طرفداری- کوبی براینت میخواهد برایمان دربارهٔ زندگی پس از مرگ صحبت کند. پشتش تیر میکشد شانههایش زیر فشار خم شده نفسش به شماره افتاده و به زحمت روی پا ایستاده.اینها همه اتفاقاتیست که پس از آخرین بازی او و ۵۰ پرتاب موفق به درون سبد برایش رخ داده است.نه او نمیمیرد. کوبی میخواهد باز نشسته شود.
چطور بود؟
این را در حالیکه میخندد به هم تیمیهایش می گوید. او خیلی صبور و آرام در آخرین تور خداحافظی فصل از خستگی اش پس از ۲۰ سال بازی درخشان در سطح اول ان بی ا ی می گوید. نه فقط به انگلیسی بلکه به ایتالیایی و اسپانیایی هم جملاتش را تکرار میکند. برایمان می گوید که چه حسی است حس خداحافظی. اما صبر کنید واقعا فکر میکنید مامبای سیاه به همین راحتی از صحنه محو می شود؟ نه او نقشه این پرده آخر را سالهاست که در سر دارد.
۱.مامبا اوت:
تی شرتهایی با این عنوان دقیقا پس از خداحافظی کوبی براینت روی وبسایت او هم زمان با صحبتهایش در استپلز سنتر به فروش گذاشته شد. او همه چیز را قبلا تدارک دیده بود. کوبی به مدت ۲۰ سال به مانند یک افسانه زندگی کرده ولی میدانست یک روز باید برود. از چند سال قبل آماده بود تا داستانش را بنویسد. حتی با جی کی رولینگ و جی جی آبرام هم در این باره صحبت کرده بود اما پروژه او خیلی فراتر از این حرفهاست. او بالاخره موضوع را لو می دهد:
دنیای خیالی شگفت انگیزی خلق کردهام البته با کمک گروهی از نویسندگان.مقدار زیادی از موضوعات و داستانها ایده خودم هستند اما نویسندگانی فوقالعاده خلاق به تصورات من جان میبخشند.
قسمت جالب ماجرا این است که خود کوبی وارد این دنیای خیال انگیز می شود.او ادامه می دهد:فکر میکنم قبلا والت دیزنی یه همچین چیزی را ساخته!
خیلی عجیب است که کوبی را با چیز دیگری غیر از بسکتبال تصور کنیم. او برای ماهها در تلاش بود اطرافیانش را متقاعد کند که با بازنشستگی مشکلی ندارد. حالا خیالش راحت است که می تواند در آرامش کامل اوقاتش را در دنیای جدیدش سپری کند.
۲.تور خداحافظی:
ساعت نزدیک ۳ نصفه شب است و کوبی بی خوابی به سرش زده، افکار روزهای آینده دائم خوابش را آشفته می کنند. تنها ۶ هفته به تور خداحافظی مانده. کوبی برای آخرین بازی مقابل گریزلیز عازم ممفیس است. تمام بازیهای آخر مشابه اند. لیکرز دخلشان را میآورد و کوبی لبخند زنان دستانش را برای جمعیت تکان می دهد برای آخرین بار، این چیزیست که تماشاگران بابت آن پول پرداختهاند. تماشای پاپ، نه خود بازی. سه فصل پشت سر هم با مصدومیت شدید سرو کله زده یک پارگی زردپی آشیل در آوریل ۲۰۱۳، شکستگی کشکک زانو دسامبر ۲۰۱۳ و پارگی عضله سرشانه ژانویه ۲۰۱۵ او را بیشتر شبیه مجسمه مومیایی موزه مادام تسو که بازدید کنندگان با آن عکس سلفی می گیرند کرده تا مامبای سیاه. یک روز گرم تابستان ۶ یا ۷ سال پیش هم تیمی قدیمی و دستیار مربی برایان شاو کوبی را به ماهیگیری دعوت کرد.کوبی سر قرار نرفت شاو بعدا عکس کوسه ماهی بزرگی را که گرفته بود برای کوبی فوروارد کرد.کوبی پرسید که آیا آن را کشتی؟ شاو در پاسخ نوشت:
فقط گرفتم بعد آزادش کردم.
کوبی جواب داد:
نباید می گذاشتی بره
به نظر کوبی ماهی که به دام بیفتد لیاقت زنده ماندن را ندارد. او برای جاودانگی در بسکتبال همه چیزش را تاخت زده بود. دوستان، خانواده، هویت، بدن و در نهایت انسانیتش را. با دست خالی از صفر به صد رسیده بود. پس از پارگی قوزک پایش در چشم گری ویتی نگاه کرد و گفت:
مشکلی نیست میتوانم بازی کنم.
