا کدام تیم فاصله میان جذر و مدش اینقدر کوتاه بوده یا کدام تیم صفر تا صد ماجرا را به فاصله 14 سال بالا رفته و بر خرابه های یورو 2000 اش قصر شکوهمند 2016 اش را بنا کرده است؟ البته یادمان هست که 16 سال پیش می گفتند این پایان یک دوره است شاید اما یادشان نبود متممی ببندند به این قول که این اشتعال هم مقدمه تولد دوباره ققنوسی است که پس از هر مردن از جنازه آنها روییده است. ستاره ها در تعطیلات لمیده بودند که با رودیگر و ورنر، آلمان کنفدراسیون ها را درآورد از چنگال شیلی گرسنه و پرتغال رونالدو و جوان تر هایشان در یوروی زیر 21 ساله ها، اسپانیای پرستاره را در کراکوف مات کردند؛ در شبی که آرنولد مچ سائول را خواباند و گرنابری یکسره به سخره گرفت ستاره هایی که توی روزنامه های زرد درخشش بیشتری از چمن سبز داشتند.
البته یادمان هم هست که برای تا اینجا رسیدن آنها چه ریاضت ها که نکشیدند. در کرانه های اتریش و سوییس چند سانتی متری با جام بیشتر فاصله نداشتند که کودک دوست داشتنی اسپانیایی ها، اروپا را در یورو 2008 فتح کرد و چهار سال بعد در یورو 2012، جادوی سوپر ماریو که علی القاعده در بهترین حالتش سالی یک بار رخ می دهد از خوش شانسی آنها افتاد همان شب تقابل ژرمن ها با آتزوری و یقه نویر را گرفت و این وسط یکی از مدرن ترین آلمان های هزاره سوم که به آرژانتین مارادونا درس فوتبال داد، در جام جهانی 2010 هم نهایتا با یک ضربه سر دیگر این بار از پویول قافیه را باخت و پشت دروازه های بهشت جا ماند. با این همه سیاهه این سه شکست را می توان به سفیدی بازگشت آلمان ها به چرخه توسعه پایدار فوتبالی شُست، آنچنان که در همه این سال ها چه بالانشین جمع یا کمی این طرف یا آن طرف تر در هر حال آنها جایگاه ویژه ای در میهمانی بزرگان داشته اند.
ربطی به حس و حال ما ندارد قضاوت ما درباره آنچه در این سال ها از چشمه ژرمن ها جوشیده، چه آنها را دوست بداریم و چه تنفر خود از آنها را پشت این کلیشه مسخره که "آنها فوتبال را ماشینی بازی می کنند" پنهان کنیم فرقی نمی کند، مثل فردای جنگ جهانی آنها در حال بازگشت هستند و با همین فرمان که به پیش بروند دور نیست اینکه سقف بلندترین طاق نصرت ها هم برایشان کوتاه باشد، نمی شود آن قدرها قطعی حرف زد اما شاید حق با دوستی باشد که دیشب بعد بازی به من پیام داد: "و خداوند آلمان را آفرید تا باقی کشورها در آرزویش باشند."
آیتم ویژه طرفداری برای این یادداشت |