ما به سرعت از بچگیمون دور شدیم
کوچیک که بودیم چه دلای بزرگی داشتیم
حالا که بزرگ شدیم چه دلای کوچیکی
کاش دلامون به بزرگی بچگی بود
کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود
کاش قلبها در چهره هامون بود
حالا اگه فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمه و ما به همین سکوت دل خوش کردیم
اما یه سکوت بهتر از هزار فریادی که هیچکس نفهمه
سکوتی که سرشار از ناگفته هاست
نگفته هایی که گفتنش یه درد و نگفتنش هزاران درد داره
دنیا رو ببیبن
بچه که بودیم بارون همیشه از آسمون می آمد
حالا بارون از چشمامون میاد
بچه که بودیم همه چشمهای خیسمون را می دیدن
بزرگ که شدیم هیچکی نمیبینه
بچه که بودیم توی جمع گریه می کردیم
بزرگ شدیم تو خلوت خودمون
بچه که بودیم همه رو به اندازه 10 تا دوست داشتیم
بزرگ که شدیم بعضی را خیلی ، بعضی را کمی و بعضی را اصلا دوست نداریم
بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم همه یکسان بودن
بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و نادرست باعث شده اندازه دوست داشتنمون هم تغییر کنه
کاش هنوز هم همه را به اندازه همون بچکی 10 تا دوست داشتیم
بچه که بودیم اگر با کسی دعوا میکردیم یه ساعت بعد یادمون می رفت
بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها یادمون می مونه و آشتی نمیکنیم
بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم
بزرگ که شدیم حتی صدتا گلاف نخ هم سرگرممون نمی کنه
بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن یه چیز کوچیکی بود
بزرگ که شدیم کوچیکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزهاست
بچه که بودیم درد دلامونو به ناله ای می گفتیم همه می فهمیدن
بزرگ که شدیم درد دلامونو به صد زبون میگیم و هیچکس نمی فهمه
بچه که بودیم همش ادای بزرگترها را درمی آوردیم
بزرگ که شدیم همش تو خیالامون بر میگردیم به بچگی
بچه که بودیم ....... بچه بودیم
بزرگ که شدیم ... بزرگ که نشدیم هیچ دیگه همون بچه هم نیستیم