مطلب ارسالی کاربران
یادداشت ویژه: ابرتابویی به نام بهداشت جنسی!
۱- جرقه این سوژه وقتی به سرم زد که تصویر پایکوبی مشترک ستارههای فوتبال جهان به همراه همسر و کودکانشان در پایان مسابقات حذفی یورو از روی چمنهای پاریس به سراسر جهان مخابره میشد . آیا مربیان به آنها اجازه میدهند که همسران خود را به اردوی تیم ملی بیاورند؟ یا حتی چنان آزادشان بگذارند که در طول مسابقات به این مهمی، آنها باهم معانقهای بکنند و اینهمه فشار بازیها از روحشان دور شود ؟ آیا ممکن است در چنین شرایطی هم، سلبریتیهای پا به توپ، بیگدار به آب بزنند و با افت قوای بدنی مواجه شوند؟ حکایت پایبندی اروپاییها به تصمیمات مربیان خود در مسأله پیشِپا افتادهای به نام “قرنطینه جنسی” البته غیرقابل کتمان است . اما میدانید این موضوع چرا همیشه در فوتبال ایران به یک تابو تبدیل شده است؟
راستش را بخواهید در میان خرت و پرتهایم یک روزنامه رستاخیز پیدا کردهام متعلق به دهه پنجاه (۱۹ مرداد ۱۳۵۷) که در گزارشی به پورنوگرافی در فوتبال ایران پرداخته است . میخواهم این را بهانهای کنم برای تابونگاری درباره “بهداشت جنسی” در فوتبال ایران . سوژهای که سالهاست جسارت نزدیک شدن به آن را نداریم و در حد یک سوژه ممنوعه با آن برخورد میکنیم . اجازه بدهید نخست این بریده جریده محترمه را مرور کنیم و بعد وارد بحث بشویم. رستاخیز سال ۵۷ نوشته است : “شنیدههای ما و روزنامهی آیندگان از این قرار است که مربی یکی از تیمهای بزرگ، با عدهای از بازیکنان جوان خود به قصد دیدن فیلم جام جهانی به یکی از مراکز پخش فیلم رفته است اما در آنجا به جای فوتبال و فیلم فوتبال، فیلم های سکسی سانسور نشده دیدهاند . برای آن مربی و تیم بزرگ، جلب حمایت بازیکنان، شاید برای باز کردن یک جبهه دیگر در میان جبهههای متعددی که در فوتبال”باند” نامیده میشود، لازم است که مربی با شاگردش تماشاگر فیلمهای سانسور نشده هیجانی باشد.
این همان موضوع مهمی بود که درگرماگرم سال منتهی به انقلاب که روزنامهها به تظاهرات خونین مردم اشاره میکردند و رویدادهای مهم ورزشی به حاشیه رانده شده بود، در اذهان فوتبالیها بایگانی شد و نتوانست جار و جنجالی همیشگی راه بیندازد.
۲- هر وقت از هر مربی ایرانی یا خارجی درباره سوژهی خانهخرابکنی به نام سکسولوژی فوتبال یا بهتر بگویم که قابل چاپتر باشد”بهداشت جنسی” پرسیدهام، اول خودش سرخ و سفید شده و بعدش دیدهام وقتی در حد پچپچه و نجوا وارد بحث میشود، چقدر حرفهای تر و تازهای دارد . بسیاری از مربیان ایرانی البته، نه مطالعات وسیع و اطلاعات دقیقی در اینباره دارند و نه فرهنگ بسته و شرمرویی ذاتی و شرقیشان این اجازه را به آنها میدهد که در اینباره به بازیکنان خود آگاهی داده و وارد مباحثه شوند. اما هنگامی که در جام جهانی بعدی و یوروکاپی دیگر، رواداری و تساهل مربیان خارجی را دیدهام که در مسابقاتی چنین متمرکز و وقتگیر، جایگاهی هم برای زن و بچه بازیکنانشان قائل شدهاند، باز این سئوال در ذهنم وول خورده است که توجه به روابط خانوادگی و زندگی زناشویی این ستارهها همزمان با برگزاری چنین مسابقات سنگینی تا چه اندازه منشأ علمی دارد؟ آیا مربیان اروپایی اجازه میدهند که آنها همزمان با چنین مسابقاتی که به تنهایی ، رُست آدم را میکشد ، با همسران خود نیز مراوده و معانقه و معاشقه داشته باشند؟ پس ما چه ؟ چرا همیشه مربیان ما از بحث در اینباره لبوَرمیچینند و سگرمههایشان درهم میرود ؟ غیر از ناآگاهی و شرمرویی آنها ، چه فاکتورهایی در تزریق اطلاعات به شاگردان و تنظیم قوانین درون اردویی درباره بهداشت جنسی بازیکنان، موثر است؟
