آرتور پندراگون پادشاه افسانهای و دادگستر که در دوره ناشناخته ای از سده های میانی (سده ششم تا شانزدهم) بر بریتانیا فرمانروایی میکرد. به گفته ای او کسی بود که از بریتانیای سده ششم در برابر یورش ساکسونها پادبانی کرد. و پس از آن به نام نخستین پادشاه بریتانیا تاجگذاری کرد. آرتور پس از بر تخت نشستن شوالیههایی را که پس از آن به نام دلاوران میزگرد شناخته شدند به دور خود گرد آورد و به کمک آنها کوشید آرامش و پناه را به کشور بازگرداند. نام آوری او در میان مردم به سبب این تلاش است و ماترک آن داستانهای مردمی است که در میان توده از دلیری ها، پهلوانی ها، و نیکی رفتار او به یادگار مانده است؛ آنگونه که گذشته نگاری، پهلوانسرایی و افسانه چنان با هم آمیخته که بازشناختن آنها از یکدیگر به سختی شدنی است.
ویرایش
اکس کالیبور (Excalibur) یا شمشیر در سنگ نام شمشیر افسانهای شاه آرتور است. این شمشیر در پایه شمشیری از نفس اژدها بوده که مرلین آن را برای پیروزی در جنگ با ساکسونها به پدر آرتور اثر پندراگون داده است و سپس آن را به بانوی دریاچه هدیه میکند، و پس از مرگ اثر شمشیر را باز پس میگیرد و آن را در سنگ فرو می کند تا تنها آرتور بتواند آن را بیرون کشد.
مورگانا لیفی خواهر ناتنی آرتور و دشمن سوگند خورده وی و مرلین بود. او از آغاز خواهان تاج و تخت بود. میگویند او و سه خواهر جادوگرش توانایی پیشگویی آینده و پیام رسانی به پریان [اوالون] را داشتهاند و جادوگری توانا مانند مرلین بوده است. وی تلاش بسیاری برای ربودن تخت شاهی کرد ولی کامیاب نشد و در آخر با فریب دادن آرتور او را به بستر کشاند و برای او پسری زایید که نامش را موردرد نهاد. او مردرد را تشویق کرد با آرتور بجنگد و بذر کینخواهی را در دل او کاشت. میگویند او اکسکالیبور را ربود و آن را به پریان اوالون داد . سرانجام به دست مرلین و با شمشیر اکسکالیبور در جنگ کملان کشته شد.
داستان زندگی:
آرتور بیگمان نامدارترین قهرمان سلتی است. او در سده میانی بسیار نامدار بود و دستاوردهای یاران او، شهسواران میز گرد، در سراسر اروپای باختری، ورد زبانها بود. کلیسا با اندک تردیدی، پذیرفت که نسخهٔ مسیحیشدهٔ این اسطورهٔ سلتی، جایگاه ویژهای در پندار سده میانی دارد. وانگهی کلیسا نگرانیاش را از داستان جام مقدس یا سَنگرئال (که یوسف اهل رامه آن را به بریتانیا آورده بود) از دست نداد، چرا که ویژگیهای معجزهآسای این جام بهروشنی از دیگِ سلتی، ظرف فراوانی و دوبارهزادهشدن، گرفته شده بود. شدت دلبستگی مردم به افسانهآرتور را از رویداد شورش سال ۱۱۱۳ در شهر بُدمین در کرنوال میتوان حتا فهمید؛ ریشه شورش آن بود که پیشکاران فرانسوی یکی از اشراف مهمان در آن سرزمین، برخاستن آرتور را از مرگ انکار کرده بود.
