طرفداری - مهدی جوانی دوازدهمین مهمان از سری دوم صندلی داغ طرفداری در بهار، در عید و روز دوازدهم سال 1395 خواهد بود. تنها یک بار دیدمش و دروغ چرا، ارتباط خاصی به آن صورت نداشته ایم. برای نوشتن در موردش به سراغ مهیار میرزاپور رفتم. مهیار عینکش را جابجا کرد، گلویش را صاف کرد و همانطور که همیشه، سیاستمدارانه و بدجنسانه در مورد دوست قدیمی نوشت و از حق نگذریم، زیاد تعریف کرد. برای مثال گفت که مهدی جوانی بین اعضای پر شر و شور طرفداری، آرام ترین است. برای ترجمه آمد و بعد نشان داد که توانایی های مدریتی دارد. من برای گرفتن مدرک رفته بودم و کارم ترجمه بود، ولی مهدی یک معلم با دانش و صبور بود و اطلاعات زیادی در مورد مهارت های مختلف زبان انگلیسی داشت. به عنوان مثال نوشتارهای او به زبان انگلیسی انقدر حرفه ای و روان هستند که نمی توان تشخیص داد یک ایرانی نویسنده این جملات بوده است. بزرگ ترین نکته مثبت مهدی خلاقیت او و ایجاد بخش های جدید در سایت و نظارت بر حسن انجام کارهاست و چون ژرمن است و ایده آل گرا، وقتی افراد به خوبی کار را پیش نمی برند یا بدقولی می کنند به شدت عصبی می شود! یادم هست که آرمین جنت خواه او را مغز متفکر طرفداری خوانده بود. انگار که ضربه ای به سرش خورده و حافظه اش را از دست داده باشد. این را مهیار می گفت. مهدی از طرفداران قدیمی فوتبال بود که بعد از فوتبال فاصله گرفته بود و کمتر تحولاتش را پیگیری می کرد. اما با طرفداری به دنیای فوتبال بازگشت. مهدی مثل کسی بود که در اثر تصادف بخشی از حافظه اش را از دست داده است: مثلا خیلی راحت می توانست با شما در مورد تیم ملی آلمان در جام جهانی 98 صحبت کند یا بازیکنان قدیمی تیم های بزرگ را اسم ببرد اما از تحولات فوتبال در سال های اخیر خبر نداشت. دیگر پیگیری نکرده بود. از جالب ترین سوتی های مهدی در همان ابتدای کار این بود که یک بار در یک خبر دو خطی از بازیکنی به نام داچمن اسم برده بود. در حالی که در خط بالاتر صحبت از فن پرسی بود و در جمله دوم به وی با عنوان مرد هلندی اشاره شده بود ولی چون مهدی فن پرسی آرسنال را نمی شناخت، این اشتباه صورت گرفته بود.
مهدی جوانی، 27 ساله، زاده و بزرگ شده شهر اورمیه، فارغ التحصیل کارشناسی ارشد آموزش زبان انگلیسی از دانشگاه سراسری اورمیه؛ عاشق توپ و فیلم و ادبیات معاصر نوشتن و سفر و متنفر از تاریخ و پزشکی و شعر! متنفر از شعر؟ چطور واقعا؟ گفت شعر رو درک نمی کنم. تو روحیاتم نمی گنجه، از بچگی ام انقد آرایه ادبی و وزن شعری کردن تو کله مون هیچ گرایشی به خوندن شعر و امثالهم ندارم. گفتم خبر چه بوده در این شهر، گزمه ها همه حیران/ که هر چه مست گرفتند، پیک شاه در آمد. شعر حالیم نمی شه جان علی؛ ادای روشنفکری ام بلد نیستم دربیارم [شکلک خنده] تا یادم میاد آدم ساکت و کم حرفی بودم. بزرگتر که شدم فهمیدم باکلاس هاش به آدمای شبیه من می گن درون گرا. در مورد انجام این مصاحبه ام تردید داشتم که حرفی برای گفتن داشته باشم یا نه و اصلا حرف هام اهمیت انتشار داشته باشه یا نه.
