طرفداری- لیگ برتر تازه از راه رسیده ها را دوست ندارد. وقتی باشگاهی خارج از جمع باشگاه های نخبه نشان می دهد که می تواند نظم حاکم را به چالش بکشد فوراً سرکوب می شود و اعضای تیمش را از هم می درند. وقتی بهترین هایشان جدا میشوند دوباره باید برگردند سر خانه اول.
سم آلاردایس زمانی یکی از همین تازه از راه رسیده ها بود. به عنوان سرمربی بولتون واندِرِرز باشگاه را به اوجی رساند که از زمان حضور نت لافتهوس1 در نوک پیکان خط حمله تیم سابقه نداشت. آلاردایس و بولتون بدترین نوع تازه از راه رسیدهها بودند. موفقیتشان را بر اساس قواعد خودشان به دست آوردند؛ کاری که کردند منحصر به فرد بود و باشگاههای بزرگتر نمیتوانستند آن را مصادره کنند.
موفقیت بولتون - به خصوص از 2003 تا 2007 - با سبکی عملگرا و موثر که به زیباییشناسی اهمیت چندانی نمیداد، روایت منفیای را رقم زد که تا به امروز آلاردایس را دنبال کرده است. او، به درستی یا به اشتباه، با نتیجهگرایی گره خورده است: لفظی که در این روزهای ایدهآلگراییِ کوتاهمدت تنها تحسینهای گذرا را با خود به همراه دارد.
با این نگاه غالب که کارایی به نوعی از غرایز اولیه است، آلاردایس اغلب به عنوان تکهای متعلق به گذشته مورد تمسخر قرار گرفته است - عتیقهای که ایدهآلهایش در میان رویاهای آرمانگرایانه باشگاههای لیگبرتری که نتیجه دیگر برایشان کافی نیست دوام نخواهد آورد. برای آنهایی که چنین عقیدهای دارند، نامشخص است که آیا بیگ سم الگویی از مایک بَسِت2 سرمربی سابق تیم ملی انگلیس است یا بالعکس. حتی اکانتی به نام آلاردایس در توئیتر هست که عبارات رمزآلود و نقلقولهای شبه الهامبخش به اشتراک میگذارد، از آن دست حرفهایی که خود او هرگز به زبان نمیآورد.
چنین پرتره مبتذل عمومیای واقعیت موفقیتهای سم آلاردایس را در دل خود جا داده است. دوران او به عنوان سرمربی بولتون یکی از جذابترین داستانهای تاریخ لیگبرتر است. سبک فوتبالش شاید جذاب نبود اما آثارش چرا. باشگاه با ترکیبی منسجم از ستارگان بینالمللی، بازیکنان اهل کار و مطرودی، موفقیتهای چشمگیری کسب میکرد. در همین حال، در خارج از زمین، باشگاه تغییراتی را از سر میگذراند که بیش از آنکه خود فوتبال اجازه بدهد ترقیخواهانه بودند. تغییراتی جسورانه و به انواع مختلفی آیندهنگرانه.
آلاردایس در تیم بولتونی بازی کرد که در سال 1978 قهرمان دسته دو فوتبال کشور شد و بعد از بیش از یک دهه سپری کردن در دستههای پائین به سطح اول بازگشت. او بعد به باشگاههای متعدد انگلیسی پیوست، اگرچه دوران کوتاهش در خارج از کشور بود که اثر ابدی خود را بر آلاردایسِ اثرپذیر گذاشت. در اواخر دهه سوم زندگیاش به آمریکا رفت تا برای Tampa Bay Rowdies بازی کند. فوتبال در این منطقه از دنیا در حال رشد اما هنوز نوپا بود و بازیکنهای وارداتی نقش بزرگی در توسعه آن بازی میکردند، همانطور که امروزه اینگونه است. اگرچه، در این مورد خاص این مسافر بود که از این اقامت کوتاه بیشترین بهره را برد.
زمین رَودیز با زمین تیم فوتبال آمریکایی Tampa Bay Buccaneers مشترک بود و از طریق باکانیرز بود که آلاردایس توانست نگاهی به آینده ورزش خود بیندازد. او که کنجکاویاش نسبت به استفاده فوتبال آمریکایی از تکنولوژی و آگاهیاش از فایدههای جزئیات بسیار ریز زیاد شده بود، به انگلستان برگشت تا حرفهاش را ادامه دهد.