هنگامی که عضله سرشانه اش آسیب دید، شروع کرد با دست چپ پرتاب کردن وقتی کسی پرسید که چرا این کار را میکنی؟ جواب داد:
چون خدا به ما دو دست داده.
سه فصل قبل کوبی با کشکک خرد شده تمام کوارتر چهارم مقابل ممفیس بازی کرد حتی با پرتاب ۳ امتیازی اش لیکرز برنده شد. هنگامی که هواپیمای اختصاصی تیم برای آخرین بازی در فرودگاه ممفیس به زمین نشست، برایش پیامک زدم:
به نظرت چقدر از آن بازی گذشته؟
فورا جواب آمد:
باورم نمیشه انگار همین دیروز بود.
تور خداحافظی کوبی براینت
۳.تئاتر خاموش:
بعد از ظهر روز بعد کوبی با چشمان پف کرده وارد رستوران شد.یک ساعتی بود که باران گرفته بود. باران سبک نه آن گونه که هواشناسی پیش بینی کرده بود. گرمکن خاکستری تیره اش کافی به نظر میرسید حتی به خودش زحمت برداشتن چتر را هم نداده بود.به همراه دو بادیگارد قوی هیکل از در جلو وارد مجستیک گریل شد. یک رستوران کلاسیک در دل شهر ممفیس واقع در یک آمفی تئاتر قدیمی که هنوز فیلمهای صامت نشان می داد. رستوران در این موقع روز خالی بود. کوبی با اشاره دست محافظان را دور کرد تا در دید نباشند. مجموعه گروه مستند سازی که فصل نهایی زندگی او را فیلمبرداری می کنند به هتل برگشته اند. این سومین فصل متوالی است که گروه فیلم برداری مستند زندگی کوبی براینت همه جا او را دنبال می کنند. در ابتدا مستند زندگی اش برای برنامه شو تایم به نام "کوبی براینت الهه الهام بخش" درفوریه ۲۰۱۵ روی آنتن رفت. اما امسال کوبی از جیب خود هزینه ساخت فصل نهایی اش را پرداخت کرده است. تیم لیکرز و ان بی ای به گروه فیلم برداری اختیار تام داده اند. هرکجا کوبی هست گروه هم می تواند به دنبالش برود. رختکن،هواپیمای شخصی و حتی زیر دوش. مثل کاری که رون آرتست بعد از باخت فینال ان بی ای ۲۰۰۸ در برابر بوستون سلتیک انجام داد.آنها حتی صحبتهای حریف در نیمه زمین خودی وحرفهای خبرنگاران پس از کنفرانس خبری را پوشش می دهند. هیچ چیز ممنوع نیست. بوم، صدا تقریبا همه جا هست.
یک جوک بی مزه اینجا استفاده می شود که چه کسی غیر از خود کوبی می تواند پایان داستان را پیش بینی کند. اما او تاکید میکند که این جریان ابدا باعث خودشیفتگی اش نشده است.
من خوشحال می شوم چیزی به زندگی بقیه اضافه کنم. اگر ما به پیشرفت دنیا کمک نکنیم پس به چه دردی میخوریم.
یک مثل قدیمی می گوید تمام مردان مرده روزی میخواستند چیز ارزشمندی از خود به جا بگذارند. کوبی در تور خداحافظی همه را نصیحت میکند. موقع امضای کفش و کلاه پیغامهای پند آموز مینویسد. پس از بازی بازیکنان را به رختکن می برد و در حالی که پاهایش را در تشت یخ فرو برده به آنها آموزه های زندگی می دهد. ماه گذشته پس از بازی فینال با فینیکس بیشتر از یک ساعت برای طرفدارانش وقت گذاشت. عدهای از بازیکنان بیسبال که در شهر بودند برای دیدن او آمدند سپس بازیکنان آریزونا کاردینالز به ملاقاتش رفتند. در مجموع کوبی با بیش از هشتاد نفر ملاقات کرد.بازیکنان بزرگی مثل مایک تروت و لاری فیتزجرالد مانند کودکان کوچک در صف ایستاده بودند تا با کوبی صحبت کنند. میخواستند بدانند او چطور به مامبای سیاه تبدیل شده است. او به همه آنها یک چیز را توصیه می کرد:
اسطوره باشید. کشمکش و جنجال در تیم باعث بهم خوردن تمرکزتان می شود.