به خاطر همین کم حرفی ام، بچه مودب کلیشه ای فامیل و مدرسه ام بودم و در نتیجه در نهایت حسرت، خاطرات چندانی از دوران کودکی ام ندارم. دوره لیسانس ام تو دانشگاه امام خمینی قزوین گذشت که با توجه به تجربه دوران خوابگاهی، بهترین و پرخاطره ترین دوران زندگیم هم هست. موندگارترین و قابل اتکاترین رفقام مربوط به همون دورانن که همچنان باهاشون در ارتباطم. دوران تحصیلات ارشدم که مثل دوره کارشناسی تو رشته زبان انگلیسی بود، تو دانشگاه ارومیه، شهر خودم، گذشت. تنها نکات موندگار اون دوران برام یه دوست همیشگی به اسم مهیار میرزاپور و یه پایان نامه خوب. پایان نامه سختی که بهترین نمره ممکن رو گرفت و برای کسی که تمام عمرش شاگرد متوسطی بود و علاقه ای به نمره نداشت، حسن ختام تحصیلی خوبی بود. همدوره با مهیار میرزاپور؟ از روبات همیشه آنلاین طرفداری گفت. داستان من و مهیار از مهر 1390 شروع شد. وارد اولین جلسه کلاس که شدم دیدم یکی همه رو جمع کرده دور و برش دارن صحبت می کنن. مهم ترین نقل قولی ام که ازش یادمه اینه که می گفت منو آقای میرزاپور صدا نکنین، میرزاپور بابامه. صادقانه بگویم، به اینجای حرفش که رسید از خنده ریسه رفته بودیم. از این مدل آدما نشون می داد که با همه دوست می شن و گرم می گیرن. بعد یه مدت صمیمی ترین دوستان هم شدیم و خیلی وقتا مسیر حدود 5 کیلومتری دانشگاه تا خونه رو کلا پیاده باهم می اومدیم. مهیار میرزاپور بزرگترین یادگاریه من از دوران 2 ساله ارشد هستش. دوره دانش آموزی و لیسانش بچه درس خون بوده به شدت، ولی ارشد چون علاقه نداشت به آموزش زبان، ول کرده بود. منم همیشه متوسط بودم، به هم می اومدیم. رفاقتی که از اون موقع شروع شد و بعدها تا همین امروز در پروژه طرفداری قوی تر و قوی تر ادامه پیدا کرده. نزدیک بود خونه همون از قضا، ولی قبل از اون دوران هیچ همدیگه رو نمی شناختیم.
(عکس اول: با مهیار)
کل زندگی ام عاشق نوشتن بودم. از انشاهای دوران دبستان و متون نوشتاری دانشگاه تا داستان های کوتاه شخصی و یادداشت های کوتاه و بلند برای طرفداری رو با دقت و مرور چندباره می نویسم و به تک تک شون علاقه دارم. همون روزهای اولی که به واسطه مهیار میرزاپور عزیز وارد طرفداری شدم، ستون تلنگر رو راه اندازی کردم و این چند ساله یادداشت های ورزشی اجتماعی مورد نظرم رو توش منتشر کردم. دنیای مسی-رونالدویی و فوتبالی که دیگر جذاب نیست و ایستگاه بیستم؛ بفرمایید قهوه، کارناوال و فوتبال محبوب ترین یادداشت های اون ستون برای خودم هستن. متاسفانه علی رغم علاقه ام به نوشتن، مسئولیت های مختلفی که تو سایت دارم ذهن و وقتم رو اونقدر مشغول می کنه که به نوشتن نمی رسم، ولی تمام تلاشم رو می کنم که یادداشت های محمد