با آنکه برخی از داستانهای نخست درباره آرتور در سروده های ولش درسده هفتم میلادی دیده میشود، تردید چندانی نیست که این شاه و سردار جنگی، ریشه در سنتهای ولش و هم در ایرلند دارد. او در پهلوانسرایی های بسیار ایرلندی پدیدار میشود و برای نمونه در یکی از آنها آمدهاست که چگونه آرتور، سگهای شکاری رهبر فِنی، فین مککول، را در یکی از یورشهای شجاعانهاش میرباید. آرتورِ جنگجو، شکارچی گرازهای جادویی، کشندهٔ جادوگران و دیوان و رهبر گروهی از پهلوانان که ماجراها و شگفتیهای اسرارآمیز بسیاری را از سرگذراندند، همسانی زیادی با خود فین مککول دارد. اما بنا به گفته نِنیوس، راهب سده نهم، آرتور یک رهبر تاریخی بود که مردم بریتانیا را پس از خروج لژیونهای رومی از بریتانیا،در برابر مهاجمان آنگلوساکسون رهبری کرد. نِنیوس دوازده پیروزی آرتوررابرمیشمارد وانگهی به ماجرای مرگ او نمیپردازد که کمی پسازآن در یک کتاب تاریخ ویلز آمدهاست و در آن ادعا شده بود که آرتور و دشمن سوگندخوردهاش موردرِد، هردو در سال ۵۳۷ م. در نبرد کاملوان به خاک افتادند.
آرتور پسرِ اوتر پندراگون، پادشاه بریتانیایی، و ایگرِینِه، همسرِ گورلوا، دوک کورنوال بود. نطفهٔ آرتور، نامشروع بسته شد و پس از زادهشدن، بهدست مرلین جادوگر بزرگ شد. مرلین بسیاردانا،ازپیش برای اوثر، دژ شگفتانگیزی ساخته بود و میزگرد مشهور را در مرکز آن گذارده دا بود. سد و پنجاه شهسوار میتوانستند همزمان دور این میز بنشینند. این میز شگفت شاید پیوندی با یوسف رامهای دارد، چرا که پشت آن میز، جایی برای جام مقدس در پیشبینیشده بود. میگویند هنگامی که یوسف رامهای در فلسطین در زندان بود، جام مقدس او را زنده نگه داشت. او سالها پس از آن جام را به بریتانیا آورد. اما سپس جام در اثر گناهان مردم، گم شد. بنابراین یافتن دوبارهٔ جام، به هدف بزرگ شهسواران آرتور شد.
پس از مرگ اوتر پندراگون، شهسوارهای میز گرد نمیدانستند چه کسی پادشاه آنها خواهد شد. برای مشورت نزد مرلین رفتند. مرلین جادوگر به آنها گفت کسی جانشین اوثر خواهد بود که بتواند شمشیر جادویی را که به شکلی اسرارآمیز در لندن ظاهر شده بود، از سنگی بیرون بکشد. شهسوارهای زیادی کوشیدند شمشیر را از سنگ بیرون بکشند، اما نتوانستند.
پس از چند سال، آرتور به هماوردی پهلوانی لندن رفت. قرار بود شهسواری که مرلین به پدرخواندگی آرتور برگزیده بود، به این هماوردی بیاید. وانگهی ناگهان دید که آرتور شمشیر او را نیاوردهاست. بنابراین او را فرستاد تا شمشیری برای او پیدا کند. آرتور بدون اینکه ارزش شمشیرِ در سنگ رابداند، آن را بیرون کشید و به شهسوار بهتزده داد. بدین ترتیب، وارث تاجوتخت اوثرآشکار شد.
با وجود گذر از این آزمون، برخی از شهسوارها نخواستند پادشاهی آرتور را بپذیرند. این فرمانروای جوان تنها با کمک مرلین توانست بر هماوردان خود پیروز شود و آرامش رابه بریتانیا بازگرداند. آرتور درآغاز فرمانروایش پی برد که چهاندازه به جادو وابستهاست برای نمونه هنگامی که بی جهت شمشیرش را به روی یکی از شهسوارانش از نیام بیرون کشید، با شگفتی دید که تیغهٔ شمشیرش تکه تکه شد. مرلین برای کمک به او، آن شهسوار را به خواب فرو برد تا نتواند بر آرتور پیروز. پادشاه با نومیدی در ساحل دریاچهای سرگردان شد، و در همان هنگام، دید که دستی از میان آب بیرون آمد و شمشیر جادویی دیگری را بالا گرفت. این شمشیر، همان اکسکالیبور مشهور بود. بانوی دریاچه به او گفت، این شمشیر پشتیبان خوبی برای اوست.
