طرفداری- همواره هفت عدد عجیبی بود. از هفت طبقه بهشت گرفته تا هفت گناه کبیره. لابد فیلم هفت را دیده اید، شاهکار دیوید فینچر را میگویم. درست در جایی که همه ماموران به دنبال قاتل سریالی می گردند کوین اسپیسی با پای خود به ساختمان اف بی ای می رود و فریاد میزند «کارآگاه من اینجا هستم». همانجایی که مورگان فریمن برد پیت را قسم می دهد و ملتمسانه میگوید «او را نکش»، و در انتها یک ترحم برای لبخند زمختِ بردپیت. همه چیز تمام شد. هفت پابرجا ماند. طبق آیین و سنت. این عدد همیشه یک تراژدی بود، چه شماره اش، چه سکانس هایش. و اگر به فوتبال برگردیم این عدد برای یونایتد فراتر بود از یک پیراهن پاره و عرق کرده.
این هفته ها، این روزها کم اخبار از کریستیانو رونالدو نشنیده ایم. دیگر خسته کننده شده است. نظرسنجی های بسیاری گذاشته شده، حرف های زیادی زده شده، نشان به آن نشان که یکی از مسولان منچستریونایتد گوشی تلفن را پرت می کند و سراسیمه می دود و فریاد میزند «خدای من، خدای من معجزه دارد می شود؟». دروغ چرا؛ صحبت از بازگشتِ شماره هفت که می شود انگار آن ته مانده منطق هم گم می شود. همانی که وقتی به عنوان یک استعداد پا به تئاطر گذاشت آنگونه بر سرزبان ها افتاد و آنقدر شهرت یافت که تا مدت ها اگر اسمی از رونالدو برده می شد گیج و منگ سوال پرسیده می شد «کدام رونالدو؟ مریخی یا کریستیانو؟». اما پسرکِ مستعد همچون یک مسافر که هتل را ترک می کند از تئاطر راهی شهری شد که آنچنان سازگار نبود، کهکشان بود ولی در ردای محبوبیت از منچستریونایتد آنچنان بزرگ تر نبود. این هفته ها، این روزها صحبت از بازگشت کریستیانورونالدو شده است. ملالی به فلورنتینو پرز و ژزژ مندز و مادرید نیست، آنچنان هم اهمیت ندارد که ریو فردیناند به پیشوازِ کریستیانو رفته بود، قسم به آن روزی که رونالدو رئال مادرید را عشق اول و آخر خواند هم گله ای نیست، همانطور به هو شدن هایش در مادرید هم ایرادی نیست. نشان به آن نشان که دیوید بکهام بی توجه به هرچه بود و هست عکسی از اولدترافورد را گذاشت و خطاب به کریستیانو رونالدو نوشت «شک ندارم روزی به اینجا برمیگردی».
انگار جرج بست را باید از گور بیرون آورد و پیکهای بیلیز را از دستش قاپید. مردی که بابی را سِر کرد و دنیس را اسطوره ساخت. مردی که هواداران را به اولدترافورد کشاند و یک شهـر را زمانی که تنِ نحیفش را در در تابوت می انداختند، تعطیل کرد. همانی که وقتی نوجوان بود «بیشاپ» سراسیمه خودش را به بازبی رساند و فریاد زد «یک نابغه پیدا کردم». ال بیتل را باید از گور درآورد و گفت تو درست میگفتی جرج «فوتبال سراسر غم است» , روزهایی که ناباورانه برای بازیکنی منتظر ایستاده ایم که دیگر برنمیگردد. جرج بست را باید یک شب از قبرستانِ بلفاست قرض گرفت تا باز توپ را در دست بگیرد و فریاد بکشد «ما نمرده ایم». این روزهای بی وفا «جرج بِست» را کم دارد که از الکل لبریز شود و تلوتلوخوران جای بی معرفت ها پیراهن شماره هفت را در دست بگیرد و گلوری گلوری یونایتد بخواند.
مساله عدد هفت است. از هفت دریای بی کران گرفته تا آن هفت کلمه عیسی که به صلیب نگاه می اندازد و سر زمین می اندازد می گوید «خدای من، چرا مرا به خود واگذاشتی؟» . صحبت از رازآلودترین شماره جهان است و شاید مقدس ترینشان. صحبت از عدد هفت در فوتبال می شود همه دستی بر آتش دارند. از تیم های امریکای جنوبی گرفته تا آن فخرفروشانِ آلمانی، از پدرخوانده های سری آ گرفته تا لالیگای فریب دهنده. از رائول گونزالس که در آخرین بازی خود در مادرید پیراهنِ خیسش را از تن درآورد و به کریستیانو اهدا کرد تا بوسه های آندری شوچنکو بر آن پیراهنِ فراموش شده. اما خب ماجرای هفت در یونایتد عجیب فرق دارد، از جرج بست تا اریک کانتونا، از دیویدبکهام تا کریستیانو رونالدو. نمی دانم شایعه است یا نه، کریستیانو به خانه برمیگردد یا نه، نمی دانم با ژوزه مورینیو سرسازگاری دارد یا نه، حتی نمی دانم هواداران او را بخشیده اند یا نه. همه چالش ها، سوالات و حتی حاشیه های این روزها به کنار، اما هرچه که شود می دانم یک روزی همانطور که دیویدبکهام گفت کریستیانو به خانه باز می گردد. شاید برای خیلی از رویدادها خیلی دیر باشد. همان روزی که فراموش شده ها باز می گردند و فوتبال مسیرِ خودش را دوباره می رود. میلان افسانه میشود، اینترمیلان دست به امپراتوری می زند, آنفیلدی ها دیگر جلوی چشم فرزندشان را نمی گیرند و منچستریونایتد بر می گردد تا شاید همانند گذشته نشان دهد بریتانیا یک تیم داشت و اروپا یک سِر.
