طرفداری- در جولای 1930 کاپیتان فرانسه در نخستین دیدار آن ها در تاریخ جام جهانی بود. دیداری که با پیروزی 4-1 مقابل مکزیک به اتمام رسید. در دسامبر 1944 به عنوان یکی از خائنین منفور کشورش مقابل جوخه آتش قرار گرفت.
در سال 1905 در الجزایر متولد شد. او اولین بازیکن با اصالت آفریقای بود که به پیراهن تیم ملی فرانسه (الجزایر تا سال 1962 مستعمره فرانسه بود و همانطور که
اوزه بیو برای پرتغال بازی کرد، او می توانست برای فرانسه بازی کند) رسید. شانزده سال داشت که به شمال رفت تا با عمویش زندگی و در باشگاه محلی اف سی ست (FC Sète 34) فرانسه بازی کند.
مربی بازیکن اسکاتلندی باشگاه ویکتور گیبسون استعداد او را دید و به سرعت او را به تیم اصلی منتقل کرد. هنوز فوتبال در فرانسه حرفه ای نشده بود با این وجود باشگاه ها راه هایی برای پرداخت پول به بازیکنان پیدا می کردند. در سال 1927 باشگاه نیم (Nîmes) با وعده یک شغل کاذب و یک دستمزد سخاوتمندانه، او را جذب کرد.
در باشگاه نیم بود که او اولین بار معروف شد و تحسین همگان را برانگیخت. این موضوع تنها به خاطر قدرت بدنی بالای او نبود. تکل های خوبی می زد، در زمینه ضربه سر بازیکنی متبهر بود و به ندرت پاس اشتباهی ارسال می کرد. این موضوعات دست به دست هم می داد تا از او به عنوان یکی از بازیکنان آینده دار یاد شود. در سال 26 و در دیدار با بلژیک به بیست و پنجمین بازی ملی در بیست و یک سالگی رسید و پیش از افتتاح جام جهانی به عنوان کاپیتان منصوب شد. بازی مقابل مکزیک در جام جهانی به عنوان کاپیتان را بعد ها اینطور توصیف کرد: آن روز بهترین روز زندگی من بود.
جوان بود اما رک بود و راه خود را پیدا کرده بود. در سال 29 باشگاه راسینگ کلاب پاریس او را جذب کرد و تحت ریاست مدیر عامل جدید، اینطور هدف گذاری کرد که می خواهد به بزرگترین باشگاه کشور تبدیل شود. ویلاپلین را خریدند. سه سال تا حرفه ای شدن فوتبال در فرانسه مانده بود اما او این موضوع که دستمزد خوبی می گیرد را رد نمی کرد و در پی پنهان کردن آن نبود. مرتبا در بار ها، کاباره ها و به خصوص مسابقات اسب دوانی دیده می شد و رابطه خوبی را برگزار کننده های مسابقات غیر قانونی داشت.
وقتی سرانجام آن ها در سال 32 حرفه ای شدند باشگاه کوچک آنتیب تصمیم گرفته بود که راهی را در پیش بگیرد که راسینگ پیش تر در پیش گرفته بود. آن ها ویلاپلین را به خدمت گرفتند. در آن زمان مسابقات به در دو کنفرانس شمال و جنوب برگزار می شد و صدر نشینان هر کنفرانس، دیدار فینال را انجام می دادند. آنتیب در جنوب قهرمان شد و در دیدار فینال توانست اس سی فایوز لیل را شکست دهد اما بعد مشخص شد تبانی در کار بوده است.
جام از آن ها گرفته و مربی محروم شد. با این حال گمان می شد که او بی دلیل قربانی شده است. این باور وجود داشت که ویلاپلین و دو هم تیمی اش که پیش تر در ست بازی می کردند، مقصران اصلی اند. اما هر سه بازیکن آزاد شدند.
نیس او را خرید اما خیلی زود پشیمان شد. بارها به دلیل از دست دادن جلسات تمرینی جریمه شد و وقتی بازی می کرد خسته بود و ناآماده به نظر می رسید. نیس قرارداد او را فسخ کرد. تنها باشگاهی که او را می خواست باستیدین در دسته دوم بود. مربی آن تیم، مربی سابق او گیبسون بود. پس از سه ماه در شرایطی که به ندرت از او که از دوران اوج دور شده بود استفاده شد، مربی اسکاتلندی اخراجش کرد. دیگر فراموش شده بود. اما در سال 35 بار دیگر نامش به تیتر روزنامه ها تبدیل شد. دلیل؟ به جرم تبانی در مسابقات اسب دوانی در منطقه ساحل آزور مجرم شناخته و زندانی شد.