کوبی می گوید:
بعضی ها مادیات را تا توی گور هم ول نمی کنند. مانند ارباب حلقهها دنیا پر از اشمیگل هایی است که آن حلقه لعنتی را بیخیال نمی شوند.
از او میپرسم توجهات به او امسال کمتر نشده است؟ در پاسخ می گوید :
توجه به چی توجه به کی؟ جلب توجه دیگران چه کاری برایم میکند؟
جواب می دهم:
هر کسی نیاز به توجه دارد و دوست دارد در نظر دیگران مهم جلوه کند. این ضعف نیست بخشی از خصلت انسان است. اگر من کاری انجام دهم که در خور تمجید است و کسی اهمیت ندهد عصبانی می شوم.
کوبی جواب می دهد:
تفاوت است میان دوست داشتن و احتیاج داشتن، آیا تو محتاج توجهی؟
آقای شماره 8 یک تنه در یک بازی 81 امتیاز می گیرد
۴.زبان مشترک:
این داستانیست که بارها و بارها گفته شده است، بیش از هزاران بار. کوبی پسر سیاهی که در ایتالیا بزرگ شد و سپس به فیلادلفیا نقل مکان کرد. پسر گوشه گیری که تلاش می کرد عضو انجمنی شود، دوستانی بیابد و خوشحال باشد. داستان واضحی است خیلی صاف و ساده.
تمام مدت این خشم را درونم داشتم اما اجازه ندادم سرریز شود.
این را در مستند خودش می گوید.
میخواستم تا این غلیان را کنترل کنم پس آن را به سمت مفید هدایت کردم به سمتی که دوست داشتم به سمت بسکتبال. وقتی این را فهمیدم همه چیزم دگرگون شد. مهم نبود چه چیزی از بازی می فهمم دوست داشتم خودم را در آن غرق کنم.
کوبی حالا دوستان زیادی دارد اما بسکتبال را به همه آنها ترجیح می دهد. در ژانویه شرکت تجاری کوبی این جمله را به عنوان علامت تجاری اش برگزید:“گاهی با دوستان ،تا آبد با خودت.“ او مدت طولانی روی این جمله کار کرد. حرفه اش زندگیاش بود، افسانه اش بود و نباید به خاطر کسی آن را از دست می داد.
اگر کسی به کارش معتاد نباشد ما هیچ زبان مشترکی باهم نداریم.
دوستانش را بیشتر خویشاوندانش تشکیل می دهند. پاییز گذشته هنگامی که عکس رواندا روسی را روی جلد مجله میبردم، از من خواست مطلبی برای دلگرمیش بعد از آن شکست بنویسم.آنها دو یا سه بار یکدیگر را دیده بودند و خیلی خوب همدیگر را نمی شناختند. پیغام کوبی این بود: "سرت را بالا بگیر."
به سادگی نمیتوان از حرفهای کوبی گذشت او می گوید:
من سالها در دانشگاه تبلیغات خوانده ام. ۹۰ درصد آگهیهای تبلیغاتیم را خودم نوشته ام.
هنگامی که نمیتواند زندگی واقعی را در قاب ۹۰ ثانیه ای نشان دهد بی خیالش می شود، چون به تفکر دوگانه اعتقادی ندارد. برای مثال کوبی نزدیک ۳ سال است با والدینش حرف نزده است. حدوداً از سال ۲۰۱۳ که آنها وسایل مدرسه اش را حراج کردند.
رابطه ما افتضاح است. به آنها گفتم یک خانه خیلی زیبا برایتان میخرم و شما به جای تشکر آت و آشغال های مرا حراج کردید؟
والدین او حکمی را منتشر کردند که دادگاه اجازه فروش ۶ قطعه از وسایلش به مبلغ ۵۰۰،۰۰۰ دلار را می داد.
ما از کار خود پشیمانیم. ما از هرگونه سوتفاهم که باعث تکدّر خاطر پسرمان شده عذر خواهی میکنیم و از حمایتهای مالی که او در این سالها از ما کرده سپاسگزاریم.
بیانیه ای که بعدا توسط جوو پاملا براینت منتشر شد. کوبی می گوید خیلی خوشحال است که خواهرانش شریا و شایا از ارتباطات خویشاوندی خود برای مقاصد مادی استفاده نمی کنند.