فیروزی و محمد محمدخانی رو خونده باشم. حامد جباری، که فعلا به خاطر کنکور ارشد از نظرها غایبه، و محمد رضا احمدی، دوست عزیز و همکار سابق مون تو سایت هم یادداشت نویس های محبوبم در سایت به حساب میان. یکی از حسرت هام هم در این زمینه از دست دادن یادداشت های دکتر صدر به خاطر خدمت سربازی هستش. الان به عنوان دفتردار در پلیس راه مشغول خدمتم و 80 درصد وقت بیداری روزانه ام اونجا طی می شه [شکلک خنده]! گفتم من معاف شده ام، از خدمت بگو. از آنجا که سابقه بازداشت شدن توسط پرسنل خدوم پلیس راهور را دارم، برایم جالب بود که بیشتر از راهنمایی و رانندگی بگوید. خدمتم دقیقا از زمستون 93 شروع شد؛ طی مراحل مختلف نزدیک 5 تا استان مستقیم و غیرمستقیم سر راه خدمتم قرار گرفتن، ولی آخرین و بیشترین مرحله اش تو دفتر پلیس راه استان آذربایجان غربی می گذره. خیلی هام فرق پلیس راهور و پلیس راه رو نمی دونن. راهور مسئول رسیدگی به تصادفات وتخلفات درون شهری و پلیس راه مسئول تصادفات و تخلفات برون شهری و جاده ایه. بیشترین تصادفاتم متاسفانه در جاده هاست. کار منم نامه نگاری با پاسگاه ها، آمار تصادفات و آماده کردن متون و مطالب سخنرانی برای جلسات و همایش ها است. تصادف خیلی بده و خیلی دردناکه. هر تصادف فوتی یک میلیارد و 200 میلیون تومن هزینه مالی برای کشور و بی نهایت هزینه معنوی برای خانواده هر کس داره. بیایم طبق مقررات رانندگی کنیم!
شاید سخت ترین دوران زندگی ام حساب بشه، ولی چیزهای زیادی هم یاد گرفتم و دوستان فوق العاده زیادی هم دشت کردم. از طرفداری در سخت ترین سال کاریش جدا شدم و متاسفم که نتونستم کمک چندانی طی سال بهشون بکنم، ولی وقتی نیستم هم سعی می کنم کم و بیش ارتباط ام حفظ بشه و از جمع خیلی صمیمی و پرشر و شور بچه ها دور نشم.
گفتم از کجا، از کدام بازی از کدام صحنه دیگر فوتبال را دوست نداشتی؟ از 2000 تا 2006 تک تک بازی های داخلی و خارجی و ملی و باشگاهی رو دنبال می کردم. بعدش رفتم قزوین برا دوره کارشناسی که دسترسی به تلویزیون کمتر بود و در عین حال حضور تو اتاق خوابگاه و جمع بی نظیر هم اتاقی ها خیلی خیلی جذاب تر بود برام. بعدش تا 2010 باشگاهی رو چندان دنبال نمی کردم، ولی ملی رو شدید پیگیر بودم. کدام صحنه؟ صحنه خوشحالی گروسوی نفرین شده تو 2006، استادیوم برلین. با توجه به حرف های مهیار ، پرسیدم داچمن آخه؟ فن پرسی رو می شناختم. حقیقتش این بود که تا اون روز به کلمه Duchman برنخورده بودم. فک کردم اسم شخصه [شکلک خنده ]
(عکس دوم: تولید ملی افتخار ملی! به کار حسین خسروی ایمان بیارید [شکلک خنده])
