رامین نعمتیجناب آقای محمد قائد
با سلام
در ابتدا بایستی عرض شود که علت مکاتبۀ استاد جعفری با برتراند راسل، انتشار ترجمۀ کتابی بود به نام «جهانی که من میشناسم» که بعد از کلی تحقیقات مشخص گردید که نام کتاب اشتباه ترجمه شده و کاملاً دروغ است، بلکه نام اصلی این کتاب عبارت بود از: «برتراند راسل افکار خودش را بیان میدارد». به دنبال این قضیه، از مترجم خواسته شد که چرا در ترجمۀ این کتاب تحریف صورت گرفته و او در پاسخ گفت: «خواستم که ترجمه جالب شود». جهت ترجمۀ صحیح این کتاب مقرر گردید تا دو تن از دوستانی که در زبان انگلیسی، تخصص لازم و کافی را دارند، ترجمۀ این کتاب را با نسخۀ انگلیسی آن مطابقت دهند. بعد از آنکه حدود بیست صفحه از این کتاب مورد تطبیق قرار گرفت، معلوم شد که حدود بیست و پنج اشکال ترجمهای در موضوعات فلسفه، مذهب و اخلاق وجود دارد. قرار بر این شد تا همین 20 صفحه که مورد تطبیق قرار گرفت، مجدداً ترجمه شود تا تحقیقات بر روی موضوعات مزبور صورت بگیرد. به دلیل تناقضاتی که در جریان تحقیق و پژوهش کشف میشد، راهی به جز مراسله با این متفکر به ذهن نمیآمد و این اولین اقدام استاد جعفری برای مراسله با برتراند راسل بود.
پس از آن، از آقایان خواسته شد تا آن سه موضوع را به فارسی ترجمه کنند تا خود استاد جعفری نیز دربارۀ آن تحقیق کنند. آنها هم این سه موضوع فلسفه و اخلاق و مذهب را ترجمه کردند و استاد در آنجا به اشکالاتی برخورد که نتیجتاً مراسله با راسل را شروع کرد. اولین مراسله این شد که راسل دربارۀ خدا به آن شخص که سؤال میکند، میگوید: علت گرایش به مذاهب و به خدا چیست؟ ایشان (راسل) میگوید که «مرگ و ترس و اضطرابات و بدبختیها». البته این جواب تازگی نداشت. چند صفحه بعد، همان سؤالکننده سؤال میکند که خوب! آیا در بشر حس مستقلی برای کمالجویی هست یا نه؟ ایشان میگوید: «بلی، ولی این حس را در ملتدوستی و بشردوستی به کار میبریم». استاد در اینجا تناقض میبیند، چون در قبل، راسل علتها را منحصر کرده و اینجا یک علت دیگر یعنی حس برترجویی را در بشر سراغ میدهد. این یک حقیقت است که کمالجویی، انسان را به جاذبۀ الوهی خداوندی میکشد، اگر انسان واقعاً بخواهد به خدا بگرود، اصلاً و اساساً بشردوستی ضرورتش هست. استاد جعفری در آنموقع جلسهای با بعضی از بزرگان ترتیب دادند و در آنجا مطرح نمودند و گفتند: آقایان این به نظر من تناقض است، آیا شما هم تناقض میفهمید؟ آنها گفتند بله. با توجه به این تناقض، به استاد پیشنهاد کردند که به راسل نامه بنویسد. اولین نامهها از اینجا شروع شد. مطلب مهمی که شما اصلاً خبری از آن ندارید و به خیال واهی خودتان، علامه جعفری درصدد مکاتبه بوده و حسرت آن را داشته است!! سپس خیلی مؤدبانه نامهای برای راسل می¬نویسند. در نامه اولشان نوشتند: در فلان صفحه از کتاب شما اینطوری است و بعد دو سه صفحۀ دیگر چنین چیزی میگویید که تناقض است. اگر این حس مستقلی برای کمالجویی است، پس چرا شما در اول، علتها را منحصر کردید و اگر این هست، آیا منافاتی با آن ندارد؟ راسل در جواب به استاد نوشته بود: «و اما اینکه شما میگویید حس کمالجویی در نهاد همۀ انسانها هست، این کلیت تا حدودی یا نسبتاً برای من مبهم است». استاد جعفری در نامۀ بعدی نوشتند: اولاً از کلام خود شما این کلیت برمیآید که این حس هست، منتهایش گفتهاید که آن حس را در این مسائل پیادهاش کنید، این را خود شما تقریباً پذیرفتهاید و سلب عموم کردهاید نه عموم سلب (به اصطلاح منطق) بنابراین، اگر فرض کنیم بعضی این حس را داشته باشند، باید از دیدگاه علمی محض مورد رسیدگی و اعتبار قرار بگیرد، زیرا امری است که واقعیت دارد، جواب این را چه باید داد؟