جنگ جهانی دوم
جنگ آغاز شد. در سال 40، پاریس به تصرف نازی ها در آمد. فقر و ناامیدی همگانی روز به روز بیشتر می شد اما در این بین برای برخی فرصت های جدیدی به وجود آمده بود.
متحدین برای استقرار در کشور ها بازارهای سیاهی به وجود می آودند تا آنچه که شخصا نمی توانند غارت کنند را توسط افراد دیگری به یغما ببرند. این می توانست شامل هرچیزی، از غذا و لباس تا آثار هنری شود. یک جنایتکار محلی بی سواد به نام هنری لافونت در این بین به کار نازی ها آمد. او که سینیور فراری در فیلم کازابلانکا را به ذهن می آورد، از یک فرد بیکار به جایی رسید که بگوید به عنوان رهبر هر کار غیر قانونی در پاریس، من آدمی مهم و قابل احترام هستم!
به دلایلی اعضای سرشناس نازی به دنبال حذف لافونت افتادند. پروسی های تندمزاج باور داشتند که اعتبار رایش با حضور کلاه برداران سطح پایین لکه دار می شود. لافونت باید خود را ثابت می کرد و کرد. او با دستگیری و شکنجه رهبر مقاوت بلژیک در نزد نازی ها به اعتبار دوباره ای رسید.
قدرت او بیشتر می شد و افراد بیشتری را استخدام می کرد. در زندان های پاریس گشت می زد، دوستان قدیمی و هرکسی که می توانست به او کمک کند را آزاد می کرد. پیره بونی که زمانی یک پلیس معروف در فرانسه بود و بعدها به خاطر فساد زندانی شده بود، به سرعت به دست راست او تبدیل شد. او پیش تر ویلاپلین را از زمانی که در زمینه قاچاق طلا دست داشت می شناخت. پس او را هم از زندان آزاد کرد.
گنگ آن ها در خیابان نود و سوم لاریستن گرد هم می آمدند. خیابانی که به ننگین ترین آدرس تاریخ پاریس تبدیل شد. آن جا خانه گروهی بود که به فرنچ گشتاپو (یک واژه آلمانی که بعد ها همه گیر شد، به معنی پلیس مخفی) معروف شد.
هدف نخست مشخص بود. ثروت. به سرعت به آن رسیدند. هرچه نازی ها می خواستند فراهم می شد و در این بین برخی چیزها برای خودشان نگاه داشته می شد. ایدئولوژی خاصی نداشتند اما به هر ترتیب سعی می کردند رضایت اربابان را فراهم کنند. یونیفرم SS می پوشیدند، یهودی، اعضای مقاومت و هرکسی که با رایش مخالف بود را شکار می کردند. افراد زیادی در آن خیابان شکنجه شدند.
در سال 1943، مقاومت فرانسوی ها افزایش یافت. از گشتاپو محلی خواسته شد که در زمینه سرکوب شورشیان کمک کند. از سمتی هیتلر روزنامه ای عربی زبان را در پاریس با منابع سرشار مالی راه اندازی کرد تا از آزادمردی پیشوا بگوید و از مردم بخواهد که در کنار وی مقابل دو هیولای دنیا: استعمارگرایی و کمونیزم بایستند. این موضوع ایده لافونت بود تا به این طریق بتواند از کمک مهاجرین آسیایی و آفریقایی در اسکادران خود استفاده کند.
اجازه در فوریه 44 صادر شد. به تیپ شمال آفریقا دستور داده شد که منطقه پریگورد در شمال فرانسه را پاکسازی کند. فرمانده نبرد ویلاپلین بود. او حالا به عنوان یک ستوان SS درجه داشت. بدنام شده بود. برای مثال در ژوئن 44 یازده عضو مقاومت ماسیدان در جنوب غرب فرانسه را دستگیر کرد و برای ماکی هایی (Maquis ، گروه های چریکی روستایی از مبارزان مقاومت فرانسه) بین 17 تا 27 ساله دستور آتش داد.