برای من که سال ها در شهرهای مختلف و برای رده های سنی مختلف تدریس و ترجمه زبان می کردم، طرفداری تنوع بزرگی بود. اگه کار مورد علاقه تو انجام بدی، هیچ وقت لازم نیست سر کار بری و برای منی که به هر مدل توپی معتادم، این جمله به وضوح در طرفداری تعبیر شده. پرسیدم که کجاها؟ چه رده های سنی؟ مدرسه یا آموزشگاه. و این یعنی رفتن و آمدن؟ یا نقل مکان کردن هر بار؟ برای کودکان، نوجوانان و بزرگسالان دختران و پسران در شهرهای قزوین، ارومیه، خوی، نقده و سلماس آموزشگاه هایی مثل جهاد دانشگاهی و و کانون زبان ایران تدریس کردم. قزوین و اورمیه که اقامت می کردم، اون یکی ها رم به سختی رفت و آمد. رو همین حساب از ترمینالم بدم میاد! [شکلک خنده]
با این همه، طرفداری سختی های خودشم داره. وقتی تحریریه مجازی باشه و از بیشتر همکارانت فقط عکس و متن دیده باشی و از طرف دیگه ام مدیریت سایت ازت به عنوان سردبیر انتظار عملکرد مناسب داشته باشه و از طرف دیگه ام به خاطر دلی کار کردن بچه ها نشه با کسی بد صحبت کرد، پیش بردن کار خیلی خیلی سخت می شه که تجربه ام کردیمش. بعضی وقتا مجبور به تندی ام می شیم که متاسفانه کاریش نمی شه کرد! یک بار دعوایمان شد. گفتم از آن بگو. یادمه؛ موضوعش یادم نیست، ولی حرف زور می زدی خب؛ تو و میلاد گودرزی و شهروز حدادیان از لجبازترین نویسنده های سایت این! گودرزی رو ما نتونستیم راضی کنیم کنته ننویسه و کونته بنویسه [شکلک خنده]! برا هر چی ام که نمی شه اوقات آدمایی که با عشق کار می کنن، تلخ کرد [شکلک قلب] گفتم یک غلط املایی بود همش، من و حرف زور؟ خب آدمی به تشخص و تمدن و مشهوریت تو باید غلط املایی داشته باشه؟ یعنی از تکرارشم خجالت نمی کشی؟ [شکلک خنده ] شما چند نفر به شدت لجبازین. همون که بالا گفتم. در حالی که هنوز می خندیدیم، از موضوع گذشتیم.
سخت ترین روزهای طرفداری رو وقتی فیلتر بود تجربه کردیم و شیرین ترین روزهاش رو در جام جهانی 2014 که بچه ها تو پوشش هر 64 تا بازی سنگ تموم گذاشتن. وقتی ام که تیم مورد علاقه ات با اقتدار و با نمایش فوق العاده گلادیاتوری به اسم باستین شواین اشتایگر قهرمان تورنمنت بشه، لذت و موندگاریش چند برابر می شه! آلمان رو دوست دارم چون همیشه تیم داشته، نه ستاره؛ چون همیشه احتمال برگشت به بازی و تغییر نتیجه توشون هست؛ چون باشگاه هاش و ورزشگاه هاش همچنان مردمی ان نه تجاری؛ چون تاریخش قابل افتخاره و چون برای کل کل غیر ایتالیا و برزیل، کس دیگه ای نمی تونه پیشش حرفی بزنه، حتی اسپانیای فراموش شده! [شکلک خنده] گفتم آره؟ گفتم از 66 بگم . از 2001 بگم. یا از هفته پیش؟ و بی رحمانه خندیدم. علی جان، شما از هر چند تا بازی دوستانه و 66 شک و شبهه دارم صحبت کنی، من انگلیس رو قابل کل کل نمی دونم. انگایس در حد تیمای جرقه و درجه دویی مثل بلژیک و لهستان و پرتغال هست برا من.