آنها خیلی باهوش و تحصیل کرده هستند و من به هردویشان افتخار میکنم. کار و زندگی شان را دارند و می توانند از عهده خرجشان برآیند و روی پای خودشان بایستند به جای اینکه خودشان را به من بچسبانند.
در حالی که کوبی رشد می کرد پدرش او را همهجا به همراه خود میبرد. جو که نزد دوستان به ژله براینت معروف بود با قد ۲۰۵ سانتیمتری اش فورواردی تا حدودی با قابلیت دفاعی بود. چیزی که امروزه خیلی معمول است اما در کنفرانس شرق ان بی ای سال ۱۹۷۰ او به عنوان دفاع تخصصی شناخته می شد. به گفته جو اگر او در سیستم بهتر با قابلیتهای حرکتی بیشتری بود میتوانست مثل مجیک جانسون بدرخشد. اما کوبی اینطور عقیده ندارد:
وقتی این حرفها را میشنوم واقعا متوجه نمی شوم! چطور نوع سیستم می تواند موفقیت یک نفر را تعیین کند؟ همیشه راهی برای هدایت چیزها به سمتی که می خواهید وجود دارد.
کوبی در چند سال اول دوران بازیش در ان بی ای به والدینش برای تصمیمگیری ها و قراردادها اختیار تام داده بود. جو به خاطر درآمد مالی فراوان مایل بود پسرش در لوس آنجلس بازی کند و پس از چندی به آنجا نقل مکان کردند. بیرن اسکات به یاد می اورد که پس از سفرها،پم همیشه در فرودگاه منتظر پسرش بود تا او را به خانه برساند. اما جدایی اجتناب ناپذیر بود. پس از اتفاقی که در دادگاه افتاد کوبی به کلی از پدرش ناامید شد و به هیچ عنوان دوست نداشت دوباره برگردد.
آن ۴ پرتاب بیثمر در بازی پلی آف ۱۹۹۱ در برابر یوتا جاز یادتان هست؟ درست بعد از اینکه لیکرز به لوس آنجلس برگشت کوبی به سالن ورزشی دبیرستان نزدیک خانه شان در پاسیفیک پلیسید رفت و شروع به پرتاب به سمت سبد کرد. نه تنها آن شب بلکه روز بعد هم این کار را ادامه داد. او خودش را بابت از دست دادن توپها تنبیه نمی کرد بلکه مهارتش را تقویت می کرد. آن توپها را از دست داد نه به خاطر اینکه ترسیده بود، بلکه به خاطر اینکه قدرت کافی نداشت. دل هریس مربی آن فصل لیکرز می گوید:
روبروی من میایستاد در چشمم نگاه می کرد و می گفت فکر می کنی کی هستی که این طور با من حرف می زنی؟
از بابت اعتماد به نفس هیچ وقت مشکلی برای او وجود نداشت. تابستان آن سال اسپایک لی نقش خسوس اشتل ورد در فیلم ”او بازی را در آورد" را به کوبی پیشنهاد کرد. نقش عالی بود. یک پسر دبیرستانی میبایست بین رفتن به دانشگاه و ورزشکار حرفهای شدن یکی را انتخاب می کرد. کوبی تصمیم گرفت که در آن نقش بازی نکند. در عوض تمام تابستان را در باشگاه گذراند. در تابستان سال ۲۰۰۰ یک آهنگ رپ بی کیفیت با همکاری تایرا بنکس ضبط کرد که هنوز هم برایش یاد آوری آن خنده دار است. خیلی کم در مورد آن حرف می زند. در مستند زندگیاش می گوید تنها فایده آن آهنگ آشنا شدن با همسرم در سر صحنه ضبط آن موزیک ویدیو بود.
رفیق دبیرستانش کوین سانچز می گوید:
خیلی تعجب کردم وقتی آهنگ کوبی را دیدم. واقعا هیچ چیزش شبیه کوبی نبود.
سانچز یکی از بهترین رپرهای فیلادلفیا در دهه ۹۰ بود. معمولا برای ناهار با کوبی سر میز در مورد قافیه شعرهایش صحبت می کرد. سانچز ادامه می دهد:
بهترین رپر آنجا بودم توی کوچه و خیابان هر رپری می دیدم میایستادم و کلکل میکردم و اکثرا هم برنده بودم. در تمام این کل کل ها کوبی همیشه همراه من بود تا شاهد نابودی حریفم باشد.