بگذارید این گونه بگویم. هواپیمای 609 سقوط کرد و تبر زد بر رویاهای تیمی که میخواست سومین قهرمانی را بگیرد و حتی برای اولین بار چنگ بزند به قهرمانی اروپا، اما نشد. آنها با طیارهی 609 سقوط کردند و تا نزدیکی انحلال هم رفتند. در میانِ اقلیتی که از فروپاشی شیاطین در پوست خود نمیگنجیدند مدیر رئال مادرید -سانتیاگو برنابئو یسته- اعلام کرد برای جلوگیری از فروپاشی «دی استفانو» را به منچستریونایتد میدهیم. دی استفانوی بزرگ باید راهی یونایتد می شد، خبری که باورش از شدت مصیبتِ مردم ذره ای کم کرده بود. اما مت بازبی از روی تخت بیمارستان با همان لوله های تنفسی جمله تکان دهنده ای گفت؛ «آلفردو دی استفانو را نمیخواهیم چون اگر بیاید مجبورم یک یونایتدی را از منچستر بیرون کنم». آری؛ جوانان یونایتدی جای اجساد و له شدگان را گرفتند. آرام آرام جان گرفتند و آهسته آهسته در لباسِ یونایتد ظهور میکردند, شماره هفت هایی که یکی از پس از دیگری شده بودند التیام دهنده آن سالهای گند. هوادارانی که تا سال ها روی پارچه ها «یونایتد زنده است» مینوشتند و میخواندند، آرام آرام در زیر پیراهن های شماره هفت ساعتی را خال کوباندند که 3:04 را نشان می داد.
چشم های فرگوسن بعد از شکست مقابل ِ مسی هنوز در خاطره ها مانده است. نگاهی نافذ که با تشویقِ کاتالان ها، سرالکس از کنارشان قدم میزد و میگذشت، نگاه پیرمرد به لیونل مسی بود و همان لبخندی که موقع جویدن آدامس که سالها دیده بودیم را با خود داشت. فرگوسن رفت اما هرگز هو نشد. حقیقت آن است آخرین باری که سرالکس مقابل اکثریت هو شدن را شنیده بود به سه دهه پیش بازمیگردد. آن روزها سرالکس بدونِ خانواده به منچستر هجرت کرده بود و قبل از بازی در رختکن خبر آوردند «مادرت مُرد». همان روز منچستر شکست خورد و پیرمردی که هنوز «سِر» نشده بود و از ستاره های یونایتدی و فریادهای ویران کننده هوادارانی که «برایان کلاف» را می خواستند هراس داشت، همان روز فرگوسن هو شد. داغِ مادر، دور از خانواده، و مردمی که او را دوست نداشتند. اما چه اتفاقی افتاد که آن روزها آنقدر غریب شده اند که کسی میلی برای بازگویی هم ندارد؟ مساله شماره هفت ها بودند، شماره هایی که تاریخِ یونایتد را پس از مرگ و میر، پس از هو شدن ها، حتی پس از گوساله خواندنشان در تلوزیون سرپا نگه داشتند. تیمی که تا مرز انحلال رفت اما نابود نشد، کمرنگ شد اما محو نشد.
برای کریستیانو روزشماری در کار نیست. آخر در قداستِ یونایتد لحظه شماری معنا ندارد. راستش کسی هم روی تخت بیمارستان نیست که ترحم شود. تیمی که سقوط و مرگ و روزهای بی سِر را گذرانده، هواداری که فریادهای برایان کلاف را شنیده، شهری که در مستی یاغی ها غوطه ور شده، تیمی که فریادهای اریک را در روزی که همه بازیکنان از ترس میدویدند و او فریاد می کشید «بگذارید بروم بکشمشان» را دیده، تیمی که یک ولزی و اسکاتلندی را به لقبِ اسطوره رسانیده، دیگر برای یک شایعه فرو نمی پاشد. دل آشوب می شود اما زانو نمی زند؛ می میرد اما خم نمی شود. بعید است، خیلی بعید است اما اگر کریستیانو بازگشت شماره هفت تقدیمش، اگر هم برنگشت تا آن روز شماره هفت پیشکشِ سنگ قبرِ جرج.