بعد، بحث دیگری دربارۀ اختیار بود و استاد معتقد بودند که مطالب کتاب، اختیار را اثبات نمیکند. راسل در بحث اختیار، سطحی حرف زده بود. بعد یک مسئلۀ دیگری هم در یکی از مسائل فلسفۀ ریاضی بود، آن را هم مثل اینکه قبول کرد. کلمۀ تابع و متغیر که به کار میبریم تغییر نیست. قابل تطبیق باید به کار برده شود که او گفت درست است و قراردادی است. آخرین نامۀ استاد مهمتر بود. ایشان میدانست که این نامه جواب نخواهد داشت، اما آن را فرستاد. در این نامه نوشته بودند: آقای راسل! شما مانند برخی از متفکران دیگر خیلی از انسان دفاع میکنید. دربارۀ اومانیسم داد سخن میدهید و واقعاً هم بسیار مقدس و ارزشمند است، ولی از این طرف دلیل و انگیزۀ این کار را اگر از ما بپرسند که دلیل شما بر عشق به انسانیت و علاقۀ وافر به انسانیت تا سرحد فداکاری و از خود گذشتن و جانبازی چیست؟ چه پاسخ باید داد؟ یک دفعه این است که طرف، الهی است و میگوید خدای من اینطور دستور داده است که انسانها نهال باغ من هستند و اینها وجودشان در مشیت من بوده، من اینها را به وجود آوردهام و برای اینها باید فداکاری کرد و نیز همهگونه خدمت کرد. خوب، این منطق الهی است. اگر این نباشد ما باید وجدان اصیلی را پیدا کنیم تا بگوییم که وجدان در هر حالی میگوید که به همنوعان باید خدمت و فداکاری کرد و از لذایذ باید گذشت. و باید برای آیندۀ بشریت همهگونه زجر و ناراحتی را تحمل کرد. وجدان را هم که شما گفتید ساختۀ اجتماع است. از طرفی اگر «الله» را مورد تردید قرار بدهیم یا نفی کنیم و یا اینکه بگوییم خدا با هستی کاری ندارد، یعنی ارتباط مستقیمی با هستی ندارید. پس خدا دستوردهندۀ این خدمت و فداکاریها نیست. وجدان هم که ساختۀ اجتماع است و اصالت ندارد، عشقی که موضوعش در همۀ انسانها باشد و انسانها را شایستۀ محبوبیت و عشقورزی نماید منتفی است، زیرا چنگیز و تیمور و ابن زیادها و نرونها هم هستند. اگر بخواهید بگویید که وجدان بشری این کار را میکند، کیست که از دید علمی بتواند قبول کند، زیرا وجدان به نظر شما ساخت اجتماع است. پس چطور توصیه میکنید که این جانوران خودخواه و این سلاخها و قصابهای تاریخ، این انسانهای درنده را مورد عشق قرار بدهیم و شما چطور میخواهید این انسانها را تفسیر کنید که اغلب محبت و عشقشان سوداگری بوده است. و این خودخواهانی که با سختترین چنگال، هنوز گلوی بشریت را میفشارند، پس من نمیتوانم عاشق بشوم، یعنی موضوع عشق به انسان مطرح نیست. میماند معاملهگری و سوداگری؛ یعنی منفعت بدهد و منفعت بگیرد، ضرری را دفع کند و ضرری از او دفع بشود. مسئله، داد و ستد میشود و من به شما مطلبی را امروز مینویسم که «وایتهد» مضمونی از این حرف را به «دیوید هیوم» متوجه کرده که میگوید یا اینکه شما بشر را حیوانی تلقی میکنید که چند صباحی میخورد و میآشامد و منفعت میدهد و منفعت میگیرد و بعد هم میرود زیر خاک، آقا از مالکیت و بردگی بدتان میآید؟ به ایشان چه مربوط است به اصطلاح؟ پس ما وکالت نداریم. اصالت و اصل با قدرت است.
اما پاسخ این نامه نیامد که نیامد!
جناب آقای قائد! اگر راست میگویید، لطفاً شما به جای آقای راسل پاسخ این نامه را بدهید، که البته به نظر میرسد در میان امثال شما متفکرنماها که خودشان را از قافلۀ خودنمایی و شهرتپرستی دورافتاده میبینند، در حد و اندازهای باشند که اطلاعی حتی از الفبای این موضوعات علمی داشته باشند!!!
جهت اطلاع و حسرت بیشتر شما، در مجموع، 6 نامه میان علامه جعفری و راسل رد و بدل شده است که عین نامهها در بنیادی در انگلیس و کانادا به عنوان اسناد مهم مربوط به برتراند راسل نگهداری میشود.
