مطلب ارسالی کاربران
می خواهم به سرزمینی بروم ... که خورشید همیشه بر آن می تابد ...
می خواهم به سرزمینی بروم ...
که خورشید همیشه بر آن می تابد ...
که ماه همیشه بر دریا می راند،
و چون رهسپار شوم ، پشت سر به جای می گذارم،
زنجیرهایی که مرا باز بسته است،
زمان آن فرا رسیده است که روحم را آزاد کنم ،
وه وه ... من می توانم،
و آنجا در کنار جویباری کوهستانی ،
خانه ای سنگی می سازم،
و چوب درختان سرو و کاج وصنوبر را در آن به کار می برم،
و آنگاه باغی می سازم،
و یک مزرعه ذرت می کارم ،
و دستانم را بر زمین مادرم می فشارم ...
وه ... می توانم ...
آری ... می توانم ...
من ... می توانم ...
تا بار دیگر جزئی از طبیعت شوم ...