هنوز فصل 2000-1999 شروع نشده بود که طاقت کالین تاد طاق شد. پِر فرندسِن، یکی از بهترین بازیکنان بولتون بدون مشورت با او فروخته شده بود. برای بدتر کردن اوضاع، هافبک دانمارکی تیم به رقیب لنکستری و امیدوار به صعود یعنی بلکبرن روورز پیوست. تاد که پیش از این بولتون را به یک صعود رهنمون کرده بود استعفا داد. آلاردایس جای او را گرفت و به باشگاهی بازگشت که به عنوان بازیکن در آن فعالیت کرده بود.
قدم های ابتدایی آلاردایس مثبت بودند. او یک ترکیب اسکاندیناویایی قدرتمند داشت که شامل یوسی یاسکلاینِن، گونی برگسون و ایور گودیانسن میشد؛ به همراه جامائیکایی پر شور ریکاردو گاردنر. این استخوانبندیِ یک تیم خوب بود و بولتون را در آن فصل به همه نیمه نهایی ها رساند و باشگاه در این مرحله از پلی آف لیگ، ورتینگتون کاپ و جام حذفی حذف شد.
فصل بعد، تیم با خرید مایکل ریکِتس و شکوفایی بازیکن تیم جوانان کوین نولان تقویت شد و آلاردایس موفقیت دوران بازیگریاش را از نو زندگی کرد و در اولین فصل کاملش در نقش سرمربی، بولتون را به سطح اول فوتبال انگلیس رساند. آنها صعود مستقیم را از دست دادند اما در پلی آف به آسانی پرستون دیوید مویس را کنار زدند.
بازگشت بولتون به لیگ برتر مسوولیت سنگینی بود، اما مدرنیزاسیون در خارج از زمین با ایدههایی که بسیاری از باشگاه های لیگبرتری هنوز مورد استفاده قرار نداده بودند کمک بسیاری به تیم کرد. آلاردایس تغییراتی فراگیر را در پشت پردهها به راه انداخت و شالودهای را بنا نهاد که از دورانش در تَمپا الهام میگرفت.
Prozone یک شرکت نوپا اما رو به رشد آنالیز ورزش بود که در ابتدا با دربی کانتی در فوتبال انگلیس تاخت و تاز به راه انداخت، جایی که یک استیو مکلارن جوان از آن بهره میبرد؛ پیش از آنکه سر الکس فرگوسن در اواسط فصل 99-1989 او را به منچستریونایتد بکشاند. مکلارن که در اولدترافورد یک دستیار مربی بود اصرار داشت که باشگاه از پروزون استفاده کند. در مقابل پروزون درخواست کرد که در صورت آنکه یونایتد در آن فصل جامی کسب کند مبلغی معادل 50 هزار پوند به آنها پرداخت شود. یونایتد در آن فصل سه گانه برد.
کمی بعدتر و در سطحی پائینتر، آلاردایس شروع کرد به مشاوره گرفتن از پروزون. استفاده از چنین فناوری در فوتبال آن زمان انگلستان نادر بود و کمتر مربیای میتوانست آن را ضمیمه استراتژیهای خود بکند؛ کاری که آلاردایس انجام داد. او سیستم بازیای را شکل داد که بر پایه آنچه او 'چهار شگفتانگیز' مینامید بنا شده بود. اینها انگارههایی از بازی بودند که او از طریق تحلیل دادهها کشف کرده بود و در مبارزه بولتون برای بقا در لیگ برتر و حتی فراتر از آن به کمکشان میآمد. بولتون باید در حداقل 16 دیدار از 38 دیدار خود گلی دریافت نمیکرد تا سقوط نکند؛ اگر بولتون گل اول را میزد، 70% شانس پیروزی میداشت؛ ضربات شروع مجدد 33% تمام گلها را شامل میشدند؛ سانترهایی که به سمت دروازه کات میگرفتند اثرگذارتر از سانترهای رو به بیرون بودند؛ و در 80% مواقع اگر در کورسهای 5.5 متر بر ثانیه و بالاتر سریعتر از حریف کار میکردند می توانستند از شکست جلوگیری کنند.
