طرفداری- اخیرا شاهد موج جدیدی در فوتبال ایران هستیم؛ موجی که سروصدای زیادی بر پا کرده و موجب برانگیختن انتقادات طرفداران وطنی فوتبال، به ویژه هواداران پرسپولیس شده است؛ «موج انتقال بازیکنان ایرانی به تیم های درجه سه اروپایی». اگر عطف به ماسبق کنیم، می توانیم ردپای این موج را در انتقال بازیکنان ایرانی به دو کشور کوچک اما ثروتمند حاشیه خلیج فارس ببینیم؛ امارات متحده عربی و قطر. هنگامی که توجه شیوخ عرب به اهمیت ورزش، به ویژه فوتبال جلب شد، اژدهای نفت شوالیه دیگری در کام خود کشید: فوتبال!
داستان عنایت سه دولت عرب یعنی قطر، عربستان سعودی و امارات به فوتبال، از مازاد درآمد نفتی نجومی شان در قرن بیست و یکم آغاز شد، و این مازاد داستان تازه ای برای هر کدام رقم زد.
سهم دولت عربستان سعودی از مازاد درآمد بیشتر از دو رقیب خود بود. عمده این مازاد درآمد کلان، در حوزه گسترش هژمونی سعودی، از طریق اجرای دکترین جنگ های نیابتی، و نفوذ در بازارهای جهانی، سیستم های آکادمیک و سازمان های بین المللی مصرف شد. چیزی که طی دهه اخیر در مورد این دولت جلب توجه می کند، خرید جنون وار و افسارگسیخته تسلیحات مدرن از شرکت های غربی به ویژه آمریکایی است، که این روزها روی مردم یمن به کار گرفته می شوند. اما قطر در حوزه مصرف مازاد درآمد نفتی، عاقلانه و متوازن تر از دو رقیب خود عمل کرده است. سیاست قطر در داخل و خارج از کشورش موفق بوده است. طی دهه اخیر، قطر در کشورهای اروپایی نظیر فرانسه و در قاره آفریقا سرمایه گذاری بسیاری کرده است. در سال های اخیر همایشی در فرانسه درباره «قطریزاسیون حومه پاریس» برگزار شد؛ در فرانسه ای که حالا رتبه نخست صادرات تروریست از اروپا به داعش را داراست و خود را قربانی تروریسم قلمداد می کند. تمرکز امارات برخلاف عربستان و قطر، بیش از سرمایه گذاری در کشورهای دیگر، روی جذب سرمایه های خارجی از طریق سیاست های اقتصادی اعتمادآمیز بود. علت این امر کمبود منابع نفتی و گازی به نسبت رقبای نفتی عرب است. این سیاست ها با توفیق بسیار همراه بوده است. اما مورد مشابه امارات و عربستان، رتبه نزدیک آنها در میزان واردات سلاح از کشورهای پیشرفته است.
اما جایگاه فوتبال در سیاست شیوخ عربی کجاست؟ خرید میزبانی جام جهانی 2022 توسط قطر (1-2-3) و ساخت شهری جدید به این منظور، گسترش انتقال بازیکنان گران قیمت نظیر نیلمار، سالی مونتاری، میروسلاو استوچ، امانوئل امنیکه، آساموا ژیان و ولادیمیر وایس به لیگ های عربی، ساخت ورزشگاه های مدرن نظیر سلطان عبدالله در شهر جده عربستان، خرید تابعیت بازیکنان خارجی مانند سباستین سوریا و پرداخت درآمدهای نجومی به بازیکنان نه چندان مطرح در کلاس جهانی مثل اشکان دژاگه یا پا به سن گذاشته مانند ژاوی، تنها بخش کوچکی از ماحصل سرمایه گذاری سه دولت عربی در حوزه فوتبال است.
مقصد اصلی انتقال بازیکنان ایرانی به خارج در دهه اخیر، لیگ های امارات و قطر بوده است. وقتی لیگ امارات با تغییر عنوان به نام جعلی خلیج عربی توسط ایرانی ها تحریم شد، پای فوتبالیست های ایرانی به قطر باز شد، تا جایی که پارسال محمد نوری هافبک سابق تیم پرسپولیس، به قیمت پول دریافتی بیشتر به بازی در ضعیف ترین تیم لیگ ستارگان قطر تن در داد. پول چیزی است که قطری ها دارند، اما اروپایی ها آن را بیهوده خرج هر بازیکنی نمی کنند. در واقع علت ارائه درآمد بالا در قطر این است که بازیکنان درجه یک به انتقال دائم یا قرضی به لیگی حاشیه ای چون لیگ ستارگان قطر رغبت نشان دهند.