با پرسهای در تاریخ شفاهی و بازگو نشده ورزش ایران، درمییابی که عدم آگاهی از بهداشت جنسی نزد بازیکنان ایرانی، گاه فجایعی به بار آورده که اکنون سخن گفتن از آن بسیار دیر است. اگرنسلهای اول و دوم فوتبال ایران به حدی در اینباره متعصب و ناآگاه و خجالتی و فناتیک بودند که به قول ” آقا بیوک جدیکار”:« از دو هفته پیش از شروع مسابقات مهم آسیایی و ملی میرفتم به خانه مادرزنم و همسر حلالم را در آن روزها برای خود حرام اعلام میکردم!» پس تکلیف نسلهای سوم و چهارم که خود را با اینترنت در میان دریایی از اطلاعات دست اول درباره بهداشت جنسی فوتبالیستهای حرفهای و نیمهحرفهای میدیدند چه بود؟ رازهای سربهمهر ستارههای دهههای شصت و هفتاد و بلایایی که محدودیت وحشتناک ستارههای فوتبال در ارتباطات انسانی یا عاطفیشان با جنس مخالف به سرشان آورد گاه چنان سورئال و تخیلی و دراماتیک به نظر میرسد که قابل باور نیست و بیشتر به فیلمهای جنسی هالیوودی از نوع دهه هفتاد میلادی طعنه میزند . بلایایی که گاه حتی به رسواییهای غریبی نیز منجر شد . حکایت اردوهای خارج از کشور و تابویی به نام “زن” برای برخی از بازیکنان ما که در حد یک کودک چهارساله اروپایی هم در اینباره آگاهی و علم نداشتند و غریزه را مقدم بر هر چیزی میشمردند، معمولا در تاریخ شفاهی فوتبال ما به رمانهای پورنوگرافیک آمریکای لاتینی پهلو میزند . بازیکنانی که با دیدن یک زن موبور و چشم آبی، در همان نگاه اول آدرنالین ترشح میکردند و گاه چنان سنجاقیاش میشدند که رابطه مکتوبشان تا روزگار پیری ادامه مییافت . یا مربیانی که در نقش آژانهای دیکتاتور ژاندارمری برای مهار ستارههای عاصیشان در حین بازیهای متمرکز آسیایی، لحاف و تشک دم لابی هتل پهن میکردند تا اگر بچههایشان هوس شبزندهداری به سرشان زد عین چارلی چاپلین مچشان را بگیرند و با دوتا کشیده و چند موعظه درباره رسالت وطنی و ملی ستارهها و توجه به حیا و ارزش دادن به ناکامی جنسی در قصص ما آرامشان کنند. نگاه نکن امروز بازیکنان برای خود مخفیگاهی یا دژی برای زندگی خصوصیشان دارند و هر غلطی بخواهند میکنند. پدر رایکوف درآمد تا به بازیکناش یاد بدهد که افراط در این کارها منجر به تحلیل قوای بدنی میشود و شما از دقیقه شصت به بعد در زیر بازی سنگین باشگاهی میزایید ! پس یک فقره از کلید خانه بازیکن مجردش در جیب او هم بود که بفهمد چراغ اتاق خوابش چه ساعتی خاموش میشود یا تا صبح سحر، چرا همهجا چراغان است ؟ حتی رایکوف هم بیشتر تحت تأثیر فرهنگ ایرانی و زنگریزی حاکم بر فرهنگ ورزش ما بود تا اینکه به آنها بگوید که پریود مشخص برای ستارههای متاهل در حوزه بهداشت جنسی چه زمانیست. دیگر بقیه مربیان “جهان وطنی” را ولش کنید که اصلا ورود به این حوزه را مربوط به قراداد خود نمیدانستند، پس سر درد نکشیده را طبیعتا دستمال هم نمیبستند.