سیستم به طرز کُمیکی دقیق بود، اما کار میکرد. از طریق مطالعه دقیق بازیها، آلاردایس میتوانست تیمش را به نوعی سازمان ببخشد که در زمین بازی حداکثر کارایی را داشته باشد. شاید خیلی روباتیک به گوش برسد، اما او عملاً مکانهای دقیقی را برای بازیکنان تعیین کرده بود تا بالاترین شانس گلزنی را به دست آورند. این مورد به طور خاص در پرتابها، ضربات آزاد و کرنرها به کار برده میشد، جایی که آلاردایس روی چیزی که آن را POMO یا'Position of Maximum Opportunity /موقعیت شانس حداکثری' مینامید تاثیر بسیار داشت. اگر بازیکنی در یکی از آن پرتاب اوتهای بلندِ معروف بولتون موفق نمیشد در موقعیت مورد نظر حاضر شود، نمیتوانست به راحتی این اشتباه را فراموش کند. آلاردایس مطمئن می شد که بازیکن آگاه باشد که یک موقعیت گلزنی از دست رفته است.
امروزه در لیگ برتر از متد پروزون برای استعدادیابی، برنامهریزی تاکتیکی و بررسی نمایشهای گذشته مورد استفاده قرار میگیرد. بولتون آلاردایس در راهِ تغییرِ چگونگیِ ترکیب اطلاعات و فوتبال انگلیس پیشتاز شد. این بازی به طور تاریخی با قلب گره خورده است: ورزش احساسات، عشق و اعتماد. شاید ایدهآلهای آلاردایس بازتابی از آن مفاهیم رمانتیک نبود، اما کارساز بودند و در عمل ثابت کردند آن مفاهیم اشتباهاند. فوتبال انگلیس به شیوه نُویی خودآگاه شد. حالا دیگر بازی، بازی ذهن بود، یک علم: مسئلهای که باید حل شود، و آلاردایس میخواست آن را حل کند.
تحت سرپرستی آلاردایس و قواعد نوآورانهاش بولتون در لیگ ماند. در سال 2002 و 2003 باشگاه فصل را در رتبه های 19 و 17 تمام کرد. اکثریت، در مواجهه با چنین دستاوردی، نهایتاً یک 'خسته نباشی' صمیمانه برای کاری که به انجام رسیده تحویل میدهند، اما چهار سال بعدی برخی از به یاد ماندنیترین سالهای تاریخ باشگاه را رقم میزدند؛ سالهایی که آنها به قلب سلسله مراتب فوتبال انگلیس چنگ انداختند. آلاردایس فقط با بقا راضی نبود، او میخواست رشد کند. و البته نحوه استفاده از اطلاعات نبود که چشمها را مشتاقانه به سمت او برگرداند.
اوایل 2002 بود و یوری ژوکائف با آندره برهمه به مشکل خورده بود. در تقابل نمادهای فوتبالی اعصار مختلف، ژورکائفِ بازیکن به دست برهمه، سرمربیاش در کایزرسلاتن مجبور به پا پس کشیدن شد. بازیکن فرانسوی قراردادش را فسخ کرد و در آستانه شش ماه مانده به جام جهانی ژاپن و کره جنوبی بدون باشگاه مانده بود. مسابقه برای به خدمت گرفتن یکی از برترین استعدادهای فوتبال فرانسه آغاز شده بود و برندهها، در کمال شگفتی همگان، بولتونیها بودند.
وقتی اخبار مخابره شد برخی از هواداران فکر کردند بازیچه یک شوخی بیمزه شدهاند. یک ملیپوش فرانسوی در ریبوک؟ دست بردار. شاید ترکیب غریبی بود، اما در فاصله کمتر از دو سال از زمان کمک به فرانسه در کسب قهرمانی اروپا، ژورکائف پیراهن بولتون را به تن کرد. ورود او مثل یک کاتالیزور عمل کرد و تیمی را برانگیخت که در قعر جدول لیگ ریشه دوانده بود و خودش را با زور از منطقه سقوط جدا کرد. با حفظ بقا در لیگ برتر، ژورکائف یک میل شخصی را هم پاسخ داده بود و راهش را در آن تابستان به آسیای شرقی باز کرد تا برای آخرین بار فرانسه را نمایندگی کند.
ژورکائف که یک هافبک تهاجمی خلاق و باهوش بود تنها کسی نبود که در آن فصل به بولتون پیوست. برونو اِنگاتی در ابتدای فصل و با قراردادی قرضی از مارسی به تیم اضافه شده بود. او یک مدافع میانی قوی و مسلط در نبردهای هوایی بود و کلاسی داشت که فقط در مدافعان برجسته دیده میشد. او که در ابتدا نسبت به انتقال به بولتون مردد بود در پایان فصل قراردادش را دائمی کرد و در سالهای بعدی که باشگاه در لیگ بالا میرفت با تیم ماند.