پس از دبیرستان آنها یک گروه به نام چیزا تشکیل دادند و یک موزیک ویدیو برای کمپانی سونی درست کردند. تقریبا هرروز پشت تلفن باهم حرف میزدند. سانچز به یاد می آورد :
در مورد هر چیز ساعتها وراجی می کردیم؛ یادم می آید زمانی که او توانست پرتاب مایکل جردن را بلاک کند از خوشحالی دیوانه شده بود و می گفت میخواهد آن را بازهم تکرار کند.
سانچز و گروهش راهی به دل مردم لوس آنجلس باز نکردند اما در عوض او به خاطر سرقت مسلحانه دستگیر شد و ۵ سال را در زندان گذراند.سانچز می گوید:
از کوبی سپاسگزار است که برای شهادت به نفع او در دادگاه حاضر شد با اینکه میدانست این قضیه می تواند شهرتش را لکه دار کند. ان بی ای و اسپانسرهایش به سرعت رشد می کردند و بالطبع بازیکن ها هم قسمتی از ماجرا بودند.
در سال ۲۰۰۵، لیگ پوشیدن لباسهای مرتبط با فرهنگ هیپ هاپ را ممنوع کرد و این برای ستاره جوان لیگ خبر خوبی نبود. آنها با همدستی مایکل جردن به عنوان بازیکن با وقار فرهنگ رپ را زیر سوال بردند و این برای کسی که در دادگاه متهم سرقت مسلحانه شهادت داده بود، مشکلات جدی ایجاد می کرد. چند سال قبل وقتی سالن ورزش دبیرستان کوبی به نام او نامگذاری می شد سانچز بیرون محوطه ایستاده بود زیرا پولی برای تهیه بلیط نداشت. زمانی که کوبی از سالن بیرون آمد او را صدا کرد:
چطوری سند؟
سانچز می گوید:
برای لحظاتی با او صحبت کردم، بادیگاردهایش و جماعت طرفدارانش پشت سرش بیرون آمدند. ناراحت نشدم میدانستم چقدر سرش شلوغ است. یکی از دوستان قدیمی او را برای ۲۰ دقیقه در ساعت ۴ صبح ملاقات کرد. این تنها زمان خالی او بود.فکر میکنم بسکتبال تمام زندگی او را در بر گرفته بعید می دانم بتواند با کسی ارتباط نزدیک برقرار کند وقتی این قدر در گیر بسکتبال است.
هرچه بیشتر به بسکتبال متعهد می شد خود را قویتر احساس می کرد. لیکرز ۳ فصل متوالی از ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۳ را برنده شد. کوبی و شکیل اونیل دوستان نزدیکی شدند و زوج اونیل، براینت به مخربترین زوج تاریخ ان بیای بدل شد. جام های قهرمانی پایانی نداشت فقط در صورتی که تا پایان باهم میماندند.
24 امتیاز کوبی به تنهایی برای قهرمانی لیکرز کافی است
5.سقوط به قعر اقیانوس:
و آن گاه کلرادو از راه رسید، سوژه مانند بمب صدا کرد. به طوری که اکنون اولین چیزی که از نام کوبی براینت به ذهن مردم کوچه و خیابان متبادر می شود رسوایی جنسی او با خدمتکار هتلی در ادوارد کلرادو در سال ۲۰۰۳ است. براینت دستگیر شد پرونده به علت حاضر نشدن شاکی در جایگاه مختومه شد و او بی گناه شناخته شد. اما کلرادو هنوز در ذهن کوبی مترادف واژه وحشت است. دنیا از او فاصله گرفت. همه اسپانسرها به جز یکی قراردادشان را فسخ کردند. فاصله هم تیمی ها با او وقتی بیشتر شد که فهمیدند به پلیس در مورد رابطه خارج از ازدواج شکیل اونیل با جزئیات سخن گفته است. کوبی به بسکتبال ادامه داد. لیکرز هزینه پروازهای رفت و برگشت او به کلرادو برای مراحل قانونی پرونده اش را متقبل شد. یک روز را در دادگاه سپری کرد سپس به لوس آنجلس پرواز کرد و با یک وانت باری خودش را به تمرین قبل از بازی رساند. ۲۴ امتیازی که آن شب برای تیم کسب کرد برای بردن جام قهرمانی توسط لیکرز کافی بود.
گارسون مجستیک گریل یک قهوه دیگر برایش می آورد و این فرصت خوبیست تا بحث را عوض کند. فنجان قهوه را بر میدارد و درباره ونسا آغاز به سخن میکند. کوبی سابقاً از او عذر خواهی کرده بود، گریه کرده بود، هزاران بار التماسش کرده بود تا ترکش نکند اما هیچ کدام از اینها با رنجی که از تمسخر همسر و مادر یک بچه ۶ ماهه به ونسا می رسید قابل مقایسه نبود. کوبی دل او را شکسته بود.
