مطلب ارسالی کاربران
جمهوري «بوبو» ها و «ياپي» هاي جن زده(قسمت دوم)
«بوبو»ها در کارگاه ساختماني:روايتي از تجربهي شهري در دهه 90 / نویسنده: نادر فتورهچي
قسمت دوم:
دوم، جمهوري «بوبو» ها و «ياپي» هاي جن زده:
به موازات سر برآوردن جمهوري اول، جمهوري بوبوها نيز از سالهاي پاياني دولت محمود احمدي نژاد، حضور اجتماعي خود را به رخ کشيد؛ به گفتهي حسن روحاني، «غوغا»ي آنها در شبکههاياجتماعي که مکان اصلي تبلور، يارگيري، تعامل و هويتيابي آنها محسوب ميشود، نقش مهمي در پيروزي او به عنوان «سيماي جديد» ساختار رسمي حاکميت ايفاء کرد.
خاستگاه اکثر آنها طبقات متوسط شهرستانيست که در دهههاي هفتاد و هشتاد به پايتخت کوچ کردهاند. آنها سروري جمهوري اول را به عنوان «جامعه الگوي طراز نوين» پذيرفتهاند و فاصله انتقادي خود را با آنها و پدرانشان يعني گردانندگان رسمي سياست، فرهنگ و اقتصاد کشور به حداقل ممکن رساندهاند.
اطلاق نام و نشان «بوبو» يا «هيپستر» بر آنها به دليل شباهت رفتاري و علايق سياسي و اجتماعيشان با طبقه نوظهور ِ پس از جنگ سرد در متروپلهاي غربي همچون نيويورک، پاريس، ميلان و لندن است. با اين حال ترکيب متورم شدهي «بوديسم و جلب توجه» در نسخه بومي اينجا، آنهم پس از شکست آخرين کنش سياسي راديکال، مدلولي بس با مسميتر از نمونههاي غربي را نشان ميدهد.
واژهي «بوبو» مخفف ترکيب «بورژوآ- بوهمي»(Bourgeois - Bohemians) است و در آستانه قرن جديد توسط يک روزنامهنگار به نام ديويد بروکس (3) براي نامگذاري طبقه اليت ِ جوانان ِ به ظاهر نوپرست، صلح خو، انعطاف پذير، غير افراطي در عشرت و عياشي، اعتدالگرا و ... در محلات مرفه نشين نيويورک ضرب شد.(4) آنها همانهايي هستند که پيش از اين نامگذاري«هيپستر»(Hipster) خوانده ميشدند. واژهاي ترکيبي از گويش عاميانهي «hip» به معناي افيون يا حالت دراز کشيدن بر روي ران ديگري پس از استعمال افيون، به همراه پسوند انگليسي «ster» که نخستين بار در توصيف مخاطبان نسل جاز در دهه 1940 به کار رفت.(5)
تحقيق بروکس محدود به طبقهي بالانشين نيويورک بود. همان طبقهاي که کارکرد اصلياش جاده صافکني مسير حرکت کاروان ِ «اعيانسازي»(Gentrification) در مناطق فقيرنشين شهري، با هدف گسترش ساخت و سازهاي نو، احداث گالريها و خيريههايي که پشت ويترين «معصومانه» شان وظيفه سنگين «پولشويي» را بر دوش ميکشند، و کوچ دادن فقرا و سياه پوستان از گتوهاي مرکزي شهر به حومههاي رها شده و ... بوده است. به اين معنا، اگر بپذيريم که «هرجا بوبويي در کار است از پيش نوعي فرآيند اعيانسازي هم در حال اتفاق افتادن است»، ميتوان آنها را سربازاران پياده نظام ارتش «ريچکيدزها و پدران» دانست.
بروکس، بوبوها را نشانه شناسي و از آنها به رنداني تعبير ميکند که ميکوشند صف خود را از«ياپي»(6)هايي که در صفوف کار براي بازار بورس، دفاتر بيمه، مؤسسات برگزاري همايش و مراسم، کمپانيهاي خدمات ارتباطي، صنعت تبليغات و مُد جا گرفتهاند، جدا کنند و از طريق آفتاب گرفتن، تابوشکني جنسي، گياه خواري، گوش دادن به موزيک آلترناتيو، ادا و اطوارهاي هندي-بودايي، گالري گردي و ابراز انزجار از سياست و ... براي خود هويتي مجزا دست و پا کنند. تصويري که به خوبي در فيلم «شادي»(Happiness) به کارگرداني تاد سولوندز، در کاراکتر رقت انگيز-مضحکي به نام «جويي جردن» خود را نشان ميدهد. حال آنکه اين فيلم دو سال قبل از کتاب «بوبوها در بهشت»ِ بروکس ساخته شد و کارگردان با تيزهوشي، سندروم جديد خودنمايي متوسط الحالان را، بيآنکه خبري از نام «بوبو» باشد، طي آن روايت کرده بود.
اگر تقسيم بنديهاي فرهنگي-اجتماعي دوران جنگ سرد در غرب را بر اساس هژموني قالب در هر دهه پي بگيريم، «بو بو»ها و «هيپستر»ها را بايد وارثان ِ قرن بيست و يکمي و البته سر به راه شدهي «هيپي»ها (7) بدانيم: گروه جوانان موبلندي که در تضاد با نسل جنزدهي «ياپي»هاي عاشق «کسب و کار شيک»، اواخر دهه 60 و اوايل دهه 70 را با لباسهاي رنگي و گل و گشاد، ماريجوآنا و اسيد و وودستاک و ... به دههي پايان تلاش براي مقاومت در برابرِ موج جهاني نئوليبراليسم تبديل کردند, موجي که همزمان با «کافئين زدايي» از قهوهها ، از معترضان «هيپي» و «پانک» نيز سوژهزدايي کرد تا قرن جديد با 11 سپتامبر و بوبوها و داعش آغاز شود.