این سیاست نقل و انتقالات جاهطلبانه و بلند نظرانه انتقال قرضی و شش ماهه مهاجم خارج از فرم آلمانی بردی بوبیچ را هم رقم زد - مهاجمی که هتریکش در پیروزی 4-1 برابر ایپسویچ، بولتون را در آستانه چهار بازی به پایان شش امتیاز بالاتر ازمنطقه سقوط قرار داد. بوبیچ به اندازه ژورکائف و اِنگاتی در باشگاه نماند اما این سه منجر به جابجایی جایگاه بولتون در فوتبال انگلیس شدند.
در ابتدای فصل بعد آلاردایس در یک دستاورد بزرگ دیگر ایوان کمپو را متقاعد کرد که پیراهن سفید رئال مادرید را با پیراهن سفید بولتون عوض کند. تنها دو تابستان بعد از آنکه کمپو در فینال لیگ قهرمانانی که رئال 3-0 والنسیا را شکست داد فیکس تیم بود.
با موهای بلند و فرفریاش برای اکثریت غیر معمولی به نظر میآمد، اما کمپو مهارت، شور و زیرکی ای را داشت که تیم بولتون را نمایندگی میکرد. به راحتی در زمین بازی قابل تشخیص بود و عشقی که هواداران برای او داشتند متقابل بود. کمپو در سال 2003 قرارداد قرضیاش را دائمی کرد و این باور که بولتون را بعد از دومین فصلی که از سقوط در امان مانده بودند ترک میکند و به اسپانیا برمیگردد را باطل کرد. آلاردایس حرفه کمپو را با بازی دادن به او در نقش یک هافبک دفاعی از نو شعلهور کرد؛ او سابقاً به عنوان مدافع میانی بازی میکرد. اما به لطف پرسپکتیوی که حالا در اختیار ماست، می دانیم مهمترین خرید تابستان 2002 نه کمپو، که یک بازیساز با مهارت نیجریهای بود.
جی جی اوکوچا در پی اتمام قراردادش با پاریسن ژرمن به بولتون پیوست. در 28 سالگی، بازیکنی بسیار با تجربه بود، در سه جام جهانی بازیکن نیجریه بود و در یک مورد کاپیتان تیم و در باشگاه های متعددی در سرتاسر اروپا بازی کرده بود. در بوندسلیگای آلمان برای اینتراخت فرانکفورت بازی کرده بود و بعد به فنرباحچه ترکیه پیوسته بود. در آنجا شهرتش گسترش یافت و منجر به انتقالی گران به فرانسه شد. آن انتقال 10 میلیون پوندی او را به گرانترین بازیکن نیجریهای تاریخ بدل کرد؛ و در پاریس به نوعی نقش یک آموزگار را برای یک جوان با استعداد برزیلی به نام رونالدینیو ایفا میکرد.
اوکوچا برای بولتون یک خرید کهکشانی بود و هنرمندیِ او لحظههایی بدیع از نبوغ را رقم زد. برای چهار سال او با مجموعهای از پا عوض کردن ها و دریبل های سر پایی که او را به عنوان یکی از بازیکنان تعیین کننده دوران لیگ برتر اثبات میکرد هواداران انگلیسی را بر صندلی های خود میخکوب کرد. کَلَکهای او همیشگی بودند اما تقریباً غیرقابل پیشبینی، که منجر به خجالتزدگی مدافعین بسیاری هم می شد.
وقتی در دیداری بین بولتون و آرسنال در ریبوک در 2003 بازی به سمت یک تساوی 2-2 پیش میرفت هیچکس را سرختر از ری پارلور پیدا نمیکردید؛ اوکوچا او را در وقتهای اضافی به او سرگیجه داد؛ در دقیقه 94 پارلور در سمت چپ او را تحت فشار گذاشته بود، اوکوچا حالتی به خود گرفت که گویی میخواهد پاس بدهد، اما آن را از روی سر مدافع روبرویی خود عبور داد. پارلور در دقیقه 86 حتی گیجتر هم بود، بعد از یک کرنر کوتاه اوکوچا بازهم توپ را از روی سر او عبور داد. هر چقدر هم که این حقهها را خودنمایانه بدانیم، اوکوچا در هر صورت چیزی بیشتر از یک کالای لوکس بود.
