وقتی حرف آخرین جملات قبل از مرگ پیش میآید همه انتظار یک حرف بزرگ دارند. حرفی که باید نتیجه یک عمر زندگی باشد حالا اگر آن شخص یک نابغه باشد حتما انتظارات بسیار متفاوت خواهد بود. آخرین جملات قبل از مرگ نابغه های دوران اما بسیار ساده اند…
بتهوون ” کف بزنید دوستان، کمدی تمام شد”
لئوناردو داوینچی “من خدا و نوع بشر را آزاردم زیرا کار من در نهایت کمالی که باید باشد نبود “
باب مارلی ” اینجاست کع پول نمیتواند زندگی را بخرد “
فریدا کالو “امیدوارم خروجی لذت بخشی باشد و راه برگشتی هم نداشته باشد”
چارلی چاپلین در پاسخ به اینکه آیا خدا تو را میآمرزد گفت ” چرا که نه، بالاخره من هم به او تعلق دارم”
سالوادور دالی ” ساعت من کو؟”
تی اس الیوت تنها توانست یک کلمه به آرامی زمزمه کنند “والری” (والری نام همسرش است)
آلفرد هیچکاک “هیچ کس نمی داند آخرش چه میشود باید مرد تا فهمید بالاخره چه اتفاقی می افتد”
موتزارت ” طعم مرگ را روی لبهایم حس میکنم، مزه اش اصلا زمینی نیست”
پابلو پیکاسو ” به سلامتی من بنوشید و لذت ببرید یادتان باشد که من دیگر نمیتوانم بنوشم”
ارنست همینگوی “خداحافظ گربه های من”
نوستراداموس ” فردا به هیچ وجه نباید اینجا باشم”
توماس هابز “دارم آخرین سفرم را میروم یک قدم بزرگ به تاریکی”
کارل مارکس در پاسخ به اینکه آخرین حرفت چیست ” آخرین حرف برای احمقهاست که حرفشان را تمام نکرد ه اند”