مطلب ارسالی کاربران
طارمی و رضاییان و هوادار نابینای پرسپولیس
این یادداشت رسول بهروشه خودم که از یادداشتاش خیلی خوشم میاد این یکیم حال خودمو عوض کرد.
حالا که دیگه بازیکنا مثل قبل تعصب به تیم ندارند فقط دلمون به هوادارا خوشه که این تیمو سرپا نگه داشتن :)
نامه ای برای برادرم حافظ
«حالا دیگر کم کم آب ها از آسیاب می افتد و موج خشم و کینه فرو می نشیند.چند روزی از جدایی طارمی و رضاییان می گذرد.هواداران آرام یا تند،اعتراض هایشان را کرده اند و اوضاع به تدریج عادی می شود.
از میان تصاویر گذشته شاید فقط یکی از آنها آتش به جان مخاطب می اندازد.نه شادی های پس از گل رامین و مهدی،نه کری خوانی های انگشتی شان و نه ژست تعصب و غیرتشان؛ امروز بیش از هر عکس دیگری قاب حضور جوان سیستانی در کنار این دو فوتبالیست است که حال آدم را می گیرد.
سال هاست که خیلی از مسابقات و تمرین های پرسپولیس یک میهمان ویژه دارد. «حافظ» نام هوادار نابینای پرسپولیس است که ماهی چند بار با لباس محلی خودش را به اردوگاه سرخپوشان می رساند و در تمرین و مسابقه از تیمش حمایت می کند. او شاید هرگز رنگ تیم محبوبش را ندیده باشد، اما عشق را از عمق جانش بوکشیده و دست از دامان آن نمی کشد. تصویر گریه های حافظ پس از باخت پرسپولیس به نفت تهران در مقطع پایانی همین فصل گذشته، شاید یکی از غمبارترین تصاویر این سال های فوتبال ایران بوده باشد.
احتمالا در طول این مدت خیلی ها با دیدن عشق و علاقه ی حافظ به فوتبال، برایش غصه خورده اند که نمی تواند سیمای تیم محبوبش را ببیند و ناچار است به شنیده ها اکتفا کند. حق هم همین است. با همه ی این ها گاهی برد با اوست که نمی بیند و کم تر اذیت میشود. این روزها آنانی که دو چشم شهلا و بینا دارند و حوادث روز را به دقت رصد می کنند، در هضم آنچه می بینند درمانده اند.
استاد طارمی در نهایت نخوت و تبختر برای تمدید قرار داد راهی باشگاه پرسپولیس می شود و حتی افتخار نمی دهد به هوادارانش در مقابل درها ورودی، گوشه چشمی بیندازد. اصل شعبده بازی اما برای بعد است؛ جایی که او توافقش را نهایی می کند و بعد با همان گام های سرشار از غرور از ساختمان باشگاه دور می شود تا امضای اصلی را فرسنگ ها دورتر، پای قرارداد تیم گمنام ترکیه ای بیندازد.
برادر حافظ، دیدنی های این روزگار مشتی از همین قاب ها هستند. کاش پروردگار دو عالم هرچه زودتر چراغ چشمانت را روشن کند تا تو هم ببینی و بهتر بفهمی ندیدن خیلی از این قاب ها، چندان زیان بزرگی نبوده است. راستی سر خودت سلامت رفیق،این ها می آیند و می روند، ماندگار تویی و قلبی که به رنگ لباست سفیدِ سفید است...»