آرتور که دوباره آراسته به تیغ و به خود مطمئن شده بود، پادشاه بزرگی شد. او آنگلوساکسونها را شکست داد، به شاه لئودگرانس اسکاتلند در جنگهایش در برابر ایرلندیها کمک کرد، و نیز در نبردهایش تا مرزهای روم پیش رفت. شاه لئودگرانس، برای جبران کمکهای آرتور، دخترش گوئینِ اوِر را به نامزدی او در آورد. مرلین نخست این پیمان زناشویی رانپذیرفت، چرا که از دلباختگی گوئین اور به سِر لانسلو، جذابترین شهسوار میزِ گرد، آگاه بود. وانگهی پس از آن، آن زوج را برکت داد و بنا به یکی از روایات، میزگرد را به عنوان هدیهٔ عروسی به آرتور بخشید. اما شهبانو و لانسلو دوباره با هم پیوند دلباختگانه پیدا کردند و وقتی آرتور از بیوفایی همسرش آگاه شد، لانسلو به بروتانی گریخت.
آرتور سِر لانسلوت را دنبال کرد و در دژ او را بروتانی گیرانداخت. اما ناچار شد محاصرهاش را رها کند، چرا که به شاه خبر رسید خواهرزادهاش سِر موردرد، کاملوت را گرفته و حتی پس از انتشارِ خبر مرگ آرتور در میدان نبرد، گوئین اور را وادار به همراهی با ازدواج با خود کردهاست. آرتور شهسوارانش راگردکرد تا دربرابر شورشیان به نبرد برخیزند. پیش از شروع جنگ، پذیرفتند که شاه و خواهرزادهاش در میان دو سپاه با هم ملاقات و دربارهٔ امکان پایانجنگ گفتگو کنند. از آنجاکه هیچیک به دیگری اطمینان نداشت، هرکدام به سپاه خود دستور داد که اگر دیدند کسی شمشیرش را بیرون کشید، یورش برند. یکی از شهسوارها برای کشتن یک مار شمشیرش را بیرون کشید و نبرد سختی در گرفت و در این نبرد، شکوه دوران شهسواری بریتانیا به پایان رسید.
تنها دو نفر از شهسوارهای آرتور زنده از میدان پوشیده از کشتگان و محتضران بیرون آمدند. شاه آرتور با اینکه در جنگ پیروز شده بود، چنان زخمهای سختی برداشته بود که نمیتوانست خودش راه برود و شهسوارهایش او را بردند. آرتور پی برد که پایان کارش نزدیک است، بنابراین دستور داد اکسکالیبور را به درون دریاچه بیندازند و بیدرنگ، دستی از آب بیرون آمد و شمشیر را پس گرفت. در پایان زندگی او سر بدویر بالای سر او بود. سپس آرتور را سوار قایقی جادویی کردند و قایق ناپدید شد. در آخرین سخنانش گفت به آوالون میرود تا زخمهایش را درمان کند و شاید روزی بازگردد تا مردمش را رهبری کند.
سنگنوشتهٔ آرامگاه آرتور در گلاستونبری، اعتقاد سلتها به تناسخ را باز میتاباند: «اینجا آرتور خفتهاست، شاهی که بود، شاهی که خواهد بود.» اما این برخاستن آرتور از مرگ، برای نجات قلمرو سست شدهاش از چنگ آنگلوساکسونها بس نبود. سراسر افسانه آرتوری به متلاشی شدن همبستگی شهسواری بدست آمده از میزگرد میپردازد، و سرانجام ازروی کینه بسیار آرتور و موردرِد از یکدیگر نابود شد