۳- از مربیان و توپچیهای بسیاری، ویرم گرفت که بپرسم نحوه مواجههتان با موضوع پیچیدهای به نام بهداشت جنسی چیست ؟ که پاسخها معمولا متفاوت بود. توأم با جفتک چارکش و بازیگوشی و خجالتزدگی و جهالت و بنبست فلسفی. یکبار هم از برانکو –آنهم وقتی که مربی تیم ملی ایران بود- یک گفتگوی غیرعادی درباره تابوها و اتوپیاها گرفتم که بخشی از آن نیز مربوط به همین بهداشت بود. یادم هست که وسط گفتگو و به صورت ناگهانی ازش پرسیدم که آیا هرگز با بازیکنان خود در ایران درباره سوژههای ممنوعهای در حد بهداشت جنسی حرف میزنی ؟ اولش جا خورد و کمی سرخ و سفید شد و ابراز تعجب کرد و نگاهش دودو زد و شاید فکر کرد که من قصدم از این پرسش، جمع کردن اطلاعات امنیتی درباره اوست و اینکه روزنامهنویس ایرانی چرا باید اصلا از این بحثها راه بیاندازد و درباره قورمهسبزی و غیبت فلان و بهمان بازیکن نپرسد؟ و بعد از کلی “مِن و مِن” کردن و لبو شدن، خیلی با طمأنینه گفت که “من همیشه با شاگردانم به ویژه در جوامع شرقی و بستهای مثل ایران چارچوبها و پردهها را رعایت میکنم و هرگز در اینباره با کسی بحث نمیکنم ولی اگر خود بچهها دنبال اطلاعات علمی در اینباره باشند جواب متقنی بهشان میدهم”. پرسیدم جواب متقن یعنی چی دقیقا آقای پروفسور؟ گفت که” تا سه روز پیش از مسابقات مهم، حق نزدیکی به همسرانشان را ندارند.”
رویم نشد برای او مثال بزنم که همه بازیکنان هم اهل رواداری و احتیاط و قرنطینه جنسی نیستند و من حتی ستارهای جنجالی در تیم سرخابی میشناسم (متعلق به دهه هفتادیها) که خودش یک بار در نشستی خصوصی اعتراف کرد که” من تا چند ساعت پیش از شروع مسابقه اگر تخلیه نشوم، عضلاتم باز نمیشود و نمیتوانم بازی کنم . اصلا یکجوری بدنم قفل میکند که هرکس نداند فکر میکند چه مرگم هست. تمام تجربیات شخصی خودم حاکی از این است که فقط در صورت چنین گشایشهای جسمی در میدان درخشیدهام. یعنی باید پیش از بازی، تخلیه شوم حتما من. هیچ اینقدر فرحناکام نمیکند.”
هلموت شوئن پدر نظریهپردازان فوتبال آلمان که مربی اسطورههایی چون بکن بائر و گردمولر بود دائم در خاطراتش نقل میکند که”من همیشه احساس دوگانهای نسبت به بازیکنانم در اینمورد داشتهام. در مسابقات متمرکز بینالمللی مثل جام جهانی یا اروپا کاپ که شاگردانم باید ماهها از زن و زندگیشان دور میشدند با پیشنهادهایی مواجه میشدم که آیا بهتر نیست همسران و کودکان بازیکنها را با خود به اردو بیاوریم ؟ یا اگر دور باشند راحتتریم و بازیکنانم در آنصورت فقط به فوتبال فکر میکنند؟ من معمولا تصمیمام بر این نظریه بود که سه چهار روز آخر جام را دستور میدادم که آنها را منقل کنند به هتلی در نزدیکی اردوگاه بازیکنانم و گاه در نشستهای شبانه جمعی یا سرمونیها و شامها اجازه میدادم آنها باهم ملاقات کنند . “
اما آیا بازیکن وظیفهشناس و کاملا حرفهای ژرمن با ستارههای یلخی فوتبال ایران، رفتار یکسانی در حوزه قرنطینه جنسی از خود بروز میدهد؟ پاسخ این سئوال به شدت منفیست .
بازیکن آلمانی هرگز در حین مسابقات به آن مهمی، با همبازیهایش قرار نمیگذارد که نصف شب با کمک خدمتکار هتل، به پشت بام بروند و از آنجا پشتبام به پشتبام بپرند پایین، تا خود را به یک کلوپ شبزندهداری برسانند و بدبخت مربی که دم در ورودی هتل خوابیده است فکر کند که بچههایش خاموشی زده و در رختخواب خود به خواب آرامی فرورفتهاند. این خاطره مربوط به یکی از تیمهای ما در دهه هفتاد است که وقتی پشتبام به پشتبام پایین پریدند، ناگهان در بین راه با ارتفاع عجیبی مواجه شدند و دیگر نه راه پیش داشتند و نه راه پس، آنگاه ما یکی از ستارههای خود را در آستانه یک بازی مهم به خاطر پرشی ناکامانه که منجر به ضربدیدگی و چلاقی پایش شد از دست دادیم. باید حال آن مربی را میدیدیدکه دیشب بازیکن خود را صحیح و سالم به رختخواب فرستاده بود و فردا هنگام صبحانه که ارنج اصلی تیم را مرور میکرد، او را لنگانلنگان دید و از خود پرسید که خدایا در سرزمین من ستارهها حتی در رختخواب خود هم مصدوم میشوند؟!
