بهداد سبزاین شعر رو در همین موضوع بخون ببین نظرت چیه؟
توی یک کوچه باریک
تاریک
تاریک تر از لمس دروغ از نزدیک
صحنه گریه یک کودک ولگرد تماشایی بود
و ترحم
بخشش سهم غارت شده اش ننگ دارایی بود
و کنار نرده های یک پارک
خواب سنگین کسی از این شهر
یاغی...
یا کسی از این شهر
وصف متروکی انسان میداد
زیر آن بارش باران و درد
لرزیدن از سوزی سرد
و حقارت طعنه هر شب باد
من ز چشمان شرور مردی
که رها در خود بود
بکریِ برگهارا
زیر پایش زیر افکار تباهش هرقدم می آلود
میخواندم...ما اگر فرسوده ایم
پاییز.. مانیز
عاشق بوده ایم...
همه شهر تماشا کردند
یا که دیدند وَ حاشا کردند...