♦️محقق طوسي در يكي از كتابهايش مي گويد ؛
مراتب شناخت خدا ، مانند مراتب شناخت آتش است ،
پايين ترين مرتبه ي علم در باره ي آتش اين است كه كسي بشنود كه در دنيا چيزي هست كه با هر شيئي كه ملاقات كند آن را از بين مي برد ، و بر اشياي اطرافش اثر مي گذارد و هرچهزاز آن گرفته شود كم نمي گردد و اين چيز نامش آتش است نظير اين مرتبه در معرفت خدا ، شناخت كساني است كه دين را با تقليد و بدون دليل و برهان پذيرفته اند ،
دومين مرتبه شناخت آنش ، اين است كه دود آنش به آن شخص برسد و بفهمد كه بايد چيزي باشد كه دود از آن بر خاسته است ؛ مانند اين مرتبه در معرفت خدا ، شماخت اهل نظر و استدلال است ؛ كه با دلايل و براهين قاطع به وجود صانع متعال حكم كرده اند ،
سومين مرتبه اين است كه نزديك آتش باشد و حرارت و گرمي آن را لمس كند و با نور آن اشياء را ببيند و از آن بهره ببرد ، نظير اين مرتبه در معرفت خدا ، معرفت مؤمنان خالص است كه قلوب آنها به خدا اطمينان پيدا كرده است ويقين دارند كه خدا نور آسمانها و زمين است .
آخرين مرتبه اين است كه شخص با آتش بسوزد و خاكستر شود ؛ نظير اين مرتبه در اهل شهود و فناء في الله است ؛ و آن درجه علياء و مرتبه قصواست ؛ كه خدا رسيدن به آن را روزي ما گرداند .
شناخت هر یک از موجودات نظام هستی می تواند انسان را به حقائق لایتناهی نظام عالم سوق دهد،زیرا فقط اوست که تمام حقائق اشیا را تشکیل می دهد.اما در این بین،آن راهی که زودتر و مستقیم تر انسان را به مقصود می رساند،معرفت انسان به نفس ناطقه ی خویش است.
راه های دیگر گرچه حق اند، اما پر پیچ و خم و طولانی اند و انسان را دیرتر به مقصود می رسانند؛ ولذا فرموده اند: " معرفت نفس،صراط مستقیم خداشناسی است"
هرکس به مطالعه ی کتاب خویش بپردازد حکیم و فرزانه است و آن که خودش را نبیند و به فکر خودش نباشد و خودسازی نکند به افسانه رفته است و عمر خویش را تلف کرده و حیوانی بیش نیست.
در نظام هستي كوچكترين خلافي راه ندارد .يك نقطه اي بي علت گذاشته نشده است و حيف است كه ما اين دفتر الهي را با افكار واقوال ونيات پليد پركنيم.ومهمترين كتاب الهي انسان است . خلاف فكر كردن ، خلاف نوشتن، خلاف خواندن حتي در خواب انسان اثر ميگذارد .
مهمترين كاري كه ماداريم اين است كه خودمان را درست بسازيم و ما با تمام شئون داريم خودمان را مي سازيم .چه خودآگاه و چه ناخوداگاه.
" علم و عمل انسان سازند ً
ارسطو گويد: چون علم می آموزيم پيشتر می رويم ،
اين پيش تر رفتن اعتلاء و تقرب انسان درجه درجه و جسته جسته به سوى مبدا عالم است كه در مطلق كمال ، كمال مطلق است و علم ، غذا و سازنده و پروراننده مغتذى است و در واقع تغذى حب دوام ظهور احكام ظاهر و احكام آن است چه اينكه غذا با همه اختلاف انواع و ضروب آن مظهر صفت بقاء و از سدنه اسم قويم و با مغتذى مسانخ است .
چون حب بقاء در مكمن ذوات اشياء كامن است لذا غذا از سدنه اسم باقی است زيرا اگر حب بقاء نمی بود كه هيچ موجودى به دنبال غذا نمی رفت ، لذا انسان با علم و عمل كه غذاى نفس اند بقاى ابدى خويش را طلب مى كند.
انسان ، چيزى جز علم و عمل خويش نيست . اين علم و عمل ، با نفس به نحو وجودى متحدند؛ بلكه امر از اتحاد بسی شامخ تر است .
و می توان گفت : از آن حيث كه وجودا با نفس متحد می باشند، جايی فوق مقوله دارند.
علم ، مشخص روح انسانی و عمل ، مشخص بدن اخروى آن است ، و اين سرى است مكنون - و هو الفتاح العليم