تاریخ نشان می دهد که رفتن به لیگ های عربی بهتر از نرفتن است. لیگ های عربی نسبت به لیگ برتر ایران از دو مزیت نسبی برخوردارند، که به محض انتقال می توان از یکی شان بهره مند شد: درآمد بالا و انتقال به لیگ های معتبر اروپایی. اکثر بازیکنان ایرانی شاغل در باشگاه های قطری مصداق اولین مزیت هستند. دومین مزیت اما، به بازیکنان باکیفیت تر ایرانی، مثل علی کریمی تعلق پیدا کرد و می کند.
باید اذعان داشت که فوتبال در دنیای امروز، تابع سیستمی «مرکز-پیرامونی» است. هر چه از مرکز دورتر شویم، به پیرامون نزدیک می شویم. کشورهای مرکزی فوتبال، مثل انگلیس، آلمان، ایتالیا، فرانسه و اسپانیا همگی در اروپا به ویژه اروپای غربی قرار دارند. استعدادها، با سازوکارهای مشخص، تدریجا از پیرامون به مرکز منتقل می شوند . در این سیستم هر چه به مرکز نزدیک تر می شویم، فناوری، توسعه یافتگی، تبلیغات و پخش رسانه ای، درآمد، کیفیت بازیکنان و دیگر فاکتورهای پراهمیت فوتبال بیشتر می شوند. با همین منطق، مرکز فوتبال دنیا قاره اروپاست، جایی که عمده گردش مالی فوتبال در آن انجام می شود. طبق همین استدلال، در سیستم «مرکز-پیرامونی» فوتبال، انگلیس از ایتالیا «مرکزی تر» است، ایتالیا از بلژیک و هلند «مرکزی تر» است، بلژیک از نروژ «مرکزی تر» است، نروژ از مجارستان «مرکزی تر» است، مجارستان از لوکزامبورگ «مرکزی تر» است، و به همین ترتیب «مرکزی تر» بودن در سیستم مرکز-پیرامونی، تعیین کننده فاکتورهای فوتبال کشورها، مثل اعتبار لیگ داخلی، نفوذ در سازمان های فوتبالی، تراکم و تعداد حضور بازیکنان کلاس جهانی است. اگرچه پول شیوخ عرب و سرمایه داران شرق آسیا، منطق مرکز-پیرامونی فوتبال را دستکاری کرده اما تا به حال قادر نبوده آن را به هم بزند.
بر طبق این نظریه، حضور بازیکنانی مانند طارمی و رضاییان در ریزه اسپور ترکیه، به رغم درجه دو بودن آن در سوپر لیگ ترکیه حائز اهمیت و مفید است. ترکیه و لیگش، هر چه که باشد، مسلما در سیستم مذکور از لیگ برتر ایران مرکزی تر است؛ چرا که حضور استعدادیاب ها و باشگاه های ثروتمند در آن پررنگ تر است و طارمی و رضاییان به دلیل داشتن رقبای کمتر نسبت به لیگ های معتبر اروپایی، برای نشان دادن قابلیت بازیکنان ایرانی پتانسیل بیشتری دارند. باید به این نکته توجه داشت که کیفیت بازیکنان ایرانی آنقدر بالا نیست، که باشگاه های لیگ برتر اسپانیا یا ایتالیا به راحتی به آنها اعتماد کنند، یا خواسته های بازیکنان ایرانی از جمله درآمد بالا را اجابت کنند. در واقع مهم ترین موضوع، ورود بازیکنان ایرانی به سیستم فوتبال جهان از طریق بازی در کشورهای مرکزی است. اگر این اتفاق با دریافت درآمدی بیشتر در ترکیه، و بازی در مقابل بازیکنان خارجی مطرح لیگ ترکیه بیفتد، جای شکر دارد. تنها کافی است به پرونده علیرضا جهانبخش نگاه کنیم، که به تیمی درجه چندم در فوتبال اروپا یعنی NEC هلند منتقل شد، و توانست تدریجا با تلاش خود جای پایش را در قاره سبز محکم کند.
برای فوتبالیست های دنیا، چه آمریکای جنوبی یا آفریقا و آسیا، سرزمین رویایی فوتبال، قاره اروپاست، جایی که می شود، و باید به آن رسید.