در کتابی که فیلیپه عزیز (ژورنالیست فرانسوی مسلمان-سکولار 1910-1995) در خصوص گنگ لاوفنت و بونی به نام شما خیانتکاران بی شرم در سال 1970 منتشر کرد، نوشت که به دنبال اخطاری که از سوی گشتاپوی پریگو (Périgueux؛ منطقه ای کوچک در مرکز فرانسه) الکس و سه نفر از مردانش خانه شخصی به اسم ژنویه لئونارد را به اتهام اینکه یک یهودی را پناه داده اند، منفجر کردند و بعد به آن دستبرد زدند. الکس مادر 59 ساله خانه که شش فرزند داشت را با کشیدن موهای سرش روی زمین، بازداشت کرد. بر سر او فریاد می زد که پس یهودی کجاست؟ زن خانه حرف نمی زد. با خشونت او را به دنبال خود کشید و به مزرعه خانه همسایه برد. او را با قنداق اسلحه خود می زد و مجبورش می کرد این صحنه را ببیند: افراد او دو کشاورز را کتک می زدند. بعد آن ها را به آتش کشیدند و از فاصله نزدیک به رگبار بستند. الکس می خندید. در این زمان، یکی از افراد تیپ شمال آفریقا مرد یهودی را در جایی دیگر پیدا کرده و به نزد او در خانه روستایی به آتش کشیده شده آورد. الکس پس از یک کتک مفصل آن فرد را بازداشت کرد و دستور داد که به کاشف فرد یهودی، دویست هزار فرانک جایزه داده شود.
و سرانجام سقوط
غارت، تجاوز، دزدی، قتل و همکاری با آلمانی ها؛ همه این ها در سابقه آن ها بود اما بهانه هایشان از آن هم بدتر بود. دادستانی، جلسه دادگاه ویلاپلین را برای عموم آزاد گذاشته بود. شاهدی عینی می گفت که در شرایطی که افراد او جواهر از افرادی که داشتند جان می دادند، می دزدیدند؛ او، کاپیتان سابق تیم ملی فرانسه ایستاده بود. آرام بود. می خندید و لذت می برد. با وجود بربریت در کنار تیپ شمال، مقاومت به طور روز افزون قدرتمند تر می شود. ویلاپلین دانست که ممکن است آلمان برنده جنگ نباشد و شرایط را بررسی کرد. به طور علنی بابت کارهایش عذرخواست. به افراد زیادی کمک کرد تا فرار کنند. اینطور توضیح داد که تنها برای کمک به هموطنانش با نازی ها همکاری می کرده است.
دادستان اینطور ادامه داد که طمع خود را تا مرز فروکش تضعیف کرد. جنون او متفاوت از سایر افراد گنگ بود. گفت که خیالبافی بیش نبوده ام! پرونده او را خوانده و می گویم او حقه باز است. او همیشه حقه باز بوده است. برای بازی در نمایش او؛ حقه باز بودن یک لزوم است. او مرتکب بدترین باج خواهی ممکن شد. باج خواهی از امید! یکی از متهم ها اینطور او را یادآور شد: سوار بر ماشینی آلمانی وارد یک روستا شد. با فردی بازداشت شده اینطور سر صحبت را باز کرد: این دیگر چه دوره ای است! عجب زمانه مزخرفی است! نزدیک ترین فرد به تو منم؛ یک فرانسوی که یونیفرم آلمانی بر تن دارد! دیدی که مردان شجاع من چه جنایات وحشتناکی مرتکب شده اند؟ من مسئول آن نیستم. من رهبر آن ها نیستم. می خواهند تو را بکشند اما من می خواهم زندگی ام را به خطر بیندازم و نجاتت دهم. تاکنون افراد زیادی را نجات داده ام. به طور دقیق 54 نفر. تو می توانی پنجاه و پنجمین نفر باشی. اگر 400 هزار فرانک به من بدهی!
در آگوست 1944 با حضور متفقین، پاریس روی پاهای خود ایستاد. نیروهای ارتش فرانسه در شرایطی که نیمی از آن آفریقایی بودند، گام به پاریس گذاشتند. دوباره آزادی! انتقام از خائنین؛ سریع و خونین بود. رئیس گشتاپو بدون محاکمه اعدام شد. باقی، بازداشت و به دادگاه فرستاده شدند. تک تک آن ها به مرگ محکوم شدند. یک روز پس از کریسمس 1944، الکساندر ویلاپلین و تنی چند از دوستانش در فورت مونتروژ در پاریس مقابل جوخه آتش قرار گرفته و کشته شدند.