مطلب ارسالی کاربران
نظریه ای برای توجیه کردن توجیه
لئون فستینگر در 1919 در بروکلین نیویورک به دنیا آمد. پژوهش هوشمندانه فستینگر درباره ناهماهنگی شناختی توانست نتایج جالبی به همراه داشته باشد. از آزمودنی ها خواست فعالیتی تکراری و خسته کننده را انجام دهند. فعالیت به شکلی ترتیب داده شده بود که کمتر کسی می توانست از آن لذت ببرد. در انتهای کار آزمایشگر آزمودنی می گفت بقیه افرادی که در این آزمایش شرکت داشته اند آن را لذت بخش توصیف کرده اند و سپس از او می خواست، در ازای دریافت پول، باشرکت کننده بعدی در آزمایش – که در واقع همدست آزمایشگر بود و قصد شرکت در آزمایش را نداشت – صحبت کند و به او بگوید فعالیت لذت بخشی را باید انجام دهد. در انتهای کار، آزمودنی باید پرسشنامه ای را تکمیل می کرد که در ارتباط با میزان جذابیت فعالیت بود. افرادی که در آزمایش شرکت کرده بودند به دو گروه تقسیم می شدند عده ای در مقابل دروغی که در رابطه با میزان جذاب بودن فعالیت باید می گفتند فقط یک دلار و گروه دیگر بیست دلار دریافت می کردند. افرادی که فقط یک دلار دریافت کرده بودند زمان تکمیل پرسشنامه نیز به دروغ گفتن به خود ادامه می دادند. نتایج نشان می داد آنها فعالیت را لذت بخش و جالب توصیف می کنند. اما در مقابل افرادی که بیست دلار دریافت کرده بودند در زمان تکمیل پرسشنامه به نظر می رسید با خودصادقانه تر برخورد کرده اند و نتایج آنها موید لذت بخش بودن فعالیت نبود. اما این تفاوت به چه علت ایجاد شده بود؟
دروغ گفتن قیمت دارد؟
فستینگر در تبیین این موضوع به نکات جالبی اشاره کرده است. معتقد بود عدم جذابیت فعالیت از یک سو و تحت فشار قرار گرفتن افراد برای بیان جذاب بودن آن، باعث می شد آنها دچار ناهماهنگی شناختی شوند. اما گروهی که فقط یک دلار دریافت کرده بودند در مقابل تنشی که ناشی از ناهماهنگی شناختی بود، پاداش قابل قبولی دریافت نمی کردند و نمی توانستند برای خود دروغی را که گفته بودند توجیه کنند، پس برای اینکه خیال خود را راحت کنند به دروغ گفتن ادامه دادند و طوری رفتار کردند که انگار واقعاً فعالیتی جذاب را انجام داده اند. اما در مقابل افرادی که پاداش بیست دلاری گرفته بودند دچار تنش کمتری بودند؛ چرا که به راحتی می توانستند برای خود علت دروغ خودشان را توجیه کنند و آن را به بیست دلار پاداش خود نسبت دهند. در این شرایط آنها دچار ناهماهنگی شناختی نشدند و نیازی نبود که دروغ گفتن خود ادامه دهند.
فستینگر معتقد بود زمانی که رفتار ما با باورها یا ارزش های ما تناقض یا تضاد قرار می گیرد در عوض اصلاح رفتار ممکن است ترجیح دهیم باور خود را عوض کنیم.
کاربردهایی گسترده
نظریه فستینگر در حوزه های مختلف کاربرد خود را پیدا کرده است. یکی از حوزه های پرکاربرد آن تبلیغات و شکل دهی رفتار در مخاطبان است. از جمله اصول پذیرفته شده در تبلیغات این است که اگر می خواهید افراد کالا یا خدمات شما را استفاده کنند نباید اطلاعاتی مغایر با باورهای آنها عرضه کنید.
پس اگر در کار تبلیغات هستید لازم است ابتدا اطلاعات دقیقی از باورها و ارزش های مخاطب داشته باشید .گاهی اوقات همین نداشتن اطلاعات دقیق از باورهای مخاطب می تواند اثری عکس داشته باشد.
به عنوان مثال بررسی های متعدد نشان داده است صرف ارزان بودن یک کالا یا خدمات نمی تواند باعث افزایش اقبال افراد به آن شود. پس تاکید فقط بر ارزان بودن در تبلیغات نمی تواند افزایش مصرف را به دنبال داشته باشد.البته در حوزه های دیگر تبلیغات مانند انتخابات ریاست جمهوری و ... نیز این نظریه می تواند کاربرد داشته باشد.
اما یکی دیگر از حوزه های مورد استفاده خانواده و روابط بین افراد است. در روان درمانی نیز این نظریه می تواند کمک حال مشاوران باشد و انتظار از مراجعین را برای تغییر دادن باورها یا رفتارهای شان تعدیل کند.
یکی دیگر از حوزه هایی که این نظریه می تواند مورد استفاده قرار بگیرد. آموزش و پرورش است. ایجاد هماهنگی شناختی در دانش آموزان به ویژه در سنین پایین ، البته اگر به درستی صورت بگیرد، می تواند انگیزه آنها را برای یادگیری افزایش دهد.
بیندیشیم ، شاید ...
اگر کمی در نظریه ناهماهنگی شناختی دقیق شویم ، شاید بتوانیم به نتایج بهتری نیز برسیم.
به عنوان مثال شاید یکی از دلایل تاکید بر انجام ندادن خطاهای کوچک در مذهب ما هم همین موضوع باشد. زمانی که گناهی، ولو به نظر خودمان کوچک، را انجام می دهیم. برای رهایی از تنش ناشی از ناهماهنگی شناختی، که می تواند خود را به صورت احساس گناه نشان دهد، بعد از مدتی ممکن است دست به توجیهات گوناگون بزنیم و برای خلاصی از فشار ناشی از آن، حتی منکر زشتی کار شویم و بدون آنکه خود متوجه باشیم دست به تغییر باورها و ارزش های خود، برای خلاصی از فشارهای ناشی از آن در موقعیت های آتی، بزنیم. از سوی دیگر می توان ادعا کرد شاید تاکید مذهب ما در توبه کردن در اسرع وقت نیز به این مسئله مرتبط است. اینکه پیش از آنکه فشار ناشی از عدم هماهنگی شناختی ما را به سمت تغییراتی جدید در باورهای ما سوق می دهد، از رفتار اشتباه خود توبه کنیم و تصمیم بگیریم تا آن را دیگر تکرار نکنیم.