طرفداری- زیدان به پشت در اتاق پرز می رسد. نفس عمیقی می کشد و آماده می شود تا وارد اتاق شود. اما ناگهان صدای هامس رودریگز از پشت در به گوش می رسد:
- واقعا این رفتار شما درست نیست آقای پرز! یادت رفته موقعی که منو جذب کردین چه قدر جوان بودم؟ چیه؟ حالا که پیر شدم می خواین منو بفروشین؟ حالا که از ریخت و قیافه افتادم می خواین منو بفروشین؟ ای خاک بر سر من زود باور... فکر کردم منو و رئال همیشه با هم می مونیم... ولی شما تیم ها همه تون سر و ته یه کرباسین!
در باز می شود و هامس با صورتی خیس از اشک از اتاق خارج می شود. زیدان با چشم هایی که از تعجب گشاد شده است وارد دفتر پرز می شود.
- سلام پرز خان.
پرز از جای خود بلند می شود و با زیدان دست می دهد:
+ چطوری زیزو جان! ای نجات دهنده ما از دست بنیتز! چطور می توانم کمکت کنم؟
زیدان از اینکه پرز، بعد از آن دعوا سر حال است، خوشحال می شود:
- عرض شود به خدمت رئیس خودم که من حس می کنم مدافعان چپ و راست تیم، پا به سن گذاشته اند. به نظرم، نیاز به پشتوانه سازی داریم.
+ خب... باشه از نظر من مشکلی نداره. پشتوانه بسازید.
زیدان چشم هایش کمی ریز می شود و می گوید: نه، منظور من را بد متوجه شدید. باید یک مدافع راست بخریم.
+ باید ادن هازارد بخریم؟
- جان؟
+ بله؟
- فکر کنم درست نشنیدید آقای پرز. باید یک مدافع راست بخریم. ادن هازارد هافبک مهاجم است. من یک لیست از مدافعان مد نظرم تهیه کرده ام.
پرز به لیست نگاه می کند و غرولند کنان می گوید: من کل این لیست را هم بخرم که رکورد نمی شکند.
زیدان می گوید: برای من رکورد و قیمت مهم نیست. لطفا فقط یکی از بازیکنان را انتخاب کنید و قرارداد را برای بازیکن فکس کنید.
- گفتی چی کار کنم؟
+ ها؟ چیزه... گفتم قرارداد را برای بازیکن ارسال کنید... مثلا زنگ بزنید پیک موتوری و اینا. یا اصلا بدین من خودم می برم!
پرز خیره نگاه می کند و با دست به زیدان اشاره می کند که بیرون برود.
***
لوئیز انریکه وارد اتاق کنفرانس می شود. تمام مدیران و مسئولین تیم بارسلونا بر روی صندلی های خود نشسته اند و گرم صحبت اند. انریکه نگاهی به عکس قاب شده پپ گواردیولا که در بالای اتاق نصب شده می اندازد و بر روی صندلی خود می نشیند. بارتمئو می گوید:
جلسه رسمی است. لطفا از جای خود برخیزید.
صدای صندلی ها در سالن می پیچد. همه بلند می شوند و هرکس توپی را از زیر صندلی اش بیرون می آورد. سپس آن را خیلی آرام به بغل دستی اش پاس می دهد. همه زیر لب، نام گواردیولا را زمزمه می کنند و مراسم اولیه، تمام می شود.
تیم مدیریتی بارسلونا، بر روی صندلی های خود می نشینند و لوئیز انریکه، رشته سخن را از کناری بر می دارد و به دست می گیرد:
دوستان و همکاران و همراهان، در آنالیزی که بنده انجام داده ام، تیم ما نیاز مبرمی به یک مدافع میانی دارد. من فکر می کنم که باید...
یکی از حضار در جلسه حرف لوئیز انریکه را قطع می کند و می گوید: به نظر من خرید یک دکتر برای تیم ضروری تر است. سر قضیه ورمایلن کلی به ما خندیدند.
شخص دیگری شروع به صحبت می کند: به نظر من خرید یک آرایشگر مهم تر است.فصل پیش کم از دست مدل موهای دنی آلوز کشیدیم، این فصل مسی جای خالی او را پر کرده. اتفاقا پسر خاله بنده یکی از آرایشگران زبر دست...
بارتمئو تمام صحبت ها را قطع می کند و می گوید:
دوستان، متاسفانه اضافه کردن این آدم ها به تیم هزینه دارد. چگونه از پس این هزینه ها بر بیاییم؟
پس از چند ساعت جلسات فشرده، تیم مدیریتی پیشنهاد های زیر را دریافت می کند:
1- الگو برداری از استادیوم آزادی تهران در تبلیغات پنج طبقه دور زمین، روی زمین، کنار زمین، روی اسکوربورد، روی داور، روی مربی، روی بازیکن و...
2- اجاره دادن ساعتی لیونل مسی برای روپایی زدن در عروسی ها و شیرین کاری در مراسم ها
3- تغییر نام نیوکمپ به " وای قطر چه قدر خوبه! مردم از خوشی"
4- راه اندازی سامانه پیامکی هواداری، با این شعار که اگر به ما پول بدهید، بهتر بازی خواهیم کرد.
5- راه اندازی کارخانه های تولید نوشابه انرژی زا، شیرینی فروشی و ...
6- پیدا کردن حسین هدایتی و تلاش برای بارسلونایی کردن وی.
هیئت مدیره، تمام پیشنهادات را می پذیرد و با خیال راحت، به دنبال یک مدافع میانی می گردد.