کاپیتانی تیم در دومین فصل او در بولتون که به فینال لیگ کاپ رسیدند به او واگذار شد. در بازی اول نیمه نهایی برابر استون ویلا با زدن یک ضربه ایستگاهی کاتدار بولتون را 1-0 پیش انداخت؛ در ادامه بازی وقتی بولتون 4-2 پیش بود او سراغ یک توپ مرده دیگر رفت، ژورکائف در کنار او بود اما احتمالاً می دانست اوکوچا در پی شگفتی است و حتی برای زدن ضربه آزاد تلاش هم نکرد. اوکوچا مستقیم به سمت توپ دوید و ضربهای سرکش و قوسیشکل را به سوی دروازه فرستاد که از سمت چپ به راست تاب برداشت و توماس سورنسن را کاملاً غافلگیر کرد و توپ به سقف دروازه چسبید. ضربه نفسگیری بود.
همان فصل آلاردایس موفق شد وینگر پر انرژی و کوچک اندام یونانی، استنیوس گیاناکوپولوس را متقاعد کند که از المپیاکوس به بولتون بپیوندد؛ همچنین توانست کوین دیویس مهاجم هدف تنومندی هم که توسط ساوتمپتون بازیکن آزاد اعلام شده بود و بدون باشگاه مانده بود را به خدمت بگیرد. هر دو پسزمینه های بسیار متفاوتی داشتند اما هزینهای در بر نداشتند. استلیوس یک ملیپوش و قهرمان آینده یورو 2004 بود و دیویس در حرفهاش بر سر دوراهی. اما هر دو مینیاتوری از سیاست نقل و انتقالات آلاردایس بودند.
دیویس به طور خاص با بازی قوی هوایی و پا به توپش به بخشی حیاتی از استراتژی بولتون بدل شد. او زمانی یک استعداد آیندهدار بود و در سال 98 با رقم 7.5 میلیون پوند از ساوتمپتون به بلکبرن پیوسته بود؛ اما در طول دورانش در ایوود پارک تنها دو گل زد و دوباره به ساوتمپتون بازگردانده شد. دوران دومش در در ساحل جنوبی موفقیتآمیز نبود و بعد از یک دوره قرضی در میلوال در سال 2003 قراردادش دیگر تمدید نشد. 26 ساله و بدون باشگاه؛ به نظر نمیرسید دیویس در سطح اول آیندهای داشته باشد، اما آلاردایس چیزی در او دید.
دیویس الگویی برای پاسهای مستقیم بود؛ او مدافعین حریف را آزار میداد؛ در ضربات آزاد یک تهدید بود؛ بیش از اکثریت خطا میکرد و رویش خطا میشد؛ و با انگشتان شکسته پا و انگشتان دررفته دست بازی میکرد. کار او شاید به شیوه اوکوچا و ژوکائف توجهات را جلب نکرد، اما نقشش به همان اندازه مهم بود. در تیمی که بر اساس سازمان جمعی بنا نهاده شده بود، دیویس به خوبی جا میافتاد. او بعد از جدایی آلاردایس هم در باشگاه خوب کار کرد و گل تساویبخش در بازی 2-2 برابر بایرن مونیخ را در آلیانز آرنا به ثمر رساند و در 33 سالگی برای تیم ملی انگلیس هم بازی کرد.
آلاردایس با رویکردی که به نقل و انتقالات داشت، سنت را مات کرده بود. با خرید فرناندو هیرو یکی از بهترین بازیکنانی که باشگاه تا به حال داشته را جذب کرد. با پرداخت 750 هزار پوند به گری اسپید 34 ساله ثابت کرد نیوکاسل احمق بود که او را از دست داد و سه فصل دیگر هم از هافبک ولزی بیرون کشید. وقتی الهاجی دیوف را - در ابتدا به صورت قرضی – به خدمت گرفت، بازیکنی با آوازهای ناسالم در فوتبال انگلیس را نزد خود میآورد، اما آلاردایس بهترین عملکرد را از وینگر جنجالی گرفت. دیوف بیش از هر باشگاه دیگری با بولتون ماند. این یک اتفاق نبود.
