آلگری وارد دفتر باشگاه یوونتوس می شود. تقریبا همه جا تاریک است و آهنگ پدر خوانده از جای نامعلومی پخش می شود. ماروتا پشت به میزش نشسته است و آلگری، تنها پشتی بلند صندلی او را می بیند.
+ آقای ماروتا... با من کار داشتین؟
ماروتا به آرامی برمی گردد. آلگری متوجه می شود که یک گربه چاق در بغل ماروتا است و به او زل زده است.
- مکس! پس بالاخره آمدی... بشین مکس... بشین.
+ گربه خریدین آقای ماروتا؟
- ها؟ اینو می گی؟ نه این برای یکی از دوستانه. جهت آماده کردن صحنه ازش قرض گرفتم.
+ کدوم صحنه؟
ماروتا هول می شود و با صدایی که خیلی بم شده، می گوید:
- مکس... مکس عزیز... همانطور که می دانی، ما پول هنگفتی بابت هیگواین پرداخت کردیم. ما معمولا از اینجور پول ها از بقیه باشگاه ها می گیریم، ولی به هر حال، بنا به دلایلی، مجبور به پرداخت این پول شدیم. مکس... تو امسال باید قهرمان لیگ قهرمانان بشوی. مجبوری مکس. ما پول زیادی دادیم.
ماروتا جمله آخر را زمزمه می کند و سیگار برگ روشن می کند.
آلگری کم کم می ترسد:
- خب نمی گین که پوگبا را فروختید؟ آقای ماروتا مگه اینجا ایرانه من هنوز فصل شروع نشده قول قهرمانی بدم؟ اون افشین قطبی بود تموم شد رفت. من که قلب شیر ندارم. نمی تونم قول بدم.
ماروتا لبخندی می زند و می گوید: که نمی توانی قول بدهی ها؟ هوم... مکس... تو داخل خانه ات اسب پرورش می دهی؟
آلگری جا می خورد:
- نه جناب ماروتا!
+ اصلا حیوان نداری؟
- نه قربان... خانمم اجازه نمی ده.
ماروتا ادامه می دهد: خب... خب... حیووان مورد علاقه ات چیه؟
آلگری می خندد و می گوید:
- پاندا !
+ پاندا؟ الان مزنه پاندا تو بازار چنده؟
- فکر نمی کنم اصلا گیر بیارید... حیووان در حال انقراضه قربان. فکر کنم باید چند میلیون دلار...
ماروتا سریع حرف آلگری را قطع می کند و می گوید:
نه نه نه... اصلا حرفش را هم نزن. یک حیووان ارزان تر بگو...
- کوالا؟
ماروتا یک سرچ داخل اینترنت می کند و می گوید: ارزان تر آقا... می خواهی ما را سکته بدهی؟
آلگری نمی فهمد این سوال ها برای چیست، اما سیگار برگ ماروتا و آهنگ فیلم پدر خوانده، چنان جوی درست کرده است که حتی در خواب هم مانع سوال پرسیدن آلگری می شود.
- قناری خوبه آقای ماروتا؟
ماروتا با صداهایی نا مفهموم اشاره می کند که خوب است و لبخند می زند.
مکس در خواب غلت می زند و خود را می بیند که بر روی یک تختخواب طلایی رنگ سلطنتی خوابیده است. آفتاب صبح، به زیبایی داخل اتاق را روشن کرده، اما... مکس ناگهان احساس می کند که تختخواب خیس است. دستش را زیر پتو می کند. قلب مکس تند می زند. جرات دیدن دستش را ندارد، اما هر جور هست آن را آهسته بیرون می آورد. دست به رنگ خون در آمده. مکس به آرامی پتو را کنار می زند...
سر بریده شده قناری، زیر پتو قرار داده شده و خون قطره قطره می چکد.
مکس شروع به لگد زدن و فریاد زدن می کند.
+ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ...
- کوفت! درد! کر شدم مرد! پاشو برو رو کاناپه بخواب!
با لگد از خواب می پرد.
***
- آه بالاخره آمدی وینچنزو. خوش آمدی. خوش آمدی. آقای... ببخشید اسمشان سخت است، ایشان خریدار باشگاه هستند.
