طرفداری- تاریخ فوتبال سفری غم انگیز از زیبایی به وظیفه است. هنگامی که ورزش به صورت صنعت درآمد، زیبایی که از شادی بازی می شکفد، از ریشه های خود بریده شد. اما خوش بختانه هنوز هم می توانید در زمین بازی، ولو فقط یک بار در فواصل طولانی، فلان تخم جن جسور را ببینید که نمایش نامه را کنار می زند و مرتکب اشتباه فاحش دریبل کردن کل طرف مقابل، داور و جمعیت جایگاه تماشاگران می شود و این همه برای لذت شهوانی در آغوش کشیدن ماجرای ممنوع آزادی.
در فوتبال، در این تصعید آئینی جنگ، یازده مرد شورت پوش همانا شمشیر همسایه، شهر یا ملت اند. این جنگجویان بدون سلاح یا زره یا سپر، دیوها را از تن جمعیت بیرون می کنند و ایمانش را از نو و تاکید می کنند که در هر رویارویی میان دو طرف، نفرت ها و عشق های دیرینه از پدر به پسر گذر می کنند و به آوردگاه راه می یابند.
ورزشگاه مانند یک قلعه، برج ها و بیرق هایی دارد، هم چنان که خندقی ژرف و پهناور برگرداگرد میدان. در میانه، خطی سفید قلمروهای مورد اختلاف را از هم جدا می کند و در انتهای هر کدام دروازه هایی هست که قرار است با توپ های پرنده بمباران شود. ناحیه ای که مستقیما در جلو دروازه هاست، منطقه خطر نامیده می شود.
در دایره مرکزی، کاپیتان ها به حکم مقتضیان آیینی، پرچم مبادله می کنند و با هم دست می دهند. داور در سوت خود می دمد و توپ به حرکت در می آید. توپ به عقب و جلو سیر می کند، بازیکنی او را به دام می اندازد و برای سواری، او را همراه خود می برد تا آن که با تکلی درهم کوبیده می شود و دراز به دراز بر زمین می افتد. قربانی از جا بلند نمی شود. در وسعت گستره سبز، بازیکن دمرو دراز می کشد. از وسعت جایگاه ها، صداها به گوش می رسد.
دروازه بان کیست؟ او تنهاست، محکوم است که بازی را از فاصله دور تماشا کند. هرگز گل را ترک نمی کند،یگانه همراهش سه تیرک است. او چشم انتظار اعدام به دست جوخه آتش می ایستد. معمولا مثل داور سیاه می پوشد. اما مجبور نیست مثل کلاغ لباس بپوشد و می تواند تنهایی اش را با خیال های رنگانگ پر کند. او گل نمی زند، آن جاست برای اینکه مانع شود که گل بزنند. گل جشن فوتبال است. گلزن چراغ لذت روشن می کند و دروازه بان چون جل پاره ی خیس، خاموش اش می کند. بر پشت او شماره یک نقش شده است. اول کسی که باید به او بپردازند؟ نه، اول کسی که باید تقاص بدهد. همیشه تقصیر نگهبان است. دروازه بان، تنها با یک اشتباه می تواند بازی را تباه کند یا مقام قهرمانی را از دست بدهد و طرفداران، ناگهان همه پیروزی های او را فراموش می کنند و به ننگ ابدی محکومش. لعنت تا پایان زندگی دنبال اش خواهد بود.
عاشق سینه چاک کیست؟ او هفته ای یک بار از خانه می گریزد و به ورزشگاه می رود. این جا عاشق سینه چاک دستمال اش را تکان می دهد. آب دهنش را قورت می دهد، کلاه اش را می جود، دعا می خواند، بد و بیراه می گوید و ناگهان با ابراز احساسات می ترکد. مثل کبک از جا می جهد تا غریبه کنار دستی اش را که از گل به شوق آمده است در آغوش بکشد. او نیز همراه هزاران هوادار دیگر در این یقین شریک است که ما بهترین هستیم . این که داور ها متقلب اند و همه حریف ها حق باز. عاشق سینه چاک به ندرت می گوید باشگاه من امروز بازی می کند. او اغلب می گوید ما امروز بازی داریم. او خود می داند که خو د او بازیکن شماره 12 است. که وقتی توپ به خواب رفته ،با شور و حالی که به پا می کند او را از خواب بر می انگیزد. همان طور که 11 بازیکن دیگر می دانند، بازی کردن بدون عشاق سینه چاک شان، مثل رقصیدن بدون موسیقی است.
داور کیست؟ بنا بر تعریف عده ای، مستبد و خود کامه است. مستبدی نفرت انگیز که دیکتاتوری خود را پیش می برد، دژخیمی متکبر و خودبین که قدرت مطلق خود را با پیچ و تاب های اُپرا وار اعمال می کند. سوت میان لب هایش، بادهای سرنوشت محتوم را، یا برای اجازه به زدن گل یا اجازه ندادن به گل، می دمد.کارت در دست، رنگ های تقدیر شوم را بالا می برد. زرد برای آن که گناه کار را کیفر دهد و او را مجبور به توبه کند و قرمز برای آن که او را به تبعید وا دارد.
مدت یک قرن است که داور رخت عزا پوشیده است. برای کی؟ برای خودش. حالا رنگ های روشن می پوشد تا نقابی بر احساسات خود بزند...