ارتباط پیدا کردن با دکتر صدر هم همیشه جزو خاطرات شیرین و دلنشین دنیای طرفداری برام باقی می مونه. ایشون انقدر صمیمی و مودبانه باهات صحبت می کنن که انگار چند ساله می شناسنت! فقط حیف خدمت نذاشت چندین مرحله بتونم جواب تلفن هاشون رو بدم! [شکلک خنده]
(عکس دوم: دوازده مرد خشمگین. فیلمی فوق العاده با هنرنمایی بی نظیر هنری فوندا که علاقه مند سینمای کلاسیک از نوع سیاه و سفید و عاشق منطق و مذاکره و خونسردی ات می کنه)
Departed، 12 Angry Men، Breakfast at Tiffany's، The Dark Knight، Sgt. Bilko، One Flew over the Cuckoo's Nest، Lord of War و Kill Bill هستن. به نظرم هیچکاک و استنلی کوبریک رسما روانی بودن و کویینتین تارانتینو ام کم از اونا نداره! برادران کوئن و دیوید فینچر محبوب ترین کارگردان هام و ال پاچینو، آدری هپ بورن، تام هنکس، شارلیز ترون و جک نیکلسون محبوب ترین های سینما برام هستن. چرا Lord of War . فیلم محبوب من هم هست. برات دغدغه ست یا فقط یه فیلمه که ساختارشو دوست داری. یا بازی کیج رو مثلا.از جک نیکلسون بگو. از عصبانیتاش. کسی میگفت هرچی عصبانیت جک شهریه، رفتارهای دنیرو غریزیه. مثلا شما سکانس هایی که عصبانی میشه رو ببین تو گاو خشمگین. چیزی رو میشکنه. بعد خیالش راحت نیست باز. شکسته هاشو هم میشکنه. تو خداوندگار جنگ که حداقل 5 بار دیدمش، همه چی هست. هم زندگی، هم عشق، هم جنگ و هم رفاقت و دشمنی. بی نهایت برام ارزشمنده اون فیلم. نیکولاس کیج با اون فیلم جزو 5 تا بازیگر محبوبم قرار گرفت، ولی بعدا انقدر فیلم ضعیف بازی کرد که الان به اسکار فیلم لاس وگاس اش هم اعتقادی ندارم. جک نیکلسون رو با The Shining کوبریک شناختم. کاریزمایی که نیکلسون داره تو هیچ بازیگری ندیدم. توی The Departed، The Old Schmit و As Good as it Gets هم فوق العاده بود، ولی دیوانه از قفس پریدش رو بیشتر از همه دوست دارم. از سه تا بازیگر بدم میاد: شان پن، مت دیمون و جانی دپ. رابرت دنیرو ام علاقه چندانی ندارم هر چند همه فیلم هاشو دیدم و براش به شدت احترام قائلم. توی The Dear Hunter و Cape Fear فوق العاده است. گفتم من برای سال های سال کیج، بازیگر محبوبم بود. کاری کرد که الان بازیگر مرد شماره یک ندارم کلا. واقعا ندارم. Matchestick man ش هم خوب بود البته. لاس وگاسش بسیار خوب بود. نگفتی، برات دغدغه نیست این داستان؟ اینکه خوب الان داری به نظام خدمت میکنی. رویکردت با اسلحه و لزوم وجودش و تجهیز، در مورد اینا نظرتو بگو. دغدغه است. [درد و دلی که بعد گفت حذفش کن] اینکه منی که هیچی بهم نمی رسه چرا باید این همه فشار تصادفات و آمار و کم شدن میزان برخورد با تخلفات داشته باشم! به من چی دادن که الان این همه چیز می خوان! واقعیتش نیروی انتظامی فقط اسمش نظامیه وگرنه میزان خدماتی بودنش 100 درصده. در مورد اسلحه و تجهیرات ام هیچ وقت علاقه نداشتم. موقع تیراندازی و شلیک ام انقدر سریع و کم هست میزان آموزش که عملا چیزی بهت اضافه نمی شه مگر اینکه مادرزادی تیرانداز باشی که ما نبودیم [شکلک خنده]. جانی دپ؟؟ کلا جانی دپ برام فیلمای تکراری و خسته کننده تیم برتون رو تداعی می کنه و غیر از اون 6-5 تا ورژن از جک اسپرو که هیچ کدوم رو دوست نداشتم. فیلم خوبی ازش یادم نمیاد.
سریال بازم هستم. سریال ترکی Ezel رو بی نهایت دوست دارم و دوست دارم هر روز همه شو دوباره ببینم، ولی نمی شه که. عاشق Friends ام. هر قسمت شو حداقل 5 بار دیدم و یه کتاب از لغات و اصطلاحاتشم جمع کردم که چاپ کنم اگر خدمت رخصت و توان بده [شکلک خنده]. سریال Prison Break رو شاهکار تلویزیون آمریکا می دونم، ولی بیشتر از اینکه مایکل اسکوفیلد رو تعریف کنم، به هوش نویسنده اش غبطه می خورم! محمد محمدخانی Breaking Bad رو بهم معرفی کرد، ولی هیچ وقت نفهمیدم عاشق چی اون سریال شده [شکلک خنده]! عاشق ریتم کند زندگی. عاشق اون سکانس آخراش که به زنش میگه من همه این کارا رو ... زنه میگه میدونم میدونم به خاطر ما، میگه به خاطر خودم کردم. به نظر هر دوتون احترام می ذارم، ولی من یه بار بیشتر نتونستم ببینمش [شکلک خنده]
(عکس سوم: بهترین لطفی که یه نفر تو زندگی اش می تونه به خودش بکنه، تماشای فرندزه و خوشحالم که اولین کتابم با اسم اونا چاپ می شه)
موسیقی فقط ترکی گوش می دم. از رانندگی شدیدا بدم میاد، ولی عاشق دوچرخه سواری ام.