۴- فوتبال در ایران از ابتدا یک ورزش “کاملا مذّکر” بود و سالها طول کشید تا زنان نیز به پستوهای آن سرک بکشند . هنوز هم با وجود گذشت یک قرن و اندی از پیدایش فوتبال در ایران، این بازی به شدت مردانه است و برخلاف دنیا، نمی توان برای حقوق زنانگی در آن جایگاه بارزی قائل شد. درباره محدودیتها و بهداشت جنسی البته خاطرات بسیاری میتوان نوشت تا این گزارش قصه را نرمتر کند . اما به اینهم باید اندیشید که مدل برخورد آدمها با موضوع بهداشت جنسی، فیزیولوژی جنسی و سایکولوژی جنسی، باهم کاملا متفاوت است. آدمها گاه میتوانند رواداری کنند و یا وسواس شدید داشته باشند. آدمها گرایشها و تواناییها و علائق مختلفی دارند و گاه در مواجهشان با این تابو، از عادتهای انفرادی خاصی برخوردارندکه قابل تعمیم به همه نیست. اگر بخواهم یک مثال رک و راست بزنم، حتما باید به یک کشتیگیر اژدهای ایرانی اشاره کنم به اسم “جبار” که در مسابقات جهانی ترکیه در دهه سی شرکت کرد و خاطراتی از خود به جا گذاشت که پای تمام علوم مربوط به سکسولوژی را سست و بیاعتبار کرد! این طفلک که در عمرش خارج را از نزدیک ندیده بود و به شدت در محیط بستهای رشد کرده بود که زنان را جز آفتاب و مهتاب، کسی حق یک نظر تماشا کردن نیز ندارد، همیشه با تعریف این خاطره به ضدیت با علم روز میپرداخت!
– ” من همه حریفان را یکییکی از دور خارج میکردم . نوبت رسید به مبارزه با ابرقهرمان کشور میزبان. شب قبلش دیدم در اتاقم را زدند و فرستادههایی به اتاقم وارد شدند که از پریان داخل قصهها زیباتر بودند. عروسکهای وحشتناکی که در رؤیا هم نمیشد تجسمشان کرد. آنهم برای من که تا آنزمان حتی با یک موجود مؤنث همکلام نیز نشده بودم. ابتدا فکر کردم خواب میبینم اما بعد دیدم که مرا به اسم صدا میکنند و ندا میدهند که آمدهاند تا صبح مهمانم باشند. با اینکه مربیان تیم ملی گفته بودند که از هرگونه نزدیکی به افراد ناشناس جلوگیری کنیم اما من بدبخت در آن لحظات شیطانی نتوانستم مقاومت کنم . فردایش دیدم حریفم بسیار خوشحال است که نقشهشان گرفته و به لطایف الحیلی بدن مرا برای مبارزه حساس خالی کردهاند. اما من هم بادی نبودم که با این بیدها بلرزم (این دقیقا اصطلاح خودش بود) روی تشک دماری از روزگار حریف ترکیهای درآوردم که چشم همهشان چهارتا شده بود! حالا دیگر برای من نقشه میچینید نامردها ؟ حین کشتی بدنم یکجوری باز شده بود که حاضر بودم پشتبندش یک کشتی دیگر هم بگیرم. عینهو اسبی وحشی که هیچکس جلودارش نباشد.”
راز و رمزهایی در این قصه ممنوعه نهفته است که به دست عالمان و جنسیتشناسان، بازشدنی نیست. یک محرومیت هزاران سالهی لبریز از سوءتفاهمها و عاشقانهگیها و شیطانگراییها در هزارتوی این داستان نهفته است که در این یادداشت قابل تحلیل نیست. پشت پرده فرهنگ پهلوانی ایرانزمین با سند دست اولی به نام “زن گریزی” گره خورده که جزو مرامنامه ازلی یلان ما بود و تا سالهای سال در فرهنگ ورزشهای مدرن نیز رسوب کرد. ما “ابرالگو”یی به نام ساوجی داشتیم که برای فرار از معشوق زمینی، موی سر و جنگل مژگان و ابروی خود تراشید که زشتتر شود و عشقش از او بگریزد. حالا او جایش را به قهرمانان زنبارهای داده بود که در چرخه این تضاد، قربانی میشدند و مردم از نفرینشان خسته نمیشدند . حالا برای یک قهرمان مدرن، تنها این سئوال مطرح است که تعداد شرکای جنسیات و صفرهای شماره حسابت را باز شمار تا بگویم چقدر به آرمانهای ما نزدیک شدهای.
ابراهیم افشار