در عصری که رقم انتقال به یک فِتیش بدل شده، خریدهای آلاردایس زیرکانه بودند. زمانی که باشگاه ها در تلاش برای خرید یا کشف ستاره بزرگ بعدی بودند، او در حال سرِهم کردن تیمی از بازیکنان بود که یا پائین تر از حدشان ارزشگذاری شده بوند یا باشگاههایشان فکر میکردند آنها بهترین سالهایشان را پشت سر گذاشتهاند. تصمیم او برای ریخت و پاش نکردن به او اجازه داد تا پول بیشتری روی دستمزدها خرج کند، که در مقابل فرصت خرید بازیکنان با کیفیت رایگان را در اختیار او میگذاشت، امثال بازیکنانی که این روزها بیشتر به MLS، چین و یا خاورمیانه میروند.
یک نظریه پشت این سیاست وجود دارد. در سال 2009، سایمون کوپر و استفان زیمانسکی کتابی منتشر کردند که از آن زمان نامش به Soccernomics [ترکیب دو کلمه Soccer و Economics:اقتصاد، م.] تغییر یافته است. نویسندگان قاطعانه مدعیاند که دستمزد ها فاکتور بسیار مهمتری از رقم قرارداد ها در تعیین جایگاه تیم در لیگ هستند. در طول کمتر از 20 سال مطالعه، متوجه شدند که مبلغ سرمایهگذاری شده روی نقل و انتقالات (یا همان مبلغ هزینه شده منهای مبلغ دریافت شده در خرید و فروش ها) تنها 16% تغییر در جایگاه تیمها در لیگ را نشان میدهد، در صورتی که چکهای حقوقی 92% تغییر را نشان میدادند. این یافتهها در سال 2009 منتشر شدند؛ دو سال بعد از آنکه دوران آلاردایس در بولتون به سر آمده بود.
بولتون بعد از دو سال ابتدایی بازگشتش به لیگ برتر بسیار موفق بود. از جمله در سال 2004 که به فینال لیگ کاپ رسیدند و در لیگ هشتم شدند. سال بعد ششم شدند که یعنی برای اولین بار در تاریخ باشگاه به اروپا میرفتند. در سفر اروپاییشان زنیت را شکست دادند و با سویایی که در پایان قهرمان میشد مساوی کردند؛ در نهایت مرحله حذفی برابر مارسی کنار رفتند. بعد از آن برای دو فصل دیگر هم در جمع هشت برتر لیگ کار را تمام کردند.
آلاردایس متوجه شد که میتواند با بودجه بولتون و با اجتناب از به کارگیری متدهای دیگر باشگاههای خارج از جمع نخبگان لیگ پیوسته به رتبههای بالا در لیگ دست یابد. باشگاههایی مثل تاتنهام و نیوکاسل دفعات متعددی سرمایهگذاریهای سنگینی در بازار انجام دادند و در نهایت فقط شاهد این بودند که به محض آنکه بوی موفقیت به مشام بازیکنانشان خورد توسط باشگاههای دیگر گلچین شدند. آخرین مثال ساوتمپتون است که مجبورند هر ساله بعد از فروش بهترین بازیکنانشان به دنبال یافتن بازیکنان مناسب باشند.
باید به خاطر داشت که به طور کلی خریدهای آلاردایس بگیر و نگیر داشتند. اوکوچا، ژورکائف و کمپو ماندند، اما امثال ماریو یاردل، ابراهیم با، ویسنته کاندلا، هیدتوشی ناکاتا و کوئینتون فورچون نتوانستند آن کیفیت را در قالب آن تیم بولتون ارائه کنند. با این وجود، پولِ به نسبت کمی روی آنها هدر رفت چون اکثراً بازیکنانی آزاد بودند.
نکته جذاب در مورد بولتون آلاردایس نه ترکیب پرستاره که این بازیکنانی بودند که بسییاری از آنها برخی از قهرمانیهای مهم فوتبالی را کسب کرده بودند اما قلباً به باشگاه و آنچه میخواست انجام دهد متعهد شدند. احتمالاً بازیکنان و هواداران از اینکه موقعیتشان چقدر خاص بود درک متقابلی داشتند، زیرا که محبت عیانی بین بازیکنان و باشگاه وجود داشت.
در آخرین حضورش، نه فقط در بولتون بلکه در کل به عنوان یک فوتبالیست حرفهای، هیرو بخش بزرگی از جایگاه غربی ریبوک را رزرو کرد و بازیکنان و دوستانش را دعوت کرد، کسانی که بسیاری از آنها خود فوتبالیستهای سابق بودند. بولتون 3-2 برابر وستهم پیش افتاده بود و هیرو تعویض شد، در حالیکه به سمت نیمکت میرفت وهمتیمیهای احساساتیاش او را بغل میکردند و میبوسیدند، تشویق ایستاده پرشوری دریافت کرد.