قدیمی ترین فوتبالی که یادم میاد، فینال لیگ قهرمانان 2000 بود که باعث علاقه شدیدم به بایرن شد. مایکل اوون، ریوالدو و الکس دل پیرو رو همیشه دوست داشتم و آلمانی های محبوبم هم میشاییل بالاک، سباستین دایسلر و میروسلاو کلوزه بودن که یادداشت این هیولا دوست داشتنی است رو در نهایت وقت کردم براش بنویسم. به نظرم زیدان بزرگترین بازیکن تاریخ فوتباله و به اینکه روی نیمکت رئال می شینه شدیدا حسادت می کنم. از سرنوشت تلخ دایسلر بگو. چی میشه که داستان یه فوتبالیست اونطور میشه. همینطور انکه. خیلی به این موضوع فکر می کنم. این که چطور بوفون و توتی و رائول و ژاوی چنین مسیری رو میان و سال ها تو بالاترین سطوح هستن، ولی استعدادهایی مثل دایسلر و آدریانو و رونالدینیو و کاکا خیلی زودتر محو می شن. غیر از جوگیری و انتخاب های غلط به جواب دیگه ای نرسیدم. انکه ام به یه شکل دیگه سرنوشت دایسلر رو پیدا کرد.
از جام جهانی 2002 و برد 8 به صفر آلمان مقابل عربستان عاشق آلمان و کلوزه شدم و تا جام جهانی 2014 منتظر قهرمانیش موندم. تمام تیم های آلمانی رو دوست دارم و از بچگی میلان، لیورپول و رئال رو هم دوس داشتم، ولی الان تیم ملی آلمان تنها تیمیه که گلزنی هاش و بردهاش صدای شادی مو بلند می کنه. بهترین فوتبال هایی که دیدم بردهای شیرین آلمان جلوی آرژانتین تو جام های جهانی، فینال عجیب و غریب لیگ قهرمانان 2005 استانبول و برد 7 به یک آلمان جلوی برزیل تو جام جهانی 2014 بود که از تعجب تو تمام نیم ساعت اول بازی، دستم رو دهنم بود که داد نزنم نصفه شبی [شکلک خنده]! هافبک های دفاعی و دروازه بان ها رو همیشه بیشتر از بقیه بازیکن ها دوست داشتم، چون به نظرم بیشترین اجحاف در موردشون می شه. از مایکل اوون و لیورپولی که دوست داشتی بگو. جیمی کرگر، یان آرنه ریسه، سامی هیپیا، دتمار هامان، امیل هسکی، جرارد جوان تو اون سال های لیورپول فوق العاده بودن. اوون اولین باریکنی بود که خیلی دوستش داشتم. اولین یادداشتم از سری تلنگر برای طرفداری ام در مورد اوون بود. بهترین تک به تک زنی بود که می شناختم تا بعدها مسی عملکرد بهتری تو این زمینه از خودش نشون داد. بازی فینال جام یوفا جلوی آلاوز که 5 به 4 شد بی نظیر بود. کاش ای کاش هیچ وقت رئال نمی رفت! از اینکه آلمان واقعا نمیتونست با کمتر از هفت گل خیال خودشو راحت کنه؟! انصاف رو که بخوایم در نظر بگیریم، بعد نیم ساعت و 5 تا گل آلمان راضی بود و برای احترام به برزیل فقط حفظ توپ می کرد. گل های 6 و 7 ام به خاطر عطش گلزنی شورله که تعویضی اومده بود ثبت شد. با این همه هر چند تا دیگه ام می زدن ما که شکایتی نداشتیم [شکلک خنده زیاد] کودوم هافبک دفاعی و کودوم دروازه بان؟ با توجه به اینکه بازیکنای محبوبت همه بازیکنای هجومین [شکلک خنده ] کلود ماکه له له چلسی؛ میشاییل بالاک لورکوزن؛ دتمار هامان لیورپول--- ایکر کاسیاس رئال مادرید؛ هانس یورگ بوت هامبورگ؛ ینس لمن دورتموند.
