آنقدر گفته اند و تکرار کرده اند و نمایش داده اند که دیگر ملکه ی ذهنمان شده است . چیزی مثل اسممان , سنّمان , تاریخ تولدمان . دیگر همه ی مادریدیسمو ها می دانند که کلوس گومز یک زاغه نشین است , یک بیمار روانی و یک جنایت کار ! مشکلات خانوادگی , زندگی را برای او جهنم کرده و در پایین ترین نقطه ی پایین شهرِ شهرش , خواب و زندگی برایش نمانده است ! محسن قهرمانیِ اسپانیا یک الگوی بد برای بچه ها است . یکی که باید سرش را از میدان مرکز شهر آویزان کرد تا عبرتی شود برای دیگران !
متهم ردیف دوی این پرونده ی فوق سنگین هم یک فروباشگاه است , رئال مادرید !عجیب است و در عین حال جالب . با اینکه بدهی آن ها یک پنالتی دو امتیازی است و طلبشان یک فصل امتیاز , و با اینکه بدهیشان ثابت مانده و در عوض طلبشان هر روز بیشتر می شود , اما مامور ها و حکم جلب ها و شاکی ها هنوز هم که هنوزه با کمال پررویی سر در خانه ی آنها خوابیده اند !!!
مطمعنا در کشتی کج زنان هم برخورد رونالدو با بازیکن بیلبائو « چنگ زدن » محسوب نمی شود ! به طور کلی تنها چیزی که از صحنه ی اخراج رونالدو استنباط می شود این است که اسپانیا کشوری است که در آن دموکراسی به اندازه ی گل کلم هم ارزش ندارد و دست زدن به صورت خودت هم « جرم » محسوب می شود و در ضمن کمیته داوران هم اعتقاد چندانی به مقوله ی « فیلم » ندارند !
با فکرکردن به این ها آدم نمی داند زار زار گریه کند یا هار هار بخندد ! فکر کردن به دو بازی رفت برگشت بارسا – سوسیداد و یا تجسم کردن آفساید دو متری سانچز و تک دفاع عالی سانگ در مقابل آبشار حریف و و و ... همه ی اینها موجب می شود آدم تصور کند که همه ی داوران اسپانیایی هم شهری گومزِ جانی هستند ! اما واقعیت چنین نیست و اتفاقا اشتباه کردن به سود بارسلونا سلامت روح و روان را نشان می دهد !
البته فعالیت بارسایی ها فقط به عرصه ی داوری ختم نمی شود . به طور کلی آنها دل پاکی دارند . دلی به پاکی و صافی دریا . برای مثال چندی پیش آن ها به ملتِ شریفِ کشورِ دوست و همسایه , برزیل , یارانه نقدی پرداخت کردند و به هیچ کس هم نگفتند تا خدایی ناکرده ریا نشود ! ( و وقتی راسل از رسانه ای شدن عملش مطلع شد , ترجیح داد مدیریت را کنار گذاشته و به دور از ترافیک و هوای آلوده ی کاتالونیا , در مزرعه ی پدریش گل و گیاه پرورش دهد ! )
کار دیگری که بارسایی ها در راستای این اعمال نیکشان انجام دادند , سر به راه کردن پسر محجوب و دوست داشتنی برزیلی بود . نیمار هم بالاخره رمز تعصب را زد (!!!) و با وارد کردن چند دکمه روی کیبوردش به اندازه ی 40 ملیون یورو نقققد , متعصب شد ! حالا او یک اسوه ی بی بدیل است که به لیونل ( کسی که ما ایرانی ها به خاطرعلاقه ی زاید الوصفمان به فوتبال زیبا ( که تیم آقای قلعه نوعی آن را به نحو احسن انجام می دهد ! ) دلمان برایش غش می زند ! ) پیوسته است . مسی , همان کسی که از فوتبال لذت می برد و حاضر است مفتی برای بارسا بازی کند و از قضا رفاقت نزدیکی هم با فائوس دارد !
در این چند روز اتفاقات بسیاری افتاد .اتفاقاتی که دود از کله ی آدم بلند می کرد . اتفاقاتی که برای بارسایی ها چیزی مثل یک شکست عشقی بود و برای رئالی ها طبق معمول جمله ی « دیدید گفتم ! » . انگار یک فیلم جنایی بود ! فیلمی که اگر در آن نقش رئال مادرید و بارسلونا با هم عوض می شد مسلما خیلی بیشتر فروش می کرد و در کانون توجهات می بود و سایت ها و خبر نگاران و رسانه ها همگی نهایت ذوقشان را به خرج می دانند تا تیتر باحال پیدا کنند ! مثل کاری که درباره بیل کردند و انتقالی کاملا قانونی را به انواع اقسام نابسامانی های اقصادی و فرهنگی و قومی ربط دادند ! یکی پای اقتصاد بحرانی اروپا را وسط کشید و دیگری از تشنگان سومالی دم زد !
اما نباید از این موضوع غافل شد که این دوره دوره ی بارسلونا است . در این دوره که همه بارسلونا را روی سرشان حلوا حلوا می کنند , تیم اول مادرید آبروی هر چه تیم است برده است . رئال مادرید بد است . خیلی بد . به قدری که می توان عکس آرمش را روی قنددان زد تا هیچ بچه ای در شعاع یک متری آن نپلکد !
جدا از شوخی , بارسلونا همین است . یک « یونیسف » گنده روی لباسشان می چسباندند که بگویند : « ماهم بله !!! ما هم انسان دوست هستیم و به فقیران کمک می کنیم و کلا پسر خوبی هستیم ! » .
وقتی پیراهن و پرچمت تلفیقی از دو رنگ متضاد باشد , دورنگی و ریاکاری مثل یک غده ی سرطانی به تدریج در وجودت رخنه می کند . آبی و قرمز . خوب فکر کنید . این رنگ ها شما را یاد چه چیزی می اندازد ؟ جواب ها متنوع خواهد بود : سرد و گرم , خوبی و بدی , لایک و دیسلایک و یا حتی استقلال و پرسپولیس !!!
در مقابل پیراهن و پرچم سفید همیشه در معرض آلودگی است . کوچک ترین چرک ها بسیار بزرگ نمایانده می شوند و حتی اگر آن ها را با پودر لباس شویی « اِن + 1 » آنزیم بشوری باز هم چرک خواهند ماند . به همین خاطر این روز ها کمتر آدمی پیدا می شود که سفید بپوشد و اکثریت رنگ های تیره تر را ترجیح می دهند چون اصلا چرکین نمی شوند و یا بهتر بگویم : تا نزدیکشان نرفته و بوی گندشان را حس نکنی , عمرا نمی فهمی که چقدر نجاست روی آنها انبار شده است.