استلیوس وقتی از دوران بازیاش حرف میزند، اعتراف میکند که چقدر از دورانش در بولتون لذت برده است: "با آمدن به خانهام در یونان متوجه میشوید، پر از خاطرات بولتون است، باشگاه در قلب من است." وقتی از او خواستند به هواداران بولتون پیامی بدهد خیلی ساده گفت: "کلمات قاصرند." استلیوس آنقدر دورانش در بولتون را دوست داشت که در زمان خروج تصمیم گرفت فوراً به یونان برنگردد و به جایش به مربی سابق بولتون فیل براون در هالسیتی ملحق شد. وقتی قرارداد ایوان کمپو در تابستان 2008 تمدید نشد، نامهای به هوادارن بولتون نوشت و اظهار کرد که فرصت یک خداحافظی مناسب به او داده نشده است: "همیشه احساس کردم شما رابطه خاصی با من دارید. وقتی اول بار به اینجا آمدم، بسیاری فکر کردند برای تعطیلات است... همه شما دیدید که برای من اینگونه نیست. با تمام قلبم زمانی که نامم را فریاد زدید را عزیز می دارم."
اگر همه اینها زیادی احساسی به نظر میرسند، به این دلیل است همینگونه بودند. مثل غریبهها به شمال لندن رسیدند و برخی از صمیمیترین رابطههایی که در طول دوران باارزش حرفهای خود داشتهاند را تجربه کردند. آنها بیش از آنچه یک بازیکن مدرن عادی با باشگاهش رابطه دارد درگیر باشگاه شدند. آلاردایس، فراتر از تواناییاش برای آوردن استعدادها به باشگاه با قیمت مناسب، توانست از این افراد یک گروه بسازد. کمپو حتی در نامهاش نوشت امیدوار است باز هم گذرش به آلاردایس بیفتد: "او به من ایمان داشت و به من یاد داد که بازیکن بهتر و بالغتری باشم." این تحسین بزرگی بود، آنهم از بازیکنی که زیر نظر ویسنته دلبوسکه کار کرده بود.
در آن اواخر برخی هواداران بولتون کمکم علاقهشان را به سبک آلاردایس از دست میدادند، که ناشی از سالها انتقادِ دیگر سرمربیان لیگبرتری بود؛ که اکثرشان بعد از آن بیان شده بود که آلاردایس تیمهای گرانترشان را مغلوب کرده بود. تازه از راه رسیدههای آلاردایس الگویی شدند برای باشگاههایی که می خواستند از آبهای ناآرام لیگ نجات یابند، آنهم بدون آنکه منابع رقبایشان را در اختیار داشته باشند. این سبک و رفتار به نوعی در تونی پولیس و استوکسیتیاش بازتاب یافت، اگرچه آنها هیچوقت به اوجی که آلاردایس با بولتون به آن رسید نرسیدند.
فارغ از استریوتایپهای تحقیرآمیزی که ممکن است با آلاردایس بمانند، اصول او چیز دیگری میگویند. این اصول از مربیای میگویند که نقشی اساسی در متحول کردن ذهنیت فوتبال انگلیس نسبت به اطلاعات بازی کرد؛ مربیای که فهمید بهترین راه رقابت در لیگ برتر پاک کردن این دیدگاه بود که باید پولهای زیاد در نقل و انتقالات خرج شود.
او و بولتون او از هیچکس عذرخواهی نکردند و در برابر توجهات عموم رشد کردند. سبکهای فوتبالی به ندرت دوام میآورند اما مهمتر از هر چیز، اصول آلاردایس هستند بلندتر از همیشه طنین خواهند یافت.
- نت لافتهوس، مهاجم برجسته انگلیسی که در تمام عمرش برای بولتون توپ زد و بین سال های 1946 تا 1960 در 425 بازی 255 گل برای آنها به ثمر رساند. او رکورد فوق العاده 30 گل زده در 33 بازی ملی را هم در کارنامه دارد.
- 'مایک بست: سرمربی انگلیس' (محصول انگلیس، 2001) نام فیلمی کمدی است. این فیلم داستان سرمربی فربه و سیبیلوی تیم دسته اولی نورویچ تاون را دنبال می کند که در پی موفقیت با این تیم سرمربی تیم ملی انگلیس می شود.