(عکس آخر: کلوزه تنها بازیکن باقی مونده از آلمان 2002 بود که تا 2014 دووم آورده بود و بالاخره بعد از کلی دومی و سومی و حذف شدن های عجیب و غریب جلوی ایتالیا و اسپانیا به عنوان قدیمی ترین و با ثبات ترین بازیکن اون نسل به همراه یک "تیم" بی ستاره تو مهد فوتبال، قهرمان جهان شد)
تو مدت حضورم تو سایت برای هر باشگاهی خبر کار کردم و یادداشت ترجمه کردم و هیچ وقت علائق شخصی مو در این مورد دخالت ندادم و بعضی وقتام تعجب کردم که آدمم مگه این قدر بی احساس و بی طرف می شه! [شکلک خنده] یادمه که برای بلچر ریپورت نوشتی. از آن بگو. عضو نویسنده های بین المللی اش شدم، دو تا یادداشت ام براشون فرستادم که چون خیلی سایت عریض و طویلیه نفهمیدم منتشر کردن یا نه. ان شالله ورژن انگلیسی طرفداری که همیشه جزو رویاهام بوده.
بزرگترین هدفم تو زندگی راضی بودن از خودم، کمک بدون چشمداشت به بقیه و زندگی در لحظه است. یکی از رویاهام، ایجاد نسخه بین المللی طرفداری و حضورمون تو رویدادهای بین المللیه. سفر رو خیلی دوست دارم، ولی خیلی کم می رم. دوست دارم همه ورزشگاه های آلمان رو از نزدیک ببینم و نشستن تو سن سیرو و نیوکمپ و اولدترافورد رو تجربه کنم. آرزوم ادامه مسیر زندگی ام به عنوان یک نویسنده و طی کردن مدارج ترقی در اون شاخه و یکی از رویاهای شخصی ام، گرفتن اسکار نویسندگی مراسم اسکار ـه که هر چند دور از ذهن باشه، ولی فورست گامپ بهمون ثابت کرده هر چیزی ممکنه [شکلک خنده]! چرا اسکار؟ چرا نوبل نه؟ نوبل بیشتر فیزیکی-شیمیاییه؛ اسکار برام ملموس تره. شاو، ژید، راسل، همینگوی، کامو هاینریش بل، مارکز. اینا شماری از افرادی هستن که نوبل ادبیات رو گرفتن. قبول نیستن؟ [شکلک خنده]. سارتر هم بهش تعلق گرفت اما گفت نمی خوام. سارتر وار، بهت نوبل بدن میگی نمیخام. "اسکار می خوام" ؟ [شکلک خنده زیاد] می خوام آقا، صد درصد می خوام، ولی اسکار چون بیشتر در جریانش بودم برام نزدیک تره. بد برداشت نشه لطفا [شکلک خنده]
از تک تک همکاران عزیزم در طرفداری طی 4 سال گذشته که بازه های کوتاه یا طولانی کنار ما بودن، تشکر می کنم و امیدوارم هر جا هستن موفق باشن. از بروبچه هایی ام که الان در بخش های مختلف سایت اعم از خارجی، داخلی، ویدیو، عکس، شبکه های اجتماعی و فنی شبانه روز کنارمون هستن قدردانی می کنم و بهشون خسته نباشید می گم. کاربران دوست داشتنی و وفادار سایت رو هم خیلی دوست دارم و به عنوان سرمایه هامون بهشون نگاه می کنم. سال نوی همگی مبارک و ان شالله همیشه شاد و سربلند باشید، موفق بشین و از خدمتم معاف شین [شکلک خنده]