بوبوها و هيپسترها برخلاف ياپيهاي صاف و صوف و عصا قورت داده، «کول»، باحال و متفاوت اند. اهل مد و طراحي و باسوادند و اگرچه به لحاظ سياسي مقبول و صحيح (politically correct) حرف ميزنند، اما آنقدر واقعگرا و رند هستند که شيطنت و طغيان را در محدوده حوزهي خصوصي نگاه دارند، و درگير کسالتهاي سياسي و سويههاي تاريک مردم و شهر نشوند؛ آنها دريک کلام، نسخهاي پست-مدرن از جان زيباي هگلي محسوب ميشوند.
همهي آنها يک شعار واحد دارند:«ميشود شيک بود بدون آن که هزينه خاصي پرداخت کرد». و اين هزينه، چيزي نيست جز همان «بدنامي طبقاتي» که در پس روکش سانتيمانتال و به ظاهر آوانگاردش، حجم انبوهي از خودشيفتگي و حسادت و بده بستانهاي اقتصادي پنهان شده است.
اصطلاح اعيانسازي را نيز نخستين بار روث گليس براي توضيح هجوم بخشهايي از طبقهي متوسط به بالا، به محلات قديمي و نوسازي آنها از طريق تغيير در فضاي فرهنگي به کار برد. (8) ماجرا از اين قرار است که در اروپا و آمريکاي شمالي، حضور ساکنان جديد(هنرمندها، مردان و زنان تنهاي ثروتمند و...) باعث افزايش کرايهها و هزينههاي زندگي در محلهها شده به گونهاي که ساکنان سنتي (غالباً سياهها، مسلمانها و ...) ديگر توانايي پرداخت هزينهها را ندارند، و در نتيجه از محله تبعيد شده و به محلههاي حاشيهايتر رانده ميشوند. اتفاقي که حالا نه فقط در نيويورک، لندن و برلين که در قاهره و پکن و تهران هم در حال رخدادن است.
وانگهي، اعيان سازي را نبايد صرفاً سازوکاري محدود به فضاهاي شهري دانست، بلکه تمام عرصههاي اجتماعي، سياسي و فرهنگي، ادبيات، هنر و ... نيز اکنون به شکلي آشکار به ميدان تاخت و تاز بوبوها تبديل شده است:انتشار بيلان فلهاي 700 ميليون نسخه کتاب(9)، 3200نمايشگاه نقاشي سالانه، 6000 نقاش (10) ، 265 نگارخانه(11)، 10395 مولف ادبي و شاعر(12)،200 فيلم سينمايي و بيش از 1000 فيلم مستند(13)، گردش 21 ميليارد توماني حراج آثار هنري(14) و ...، بدون مشارکت بوبوها ناممکن است.
انعطاف پذيري خارق العاده، هوش اقتصادي متوسط، خودشيفتگي تام و تمام، و توانايي فوقالعاده در کلبيمسلکي و مسخره بازي، اسنوبيسم و ابراز انزجار از سياست به عنوان مقولهاي خشن و جدي، از جمله ويژگيهاي عام اين اليت است و هر شکلي از تاکيد بر جديتِ مقولات سياسي-اجتماعي، با واکنش منفي آنها مواجه ميشود. آنها به شکل اغراق شدهاي تأکيد دارند سوژههايي مختار و غيرسياسياند و خود را درگير «بي پدر و مادري» عرصهاي که گويي هيچ سرريزي در مناسبات فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي ندارد، نميکنند.
به همين ميزان از «جديت» نيز منزجرند و تمامي گفتارهايي که بر «بحران» تاکيد دارند را از آن حيث که لازمه مواجهه با آنها دست کشيدن از لودگي و مسخره بازي است، محکوم ميکنند.
آنها دشمنان پر و پا قرص خوانش بحراني وضعيتاند و واکاوي علت اين نفرتشان- که معمولا در پشت تکه کلامهاي طنز، تقليدي و ساخته و پرداخته سريالهاي دولتي و محافل دوستانه پنهان است- از خلال پرداختن به خود ِ اصطلاح «بحران» قابل تشخيص است.
آنطور که آگامبن به ما ميگويد؛ اصطلاح بحران «crisis» واجد دو معناي «پزشکي-باليني» و «الهياتي-مسيحي» است. مفهوم پزشکي آن ناظر به لحظهي حساس و تعيين کننده تصميم ِ پزشک درباره مرگ و زندگي بيماريست که دچار مرگ مغزي شده و ديگري به آخرين قضاوت مسيح در پايان زمان باز ميگردد. هر دوي اين معاني، ارتباط «بحران» با «حکم» ( Judgment)-يا همان ضرورت «موضعگيري»- را نشان ميدهند و اين همان نقطه اتصاليست که بوبوها را تا حد مرگ خشمگين ميکند؛ چرا که نابسندگي ِ انتخاب استراتژي تمسخر در مواجهه با وضعيتهاي بحراني اجتماعي- سياسي را به رخ شان ميکشد و لايههاي پنهاني اين گرايش بيمارگونه و انفعالي در«خنديدن به هر چيز و به هر قيمت» را برملا ميکند: انکار بحران به مثابه يگانه راه فرار از تصميم و موضعگيري.
از همين رو بيدليل نيست که گزاره شبه اخلاقي «قضاوت نکن»، به اصلي ترين شعار زندگي بوبوها تبديل شده است.
ادامه دارد...