مطلب ارسالی کاربران
مرثیه ای برای فرشته های سرزمینم
" فرار "
علیرضا بدیع
از روزهای بی در و پیکر دلش گرفت،یک روز صبح پا شد و کفش فرار شد
از خانه زد به کوچه و سیگار دود کرد،وقتی که در نبود محبت خمار شد
کفتارزاده های خیابان منجلاب،در جای پای او متلک جا گداشتند
شبها که ذهن شهر پر از جغدواره بود،در کوچه ها،ستاره ی دنباله دار شد
با کوله ای به وسعت کمبود عاطفه،از پارکهای الکل طبّی عبور کرد
گرگی سوار خودرو ملّی نگاه داشت،آهو گرسنه بود و سردش،سوار شد
( آن شب خسوف شد و کسی ماه را ندید )
فردا ـ نمای بسته ی یک پارک ـ آه ... او ...
از ردّ نیش گرگ دلش ضعف می رود،آهو به گرگهای پدرسگ دچار شد
ـ خانم جسارت است ! لبت چند می شود ؟
ـ این عشق حاصلش دو ـ سه فرزند می شود !
بر دوش داشت زخم زبان و سه نقطه را
ـ تا زیر بار زور ـ
شبی باردار شد . . .
--------------
یک کفش ِ تکّه پاره و یک چند تکّه ماه،بر دستهای آ بِ گل آلود می روند
در سنگدان یک پل متروک دفن گشت،آیینه ای که در دل شب سنگسار شد
------------
بعد از سه ـ چار روز ، تمام مجلّه ها بر روی جلد با خط قرمز نوشته اند:
دیروز عصر بازی
ـ دربیّ پایتخت ـ
در باشگاه آزادی برگزار شد
http://www.ermiyaelahi.blogfa.com/post/234