شما در مطالبی که ذکر کردید، عنوان کردهاید: «استاد جعفری میل داشت نقش همتای راسل را بازی کند و هم به ارشاد او به صراط مستقیم بپردازد. اما مثل لر دوغندیده...». آیا به نظر شما متهم کردن متفکری بزرگ با این القاب زشت، کاری در خور شأن جنابعالی است که ظاهراً فکر میکنید هم اهل تفکر هستید و هم دستی بر قلم دارید و به اصطلاح روشنفکر نامیده میشوید و لر دوغدیده هستید؟! شما مرحوم استاد جعفری را متهم کردید که ایشان تمایل داشتند کاغذی که دست راسل به آن خورده، متبرک است و اسباب برکت معلومات گیرندۀ نامه!!! گویا شما هیچگونه اطلاعاتی از زندگینامۀ استاد جعفری ندارید که چنین گستاخانه جرئت کرده و توهین میکنید!!! لازم است بدانید که استاد جعفرى از سال 1340 تا سال 1377، که معلوم نیست شما در چه سن و سالی تشریف داشتید و اصلاً معنای کلمۀ علم و فلسفه را میفهمیدید یا نه! حدود 250 تن از بزرگان علم و فلسفۀ کشورهاى واقع در آسیا، اروپا و آمریکا؛ آن هم با درخواست خودشان، مشتاقانه به منزل ایشان آمده و مصاحبه و گفتگوهایى با ایشان انجام دادهاند که در مجموع، گنجینۀ بزرگ و باارزشى در دنیاى علوم انسانى و مباحث دقیق و ظریفى در فلسفه و مبانى کلى علوم و ادیان و عرفان محسوب میشود. متن این مصاحبهها را که جزءِ تبرکات آنها محسوب خواهد شد، نه علامه جعفری، در کتابی به نام «مجموعه آثار 2 ـ تکاپوی اندیشهها» جمعآوری شده و باز هم البته اگر توانایی فهم و درک مطالب این کتاب را داشته باشید، نهایت خضوع و احترام این بزرگان علم و فلسفه را نسبت به ایشان و دستیابی به تبرک را در این کتاب میتوانید دریابید!!! اگر قرار است دستی متبرک شود، دستان آن بزرگان و ماست که آثار برجای مانده از ایشان را همانند گنجی بیپایان در اختیار داریم!
اگرچه استاد جعفری به دعوتهای متنوعی که از ایشان برای شرکت در کنفرانسهای متعدد میشد، پاسخ مثبت میدادند، اما بعضاً به دلیل عدم تطابق اندیشه و عمل عینی مجامعی که از ایشان دعوت به عمل میآمد، ایشان اکیداً بیشتر اوقات امتناع ورزیده و تمایلی نداشتند که بخواهند از این کشور به آن کشور بروند و برای عقدهگشایی!!! به ایراد سخنرانی بپردازند.
در پایان، به حضرتعالی توصیه میکنیم که برای مشهور شدن و طرح چهرۀ متفکرمآبانۀ خود، و نیز ارضای حس حسادت و غرضورزیهایتان، راههای دیگری را در پیش بگیرید. ام یحسدون علی الناس ما آتاهم الله من فضله؟ اگر مراجعهای به قرآن داشته باشید، که آن هم بعید به نظر میرسد که حتی آیهای را فهم و درک کرده باشید، برای مخاطبانی تنگنظر، انحصارطلب و مغروری چون شما متفکرنماها نازل شده است.
به راستی، امثال شما متفکرنماهای دروغین که فقط دستی از دور بر آتش دارند، و برای مطرح کردن خودشان، به آب و آتش میزنند و انواع توهمهایی را که لایق خودشان است، به این و آن نسبت میدهند، چه گلی بر سر این مردم ایران و گسترش مرزهای دانش زدهاند؟
جهت اطلاع شما، توهینها و دروغهایی که شایستۀ خودتان است و به استاد جعفری به زبان طنز نسبت دادهاید، پیگرد حقوقی داشته و قابل شکایت در مراجع قضایی است. شما اگر سواد علمی داشتید، که البته ظاهرتان و قلم دروغین آمیخته با کبر و غرورتان نشان میدهد در این قد و قوارهها نیستید که بویی از علم و اخلاق علمی برده باشید، دردی از دردهای مردم را دوا کنید، نه اینکه شبها خوابنما شوید و فردای آن، توهمات خوابنمای خود را در فضای مجازی منتشر کنید!!!
ای مگس! عرصۀ سیمرغ نه جولانگه توست عرض خود میبری و زحمت ما میداری
عدهای از دوستداران و علاقمندان علامه جعفری
دیماه 1398