برلوسکونی این جملات را می گوید و کنار می ایستد تا مونتلا با خریدار باشگاه میلان دست بدهد. در این حین، گالیانی در گوش برلوسکونی چیزی می گوید.
- واقعا؟ یعنی باشگاه را هم بفروشم این همه بدهی باقی می مونه؟
گالیانی با تاسف سر تکان می دهد.
- خب... آقای چینی! به گروهتان بگویید که دارید ارزان می خرید! این تیم قهرمان پنج دوره جام باشگاه های اروپاست!
آقای چینی پاسخ می دهد: هفت دوره جناب برلوسکونی... ولی آن موقع شما مالدینی و سیدرف و نستا و گتوزو داشتید. واقعا که انتظار ندارید بنده برای زاپاتا پول بدهم؟
برلوسکونی با خشم نگاه می کند. اما چون حق با مرد چینی است، او سکوت می کند.
مرد چینی نگاهی به مونتلا می کند و طوری که مونتلا نشنود، به برلوسکونی می گوید: در ضمن، بنده این مربی را هم نمی خواهم. می توانید برای خودتان نگه دارید.
برلوسکونی اعتراض می کند: ولی ایشون قرارداد دارند!
مرد چینی پاسخ می دهد: دارد که دارد. بنده ایشان را نمی خواهم.
گالیانی دوباره چیزی زیر گوش برلوسکونی می گوید و برلوسکونی به فکر فرو می رود.
مونتلا گیج و خسته است. نمی داند که چرا آنجاست و این آخر چه وضع خواب دیدن است که صاحب خواب، نقش اصلی نیست؟ اما صبر می کند. ناگهان برلوسکونی چیزی زیر گوش مرد چینی می گوید. مرد چینی اخم می کند و می گوید مطمئنی قبول می کنه؟
برلوسکونی می گوید: قرارداد داره آقا!
مرد چینی دوباره می پرسد:
- چمن هم کوتاه می کنه؟
+ بله آقا، حیاط تون رو می کنه عین کله گالی... البته نه در اون حد ولی کوتاه می کنه!
- باشه، قبوله، بنده باقی مانده بدهی تان را پرداخت می کنم آقای برلوسکونی!
مرد چینی به دو مرد اشاره می کند و آنها زیر بغل مونتلا را گرفته و به بیرون می برند. مونتلا پس از بیدار شدن از خواب، دنبال کسی که تعبیر خواب بلد باشد می گردد.
***
متاسفانه روبرتو مانچینی، بعد از نوشته شدن متنی در موردش، استعفا داد! دی بوئر هم که جدید آمده! پس ما، اندکی با عجله، سری به ذهن مدیر باشگاه اینتر می زنیم تا ببینیم در خواب ایشان چه می گذرد:
اریک توهیر در مدرسه، در حال تدریس است.
او نگاهی به دانش آموزان می کند با لحن متفکرانه ای می گوید:
- من اینتر میلان را خریدم دیگه درسته؟ من ایکاردی را دارم، یک زمان زانتی در تیم بازی می کرد. همین چند سال پیش این تیم قهرمان سه گانه شد.... پس چرا کار به جایی رسیده که مانچینی هم از تیم می ره؟ قاعدتا نباید اینطوری می شد...
توهیر نفسی تازه می کند و با لحنی غم انگیز از بچه ها می پرسد:
- ما از اتفاقات این چند وقت، چی یاد گرفتیم؟
یکی از بچه ها، شجاعت به خرج می دهد و می گوید: آقا اجازه، نمی دونیم.
توهیر مکث می کند و می گوید: منم نمی دونم...
سپس سری تکان می دهد و می گوید: فکر کنم یاد گرفتیم که دیگه این کارها را تکرار نکنیم...
دانش آموزان چاپلوسانه تقلید می کنند: بله آقا.
توهیر می گوید: البته... آخه بدبختی اینجاست که من اصلا نمی دونم چی کار کرده ام که تکرار نکنم...
بچه ها زیر زیرکی می خندند.
از خواب نمی پرد و تا لنگ ظهر می خوابد.