محمد موسوییاد داستان قشنگی افتادم دلم نمیاد برای دوستان نگم.
روزی توی یه جنگل زیبا خرگوشی رد میشد که یه باره روباهی با سرعت بالایی از کنار خرگوش عبور کرد.
خرگوش گفت آقا روباه،چرا اینقدر عجله داری چرا اینقدر ترسیده ایه.
روباه گفت:آقا خرگوش سلطان جنگل(شیر) به سربازهاش دستور داده که هر حیوونی زبونش از همه درازتره،زبونش رو ببرید و پیش من بیارید تا به اشد مجازات برسه.
خرگوش گفت: عمو روباه مگه تو از همه حیوون ها زبونت درازه تر
روباه گفت نه من بیچاره زبونم از همه کوتاهتره ولی سلطان جنگل دستور داده که اول زبون ها رو ببرن و بعد اندازه بگیرن..
نتیجه این داستان
نمیدونم چرا اینها اول کارشون میکنن بعد دربارش فکر میکنن..اول یادشون نبود که طاهری بازنشسته است یا نه شاید یه روزه طاهی سنش به مرز بازنشستگی رسید.
ابتدا فکر و بعد اقدام به کار