آنها یک روز قبل از بازی با اورلاندو مجیک در ماه مارس دعوای بدی کردند. کوبی به خاطر می آورد:
تمام لباسهای من را به خیابان ریخت. به استادیوم رفتم اما اصلا حس و حال بازی نداشتم فقط میخواستم از آنجا بیرون بروم.
مجیکها آن سال آن قدرها خوب نبودند اما بین مک گریدی و کوبی براینت کری زیادی وجود داشت و هرگاه این دو مقابل هم بازی می کردند مردم روی اینکه کدام بهتر است، شرط می بستند. هر زمان دیگری کوبی برتری خودش را دیکته می کرد اما دعوای آن شب حسی برایش باقی نگذاشته بود. تا پایان کوارتر دوم کوبی ۱ پرتاب و مک گریدی ۲۱ پرتاب در سبد. او حالا در قعر اقیانوس بود.
به خاطر میآورم در رختکن نشست بودم و حوله ای روی سرم بود به خودم گفتم می دانی چیست؟ تو داری همه چیزت را به خاطر یک اشتباه احمقانه از دست می دهی.
کمی چشمانش را می مالد و می گوید:
من ممکن است خانواده، آزادی یا لذت زندگیم را از دست بدهم اما اگر بسکتبال را از من بگیرید نابود می شوم. این لعنتی تمام وجود من است.
بقیه ماجرا را کوبی این طور بازگو می کند:
روی آن نیمکت چوبی رختکن با خودم گفتم بیخیال شاید نتوانم بقیه چیزها را کنترل کنم اما این یکی را هیچ جوره نمی گذارم از دستم در برود.
در کوارتر چهارم ۲۴ پرتاب داخل سبد کوبی ،مک گریدی و اورلاندو مجیک را میخکوب کرد.لیکرز آن بازی را برد.
بعد از بازی به خانه برگشتم و تمام اسباب اثاثیهام را جمع کردم، سوار موتورم شدم و به متل رفتم.
او می گوید حادثه آن شب شخصیتش را به کلی تغییر داد. کوبی در مستند زندگیش شرح می دهد که چگونه پس از آن به دو آدم متفاوت تبدیل شد. اولی انسانی که با مشکلات زندگیش در جدال و کشمکش بود و دیگری مامبای سیاه، ماری که از کف اقیانوس ترسها و ناکامیها تونلی به پیروزی در بازیها حفر می کرد. جدا از بسکتبال ونسا و دخترش (آن زمان تنها یک دختر داشت) تنها چیزهایی بودند که برایش باقی مانده بود.
دوست دارم دوباره ارتباطم را مانند قبل کنم من برای خوشحالی خانواده ام تا آخر میجنگم.
فیل جکسون در کتاب“ آخرین فصل“ از بازی او مقابل اورلاندو مینویسد:
اولین بازی در خانه بعد از سفر طولانی همیشه سخت است. با بازیکنانی که اغلب در زندگی شخصی و حرفهای خود به دنبال تعادلند. آنها زمانی در زمین می درخشند که بدانند در بازگشت زن و فرزندشان بی صبرانه منتظرشان هستند.
یک بار دیگر جمله آخر را بخوانید. حالا به این فکر کنید که خانواده کوبی چه می کردند. همسرش نه تنها منتظر بازگشت او نبود بلکه قبل از بازی او را با لگد از خانه بیرون کرده بود و تمام وسایلش را به خیابان ریخته بود. مک گریدی از زمانی که هردو تازه لیگ را شروع کرده بودند با کوبی رفیق شده بود. حتی مدتی را در خانه پدر و مادر کوبی گذرانده بود. آیا آن شب او چیز غیر عادی در کوبی مشاهده نکرد؟ مک گریدی به یاد میآورد:
نیمه اول او اصلا آن کوبی همیشگی نبود.
وقتی به مک گریدی جریان را توضیح می دهم، از جا میپرد و می گوید:
ای داد پس جریان این بود.بگذار چیزی به تو بگویم. این موجود بسیار کله شق است. آن شب وقتی به رختکن رفت و بیرون آمد، احساس کردم چیزی تغییر کرده است. این آدم دیوانهٔ بسکتبال است. اصلا او چیز عجیبی است.
کوبی در قعر چاه و اشکهایی که سرازیر می شود